روح آبی
#روح آبی
#پارت آخر
(روز عروسی/هفته ی بعد از خواستگاری)
بوسه ای به پیشونیه همسرش زد
از میون همهمه و سروصدا ها صدای دوستش جین رو شنید
_وقت بوسهههه!پدصگ پیشونی نه لببب!
خنده ای به حرف دوستش زد و سرش رو جلو برد
با ذوق به هیا و مهمون ها نگاه می کرد
خودش رو درون بغل هیا انداخت
_هیا؟
_جانم؟
همونطور که داشت با موهای ریخته شده روی شونه ی هیا بازی می کرد لب زد
_دنیا واقعا عجیبه!
دست هیا لای موهاش رفت و نوازشش می کرد
_چیش عجیبه؟
_یک روانی مثل من بلاخره درمان شد و به عشقش رسید!
هیا تو سری بهش زد
_آخ چ...
_صد دفعه گفتم روانی نه بیمار روحی!
کوک خندید و از بغل هیا بیرون اومد
و روی صندلی صاف نشست
_اوکی ببخشید
لبخند خرگوشی زد که دست شخصی رو روی شونش حس کرد
_هعی نمیشه برا منم یه کیس پیدا کنی کوک؟
لبخندی به جین زد و به سمتش چرخید
_هیونگ تو قیافت خوبه ولی اخلاقت یکم چیزه...
_جرئت داری حرفتو کامل کن!
با تهدید جین سریع به سمت هیا چرخید
و دم گوشش لب زد
_آدم انتقاد ناپذیریه!
خنده ای از روی تاسف به جین زد و هیا هم خندید
و بعله دست بعدی دست برادر زن گرامیش بود که روی شونش نشست
_ببین دیگه دفعه ی بعدی قبل از جدا شدن خاکت کردم ها!
لبخند مصنوعی از ترس زد
آخه چرا همه تو عروسیشون آرزوی خوشبختی دارن اون وقت کوک تهدید!
به طرز باورنکردنی خوشحال بود!
بعد از ۳ سال و ۲ ماه جدایی!
حالا همسر کوک شده بود!
اون دیگه مال خودش بود و هیا عاشق این حس بود!
البته که بدست آوردن کافی نیست و باید نگهداری هم داشته باشی
و هیا دوباره هرگز کوک رو از دست نمیداد
_هی ته شنیدم رل زدی!
کوک خطاب به تهیونگ گفت و به چشماش نگاه کرد
_آره که چی؟
_کدوم احمقی دل به تو بسته!
زیر لب زمزمه کرد که اخمای تهیونگ توی هم رفت
_هعی تو...تو الان چه گفتی؟!
_به جون تو هیچی!
تهیونگ واقعاً قصد داشت بزنتش
که جین گرفتش و عقب کشیدش
_داش عروسیه زشته بزار تموم بشه بعد بکشش
کوک متعجب به اون دو نگاه کرد و بعد با مظلومیت به هیا زل زد که اونم شونه ای بالا انداخت
_تقصیر خودته!
§پایان§
سخن ادمین:خب و ته این داستانم به ما ثابت کرد عشق حقیقی اگه وجود داشته باشه آدما مال همن😊
و کوک هم انشاالله در کنار برادر زن خشنش زنده بمونه😂
امیدوارم از این داستان لذت برده باشید
ممنون از کسانی که با حمایتشون خوشحالم کردن❤️🙏
رمان بعدی من بعد از ۳ روز گذاشته میشه
و ژانر این رمانم:
تناسخی،تاریخی،عاشقانه،کمی طنز و راز آلوده
پوسترم بمونه برا روز پارت گذاری😉
#پارت آخر
(روز عروسی/هفته ی بعد از خواستگاری)
بوسه ای به پیشونیه همسرش زد
از میون همهمه و سروصدا ها صدای دوستش جین رو شنید
_وقت بوسهههه!پدصگ پیشونی نه لببب!
خنده ای به حرف دوستش زد و سرش رو جلو برد
با ذوق به هیا و مهمون ها نگاه می کرد
خودش رو درون بغل هیا انداخت
_هیا؟
_جانم؟
همونطور که داشت با موهای ریخته شده روی شونه ی هیا بازی می کرد لب زد
_دنیا واقعا عجیبه!
دست هیا لای موهاش رفت و نوازشش می کرد
_چیش عجیبه؟
_یک روانی مثل من بلاخره درمان شد و به عشقش رسید!
هیا تو سری بهش زد
_آخ چ...
_صد دفعه گفتم روانی نه بیمار روحی!
کوک خندید و از بغل هیا بیرون اومد
و روی صندلی صاف نشست
_اوکی ببخشید
لبخند خرگوشی زد که دست شخصی رو روی شونش حس کرد
_هعی نمیشه برا منم یه کیس پیدا کنی کوک؟
لبخندی به جین زد و به سمتش چرخید
_هیونگ تو قیافت خوبه ولی اخلاقت یکم چیزه...
_جرئت داری حرفتو کامل کن!
با تهدید جین سریع به سمت هیا چرخید
و دم گوشش لب زد
_آدم انتقاد ناپذیریه!
خنده ای از روی تاسف به جین زد و هیا هم خندید
و بعله دست بعدی دست برادر زن گرامیش بود که روی شونش نشست
_ببین دیگه دفعه ی بعدی قبل از جدا شدن خاکت کردم ها!
لبخند مصنوعی از ترس زد
آخه چرا همه تو عروسیشون آرزوی خوشبختی دارن اون وقت کوک تهدید!
به طرز باورنکردنی خوشحال بود!
بعد از ۳ سال و ۲ ماه جدایی!
حالا همسر کوک شده بود!
اون دیگه مال خودش بود و هیا عاشق این حس بود!
البته که بدست آوردن کافی نیست و باید نگهداری هم داشته باشی
و هیا دوباره هرگز کوک رو از دست نمیداد
_هی ته شنیدم رل زدی!
کوک خطاب به تهیونگ گفت و به چشماش نگاه کرد
_آره که چی؟
_کدوم احمقی دل به تو بسته!
زیر لب زمزمه کرد که اخمای تهیونگ توی هم رفت
_هعی تو...تو الان چه گفتی؟!
_به جون تو هیچی!
تهیونگ واقعاً قصد داشت بزنتش
که جین گرفتش و عقب کشیدش
_داش عروسیه زشته بزار تموم بشه بعد بکشش
کوک متعجب به اون دو نگاه کرد و بعد با مظلومیت به هیا زل زد که اونم شونه ای بالا انداخت
_تقصیر خودته!
§پایان§
سخن ادمین:خب و ته این داستانم به ما ثابت کرد عشق حقیقی اگه وجود داشته باشه آدما مال همن😊
و کوک هم انشاالله در کنار برادر زن خشنش زنده بمونه😂
امیدوارم از این داستان لذت برده باشید
ممنون از کسانی که با حمایتشون خوشحالم کردن❤️🙏
رمان بعدی من بعد از ۳ روز گذاشته میشه
و ژانر این رمانم:
تناسخی،تاریخی،عاشقانه،کمی طنز و راز آلوده
پوسترم بمونه برا روز پارت گذاری😉
۳.۴k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.