🍷ارباب و برده🍷پارت 3
🍷 ارباب و برده 🍷
پارت_3
ا/ت:راستش منم درست نمیدونم بهم گفتن که شما بهم میگید من قراره چیکار کنم
اجوما:آها ....؛؛؛پس به نظرم باید تو بخش نظافت باشی حالا با من بیا تا برات لباس بیارم و بهت بگم از کجا شروع کنی..
ا/ت:چشم..
ویو ا/ت:دنبالش رفتم که رسیدیم به سالن اصلی همونجایی که من اول واردش شدم ..بهم گفت صبر کنم تا برگرده و یکم صبر کردم تا اومد..
یه لباس مشکی دامنی که کمی به لباس خودش شباهت داشت همراه یک جفت کفش مشکی عروسکی دستش بود
اجوما:بیا دخترم اینو داخل اون اتاق عوض کن و بعد بیا تا همچی رو برات توضیح بدم ...بگیر دیگه
ا/ت: چشم ...
ویو ا/ت:خواستم لباسارو از دستش بگیرم که دیدم اجوما تعظیم کرد
و گفت :
اجوما :خوش اومدید ارباب
و فوراً برگشتم که دیدم همون مرده ینی چیز اربابه
و منم کمی خم شدم که گفت:
کوک:اجوما اینا چین؟!!!(کمی عصبی)
اجوما :ارباب اینا لباسای خدمتکار جدیدن
کوک:فکر کنم لباساشو اشتباهی آوردی..
اجوما :آخه این دختر جوان به من گفت شما پستشو بهش نگفتین ^^
کوک:حواسش جمع نیست ....اجوما این دختر برده ی شخصی منه ...!!!●
ویوا/ت: وقتی گفت برده ی شخصی چهره ی اجوما زرد شد و کلا یه جوری شد.....ینی بخاطر حرف ارباب بود که اینطوری شد ؟؟تو همین فکر ها بودم که صدای ارباب رشته ی افکارمو پاره کرد :
کوک:بعد از اینکه اجوما لباساتو بهت داد...اتاقتو نشونت میده ..کارت که تموم شد بیا اتاقمو تمیز کن من میرم حموم...وقتی اومدی ۳ بار در بزن اگه جواب ندادم بدون داخل حمومم اما مشکلی نیست تو بیا و اتاقمو تمیز کن
ا/ت:چشم ارباب
*نیم ساعت بعد*
ویو ا/ت :اجوما اتاقمو بهم نشون داد و لباسام رو هم از داخل یکی از کشو ها در آورد و بهم داد و از اتاق رفت بیرون (عکس لباس اسلاید ۲ هستش)
اتاق قشنگی بود اما برای یه خدمتکار زیادی بود...لباسی که بهم داد مشکی و سفید بود ..فک کنم همه ی چیزا قراره مشکی باشه...خیلی کوتاه بود و از پشت بند داشت و باید بند هارو یکی برام میبست ...یک جفت کفش پاشنه بلند مشکی هم بهم داد و پوشیدم اما کسی نبود بند های لباس رو برام ببنده که یکی در زد:
{پایان}
خماری یاح یاح یاح🤣🤣
اگه دوست داشتی بلایک قشنگم و ۵ تا کامنت بزارید واسه پارت بعد که منم انرژی بگیرم پارت بعد رو بنویسم
پارت_3
ا/ت:راستش منم درست نمیدونم بهم گفتن که شما بهم میگید من قراره چیکار کنم
اجوما:آها ....؛؛؛پس به نظرم باید تو بخش نظافت باشی حالا با من بیا تا برات لباس بیارم و بهت بگم از کجا شروع کنی..
ا/ت:چشم..
ویو ا/ت:دنبالش رفتم که رسیدیم به سالن اصلی همونجایی که من اول واردش شدم ..بهم گفت صبر کنم تا برگرده و یکم صبر کردم تا اومد..
یه لباس مشکی دامنی که کمی به لباس خودش شباهت داشت همراه یک جفت کفش مشکی عروسکی دستش بود
اجوما:بیا دخترم اینو داخل اون اتاق عوض کن و بعد بیا تا همچی رو برات توضیح بدم ...بگیر دیگه
ا/ت: چشم ...
ویو ا/ت:خواستم لباسارو از دستش بگیرم که دیدم اجوما تعظیم کرد
و گفت :
اجوما :خوش اومدید ارباب
و فوراً برگشتم که دیدم همون مرده ینی چیز اربابه
و منم کمی خم شدم که گفت:
کوک:اجوما اینا چین؟!!!(کمی عصبی)
اجوما :ارباب اینا لباسای خدمتکار جدیدن
کوک:فکر کنم لباساشو اشتباهی آوردی..
اجوما :آخه این دختر جوان به من گفت شما پستشو بهش نگفتین ^^
کوک:حواسش جمع نیست ....اجوما این دختر برده ی شخصی منه ...!!!●
ویوا/ت: وقتی گفت برده ی شخصی چهره ی اجوما زرد شد و کلا یه جوری شد.....ینی بخاطر حرف ارباب بود که اینطوری شد ؟؟تو همین فکر ها بودم که صدای ارباب رشته ی افکارمو پاره کرد :
کوک:بعد از اینکه اجوما لباساتو بهت داد...اتاقتو نشونت میده ..کارت که تموم شد بیا اتاقمو تمیز کن من میرم حموم...وقتی اومدی ۳ بار در بزن اگه جواب ندادم بدون داخل حمومم اما مشکلی نیست تو بیا و اتاقمو تمیز کن
ا/ت:چشم ارباب
*نیم ساعت بعد*
ویو ا/ت :اجوما اتاقمو بهم نشون داد و لباسام رو هم از داخل یکی از کشو ها در آورد و بهم داد و از اتاق رفت بیرون (عکس لباس اسلاید ۲ هستش)
اتاق قشنگی بود اما برای یه خدمتکار زیادی بود...لباسی که بهم داد مشکی و سفید بود ..فک کنم همه ی چیزا قراره مشکی باشه...خیلی کوتاه بود و از پشت بند داشت و باید بند هارو یکی برام میبست ...یک جفت کفش پاشنه بلند مشکی هم بهم داد و پوشیدم اما کسی نبود بند های لباس رو برام ببنده که یکی در زد:
{پایان}
خماری یاح یاح یاح🤣🤣
اگه دوست داشتی بلایک قشنگم و ۵ تا کامنت بزارید واسه پارت بعد که منم انرژی بگیرم پارت بعد رو بنویسم
۶.۲k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.