فیک: گودال
فیک: گودال
part¹⁷
_دو روز بعد_
" بریم "a.t
نگاه هر چهار نفرشون به طرفش برگشت و ثابت موند
زیبایش زیاد بود بقدری که میشد ماه در چهراش دید
" چیه؟ چیزی شده؟ چرا اونجوری نگام میکنید؟ "a.t
جین: خیلی خوشگل شدی
از روی مبل بلند شدند و به طرفش رفتن
جیمین:خانم امشب خیلی زیبا شدی
(دست گرفت و روش بوسید)
تهیونگ: نمیدونستم همچین خواهر قشنگی دارم
(دستش روی موهاش کشید)
" لباس کوتاه نیست؟ "jk
" چی؟لباسم کوتاهس؟ "a.t
با حرفیکه از دهنش خارج شد نگاهشون به طرفش برگشت
از روی مبل بلند شد و به طرفش قدم برداشت
" لباست کوتاهس با این لباس نمیتونی بیایی توی اون جمع "jk
جین: لباسش چشه قشنگه که!
جیمین: آره لباس خیلی قشنگه
" توی اون جمع پُر مافیاس خطرناکه با این لباس بلند شه بیاد اونجا معلوم نیست توی فکر اون عوضیا چی میگذره "jk
جیمین: جونگکوک نگرانیت الکلیه
جین: ما خودمونم مافیایم پیش ما باشه مشکی پیش نمیاد
" بازم ...برو لباستو عوض "jk
" حوصله شو ندارم ، در ضمن لباسمم خوبه مشکی نداره "a.t
" تا مجبورت نکردم برو عوضش کن "jk
تهیونگ: هی جونگکوک نمیخواد گیر بدی نگرانم نباش خواهر کوچولوم پیش خودمه مشکی نیست
" ولی نمیتونی مواظب نگاه های که روشه باشی "jk
جین: بیخال بیاد بریمدیرمون میشه
دستشو روی شون جئون انداخت
جیمین: گیر نده حواسمون هست
_مهمانی_
هر کدومشون مشغول صحبت با کسی بودن ولی از کنار دختر جوم نمیخوردن دور نماند که اونم حق تکان خوردن نداشت
از بحث خسته شده بود
نه براش جالبیتی داشت نه چیزی متوجه میشد
خواست از جمع خارج بشه که دستش گرفته شد
تهیونگ: کجا؟
" میرم توی باغ حوصله اَم سر رفت "a.t
تهیونگ: ا.ت نمیش...
( حرفش نصفه موند )
" نگران نباش مواظبم زیاد ازتون دور نیستم میتونی منو از پنجره ببینی در ضمن آدمای زیادی هم توی باغ نیستن "a.t
تهیونگ: شیش تنگ حواسم بهته با کسی هم حرف نزن
" هعهع باشه "a.t
روی صندلی نشسته بود و افراد کمی که توی باغ بودن تماشا میکرد
زوج های دلنشینی که بهم دیگه ابراز احساسات میکردن
کودکانی که دنبال هم میکردن
کسانی که خوش بش میکردن و میخندیدن
فضای بزرگ باغ با اینها بود که زیبا میشد
سرگرم تماشا کردن بود که اصلا متوجه حضور کسی کنارش نشد
part¹⁷
_دو روز بعد_
" بریم "a.t
نگاه هر چهار نفرشون به طرفش برگشت و ثابت موند
زیبایش زیاد بود بقدری که میشد ماه در چهراش دید
" چیه؟ چیزی شده؟ چرا اونجوری نگام میکنید؟ "a.t
جین: خیلی خوشگل شدی
از روی مبل بلند شدند و به طرفش رفتن
جیمین:خانم امشب خیلی زیبا شدی
(دست گرفت و روش بوسید)
تهیونگ: نمیدونستم همچین خواهر قشنگی دارم
(دستش روی موهاش کشید)
" لباس کوتاه نیست؟ "jk
" چی؟لباسم کوتاهس؟ "a.t
با حرفیکه از دهنش خارج شد نگاهشون به طرفش برگشت
از روی مبل بلند شد و به طرفش قدم برداشت
" لباست کوتاهس با این لباس نمیتونی بیایی توی اون جمع "jk
جین: لباسش چشه قشنگه که!
جیمین: آره لباس خیلی قشنگه
" توی اون جمع پُر مافیاس خطرناکه با این لباس بلند شه بیاد اونجا معلوم نیست توی فکر اون عوضیا چی میگذره "jk
جیمین: جونگکوک نگرانیت الکلیه
جین: ما خودمونم مافیایم پیش ما باشه مشکی پیش نمیاد
" بازم ...برو لباستو عوض "jk
" حوصله شو ندارم ، در ضمن لباسمم خوبه مشکی نداره "a.t
" تا مجبورت نکردم برو عوضش کن "jk
تهیونگ: هی جونگکوک نمیخواد گیر بدی نگرانم نباش خواهر کوچولوم پیش خودمه مشکی نیست
" ولی نمیتونی مواظب نگاه های که روشه باشی "jk
جین: بیخال بیاد بریمدیرمون میشه
دستشو روی شون جئون انداخت
جیمین: گیر نده حواسمون هست
_مهمانی_
هر کدومشون مشغول صحبت با کسی بودن ولی از کنار دختر جوم نمیخوردن دور نماند که اونم حق تکان خوردن نداشت
از بحث خسته شده بود
نه براش جالبیتی داشت نه چیزی متوجه میشد
خواست از جمع خارج بشه که دستش گرفته شد
تهیونگ: کجا؟
" میرم توی باغ حوصله اَم سر رفت "a.t
تهیونگ: ا.ت نمیش...
( حرفش نصفه موند )
" نگران نباش مواظبم زیاد ازتون دور نیستم میتونی منو از پنجره ببینی در ضمن آدمای زیادی هم توی باغ نیستن "a.t
تهیونگ: شیش تنگ حواسم بهته با کسی هم حرف نزن
" هعهع باشه "a.t
روی صندلی نشسته بود و افراد کمی که توی باغ بودن تماشا میکرد
زوج های دلنشینی که بهم دیگه ابراز احساسات میکردن
کودکانی که دنبال هم میکردن
کسانی که خوش بش میکردن و میخندیدن
فضای بزرگ باغ با اینها بود که زیبا میشد
سرگرم تماشا کردن بود که اصلا متوجه حضور کسی کنارش نشد
۱۲.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.