🍷ارباب و برده 🍷

ارباب و برده 🍷
پارت_4

که یکی در زد:
تق تق تق
/ات: بفرمایید ..
دورا:سلام میتونم بیام تو؟!
/ات:چرا که نه...
دورا : من اسمم دورا ست و یه خدمتکارم که تو آشپزخونه کار میکنم
ا/ت:خوشبختم منم ا/تم....ببخشید دورا میشه بند های ای لباسو برام ببندی
دورا:باشه حتما..ببین هر وقت کمک خواستی یا خواستی با کسی درمورد چیزی حرف بزنی من هستم(بند های لباس رو بست و یک قدم عقب رفت)
خب من دیگه باید برم موفق باشی ا/ت...
ا/ت: ممنون دورا ..میبینمت
(دورا رفت بیرون)

ویو ا/ت : دختر شیرینی بود فکر کنم تقریبا همسن خودم بود...کفشهام رو پوشیدم و از وسایل آرایشی روی میز داخل اتاق استفاده کردم و آرایش لایتی کردم ...موهامو دم اسبی مجلسی بستم و یه گیره ی پاپیونی مشکی به موهام زدم (عکس مو و گیره ی مو اسلاید ۲ )و رفتم بیرون ...اتاق ارباب رو نمیدونستم یه دختر خیلی کوچیک از کنارم رد شد ازش پرسیدم و اتاق ارباب رو نشونم داد...
طبق حرفی که زد ۳ بار در زدم ...جوابی نشنیدم و وارد شدم .‌‌‌...اتاق زیاد هم شلخته نبود ...صدای دوش حموم میومد .‌..منم چون مجبور بودم شروع به جمع کردن لباسا کردم و نشستم روی تخت که جلوش کشوی لباسای ارباب بود و شروع کردم به چیدن لباساش داخل کمد ..


ویو کوک: کارم داخل حموم تموم شده بود الان دیگه باید اون دختره داخل اتاقم باشه ....یه شلوارک رو جا رختی داخل حموم آویزون بود که پوشیدمش و با حولم پایین تنم رو پوشوندم ...از حموم رفت بیرون که...
اون دختره رو تختم نشسته بود و لباسام رو مرتب می‌کرد و آهنگ میخوند
خیلی قشنگ بود....همه چیزش...خوندنش...صداش...بدنش...چشماش...خودش... کلاً همه چیزش عالی بود
یه لباس کوتاه مشکی و سفید پشت بندی تنش بود که بدنش از پشت مشخص بود ...داشت دیوونم می‌کرد
{پایان}

ادامشو میخوای ؟؟!فالو کن ...اگه ۱ فالور اضافه بشه پارت ۵ رو میزارم
دیدگاه ها (۱)

🍷ارباب و برده 🍷پارت_5

🍷ارباب و برده 🍷پارت_6

🍷ارباب و برده🍷پارت_ 3

🍷ارباب و برده 🍷پارت_2

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

پارت ۱۹ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط