پارت278
#پارت278
ولی من بی توجه بهش خواستم دستشو پس بزنم که محکم تر از قبل بازومو گرفت زیر لب غرید : رو اعصابم رژه نرو میرسونمت خونه !
با لج بازی گفتم : نخیر نمیخواد خودم میرم ...
بی توجه به من وادارم کرد که سوار شم و خودش ماشین رو دور زد سوار شد دستمو رو دستگیره گذاشتم بازش کنم
که قفل مرکزی رو زد پوفی کشیدم و حرصی نگاهمو دوختم به رو به رو ...
ماشین رو روشن کرد و پاشو رو گاز گذاشت و به سرعت شروع کرد به رانندگی کردن با ترس دستمو رو کمربندم گذاشتم
و کمربند رو بستم آب دهنمو قورت دادم و گفتم :
آزش توروخدا یواش تر ، خیلی داری تند میری !!
بی توجه به من بیشتر پاشو گذاشت رو گاز از بین ماشین لایی میکشید و تو اتوبان یا سرعت خیلی بالایی میروند
از ترسم سفت به صندلی چسبیده بودم و جرعت تکون خوردن نداشتم
یکم که دقت کردم دیدم داره از شهر بیرون میره عصبی گفتم :
آرش داری چیکار میکنی صبر کن دیگه لامصب ...
عصبی ماشین رو کنار زد که بر اثر کاری کرد کج شدم و سرمو خورد به شیشه با درد دستمو رو سرم گذاشتم و نالیدم :
خیلی بیشعوری
دستشو محکم و رو فرمون کوبید عصبی گفت : اخه لعنتی اخه بیشعور ... هر کس دیگه به جای من اون حرفا می شنید حال من بهش دست میداد !!
منم مثله خودش گفتم : د اخه بگو کدوم حرفا و خودتو خالی کن من نمیدونم از چی حرف میزنی !!
نگاهشو دوخت تو چشمام لب زد : یعنی نمیدونی ؟!
سرمو به نشونه نه تکون دادم که پوزخندی عمیقی گوشه لبش نشست :
گفت که دیروز باهاش رفتی خونه ش و و...
چشماشو رو هم گذاشت : و با هم بودید !!!
اول تعجب کردم یعنی آرش فقط برای این عصبی شده بود مگه مهمه براش!! و بعد بل صدای بلندی زدم زیر خنده ...
بریده بریده میان خنده م گفتم :
ولی من بی توجه بهش خواستم دستشو پس بزنم که محکم تر از قبل بازومو گرفت زیر لب غرید : رو اعصابم رژه نرو میرسونمت خونه !
با لج بازی گفتم : نخیر نمیخواد خودم میرم ...
بی توجه به من وادارم کرد که سوار شم و خودش ماشین رو دور زد سوار شد دستمو رو دستگیره گذاشتم بازش کنم
که قفل مرکزی رو زد پوفی کشیدم و حرصی نگاهمو دوختم به رو به رو ...
ماشین رو روشن کرد و پاشو رو گاز گذاشت و به سرعت شروع کرد به رانندگی کردن با ترس دستمو رو کمربندم گذاشتم
و کمربند رو بستم آب دهنمو قورت دادم و گفتم :
آزش توروخدا یواش تر ، خیلی داری تند میری !!
بی توجه به من بیشتر پاشو گذاشت رو گاز از بین ماشین لایی میکشید و تو اتوبان یا سرعت خیلی بالایی میروند
از ترسم سفت به صندلی چسبیده بودم و جرعت تکون خوردن نداشتم
یکم که دقت کردم دیدم داره از شهر بیرون میره عصبی گفتم :
آرش داری چیکار میکنی صبر کن دیگه لامصب ...
عصبی ماشین رو کنار زد که بر اثر کاری کرد کج شدم و سرمو خورد به شیشه با درد دستمو رو سرم گذاشتم و نالیدم :
خیلی بیشعوری
دستشو محکم و رو فرمون کوبید عصبی گفت : اخه لعنتی اخه بیشعور ... هر کس دیگه به جای من اون حرفا می شنید حال من بهش دست میداد !!
منم مثله خودش گفتم : د اخه بگو کدوم حرفا و خودتو خالی کن من نمیدونم از چی حرف میزنی !!
نگاهشو دوخت تو چشمام لب زد : یعنی نمیدونی ؟!
سرمو به نشونه نه تکون دادم که پوزخندی عمیقی گوشه لبش نشست :
گفت که دیروز باهاش رفتی خونه ش و و...
چشماشو رو هم گذاشت : و با هم بودید !!!
اول تعجب کردم یعنی آرش فقط برای این عصبی شده بود مگه مهمه براش!! و بعد بل صدای بلندی زدم زیر خنده ...
بریده بریده میان خنده م گفتم :
۱۶.۴k
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.