وقتی دکتری و مریضت تو اتاق عمل میمیره
وقتی دکتری و مریضت تو اتاق عمل میمیره
پارت اول
با دستای خونی از اتاق عمل بیرون اومدی هنوز توی شک بودی فکر یک درصد هم فکر نمی کردی اون دختر کوچولوی پنج ساله زیر دستای تو بمیره تو به خانوادش قول داده بودی اما ....
رفتی داخل اتاق کارت تا یکم حالت بهتر بشه و بری خونه
بهتر که هیچ بدترم شد چند ساعتی میشد که داشتی گریه می کردی با دستت که هنوزم خونی بود اشک هاتو پاک کردی و به ساعت دیواری اتاق نگاه کردی که داشت ساعت دو و نیم شب رو نشونت میداد
همون موقع یاد جیهوپ افتادی پس سریع وسایلتو جمع کردی اما تا درو باز کردی جیهوپ رو دیدی که رو به روی در اتاقت روی صندلی نشسته بود
ات:ت..تو اینجا چیکار می کنی ؟
جیهوپ:حالت خوبه؟
ات:من خوبم تو اینجا چیکار می کنی ؟(خنده ی فیک)
جیهوپ: میدونم چه اتفاقی برای مریضت افتاده
ات : ....
جیهوپ: وقتی از بیمارستان زنگ زدن که حالت زیاد خوب نیست اومدم اینجا اما گفتم شاید نیاز داری یکم تنها باشی
ات:من به اون دختر قول داده بودم
جیهوپ: میدونم ولی اتفاقیه که افتاده
ات: هیچ وقت خودمو نمی بخشم(گریه)
جیهوپ: این چه حرفیه میزنی عشقم
دستاشو دور کمرت حلقه کرد و توهم از خدا خواسته خودتو تو بغلش رها کردی
چند دقیقهای میشد که داشتی تو بغلش گریه می کردی
جیهوپ: بسه دیگه چشمای خوشگلت درد میگیره انقدر گریه نکن
ات:(گریه)
جیهوپ: هی با توعم...قهر میکنما
ات: نمیتونم (گریه)
جیهوپ: ببین چشای خوشگلتو چیکار کردی
ات:آ.. آخه اون (گریه)
جیهوپ: نمیخواد چیزی بگی
وسایلتو از دستت گرفت و با دست دیگش هم دست تورو گرفت
جیهوپ: بیا بریم
ات:م..من باید به خانوادش بگم (گریه)
(دوست ات هم تو همون بیمارستان کار میکنه و اون به جیهوپ خبر داد بیاد و الانم تقریباً نزدیک شونه و میشنوه چی میگن)
دوست ات: ات عزیزم تو برو خونه من خودم بهشون میگم
ات:م.مرسی
پارت اول
با دستای خونی از اتاق عمل بیرون اومدی هنوز توی شک بودی فکر یک درصد هم فکر نمی کردی اون دختر کوچولوی پنج ساله زیر دستای تو بمیره تو به خانوادش قول داده بودی اما ....
رفتی داخل اتاق کارت تا یکم حالت بهتر بشه و بری خونه
بهتر که هیچ بدترم شد چند ساعتی میشد که داشتی گریه می کردی با دستت که هنوزم خونی بود اشک هاتو پاک کردی و به ساعت دیواری اتاق نگاه کردی که داشت ساعت دو و نیم شب رو نشونت میداد
همون موقع یاد جیهوپ افتادی پس سریع وسایلتو جمع کردی اما تا درو باز کردی جیهوپ رو دیدی که رو به روی در اتاقت روی صندلی نشسته بود
ات:ت..تو اینجا چیکار می کنی ؟
جیهوپ:حالت خوبه؟
ات:من خوبم تو اینجا چیکار می کنی ؟(خنده ی فیک)
جیهوپ: میدونم چه اتفاقی برای مریضت افتاده
ات : ....
جیهوپ: وقتی از بیمارستان زنگ زدن که حالت زیاد خوب نیست اومدم اینجا اما گفتم شاید نیاز داری یکم تنها باشی
ات:من به اون دختر قول داده بودم
جیهوپ: میدونم ولی اتفاقیه که افتاده
ات: هیچ وقت خودمو نمی بخشم(گریه)
جیهوپ: این چه حرفیه میزنی عشقم
دستاشو دور کمرت حلقه کرد و توهم از خدا خواسته خودتو تو بغلش رها کردی
چند دقیقهای میشد که داشتی تو بغلش گریه می کردی
جیهوپ: بسه دیگه چشمای خوشگلت درد میگیره انقدر گریه نکن
ات:(گریه)
جیهوپ: هی با توعم...قهر میکنما
ات: نمیتونم (گریه)
جیهوپ: ببین چشای خوشگلتو چیکار کردی
ات:آ.. آخه اون (گریه)
جیهوپ: نمیخواد چیزی بگی
وسایلتو از دستت گرفت و با دست دیگش هم دست تورو گرفت
جیهوپ: بیا بریم
ات:م..من باید به خانوادش بگم (گریه)
(دوست ات هم تو همون بیمارستان کار میکنه و اون به جیهوپ خبر داد بیاد و الانم تقریباً نزدیک شونه و میشنوه چی میگن)
دوست ات: ات عزیزم تو برو خونه من خودم بهشون میگم
ات:م.مرسی
- ۱۵.۰k
- ۰۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط