عشق یهویی¹⁹
عشقیهویی¹⁹
زینگ زونگ*گوشی😔😂*
ات ـ بله؟
رزی ـ سلام گرل
ات ـ سلام ددی*خنده*
رزی ـ ژوننن..میگم فردا میای؟
ات ـ هوم ساعت چند؟
رزی ـ ²بعدازظهر
ات ـ اوکی فردا میام..بای
رزی ـ بای
*قط کرد*
تهیونگ ـ کی...بود*عصبی*
ات ـ رزی
تهیونگ ـ از کی تاحالا رزی رو ددی صدا میکنی؟*عصبی*
ات ـ اصن بتوچه
تهیونگ ـ کی بوددد؟؟؟*داد*
ات ـ سر من داد نزن!*داد*
تهیونگ ـ هرکاری دلم بخاد میکنم
ات ـ منم همینطور!
تهیونگ ـ *ب ات سیلی زد* دیگه نبینم زبون درازی کنی*نگاه ترسناک*
ات ـ هه..الان منو زدی؟
تهیونگ ـ مشکلیه؟
ات ـ فک کردی کی هستی منو میزنییییییی؟؟*داد*
تهیونگ ـ.....
ات ـ هوفف...ریده شد تو اعصابم
اتویو
باورم نمیشه..از کسی ک خوشم میومد منو زده..!
رفتم توی اتاق نشستم روی تخت
تهیونگویو
این چ کاری بود من کردم؟
تو همین فکرا بودم ک مامان ات بهم زنگ زد
تهیونگ ـ سلام عمه(عمهش میشه؟)
م/ات ـ هققق تهیونگ..
تهیونگ ـ چیشده؟
م/ات ـ بابای ات...هقق رفته کما*گریه*
تهیونگ ـ چی؟؟؟عمو؟؟
م/ات ـ لطفا ب ات چیزی نگو*گریه*
تهیونگ ـ با..باشه عمه
گوشیو قط کردم
اتویو
رفتم پایین
ات ـ تهیونگ مامان اینا کی میان؟
تهیونگ ـ.....
ات ـ دلم برای بابام یزره شده
تهیونگ ـ... میان...اره اره میان..
ات ـ چته؟چیزی شده؟
تهیونگ ـ نـ..نه چی بشه؟
ات ـ اوکی..من میرم پیش چانیول بای
کوک ـ منم میام!
ات ـ ب شرطی ک چیزی نگی بهش
کوک ـ قول نمیدم
ات ـ پس لازم نکرده بیای
کوک ـ سس خوردم باشه
رفتیم بیمارستان
داشتیم میرفتیم توی اتاق ک مامانمو دیدم
ات ـ مامان؟چیشده؟
م/ات ـ تو..تو اینجـ...
دکتر ـ همراه اقای کیم؟
م/ات ـ چیـ..چیشد؟
دکتر ـ فعلا توی کما هستن
م/ات ـ هققققق نه من شوعرمو میخاامم*گریه*
ات ـ چی...بابا؟؟بابا چیشده؟
کوکویو
وای شت ات مامانشو دید
ب تهیونگ زنگ زدم
کوک ـ تهیونگ بدبخ شدیم..ات فهمید
تهیونگ ـ الان میام
ــ
حیمایت؟
زینگ زونگ*گوشی😔😂*
ات ـ بله؟
رزی ـ سلام گرل
ات ـ سلام ددی*خنده*
رزی ـ ژوننن..میگم فردا میای؟
ات ـ هوم ساعت چند؟
رزی ـ ²بعدازظهر
ات ـ اوکی فردا میام..بای
رزی ـ بای
*قط کرد*
تهیونگ ـ کی...بود*عصبی*
ات ـ رزی
تهیونگ ـ از کی تاحالا رزی رو ددی صدا میکنی؟*عصبی*
ات ـ اصن بتوچه
تهیونگ ـ کی بوددد؟؟؟*داد*
ات ـ سر من داد نزن!*داد*
تهیونگ ـ هرکاری دلم بخاد میکنم
ات ـ منم همینطور!
تهیونگ ـ *ب ات سیلی زد* دیگه نبینم زبون درازی کنی*نگاه ترسناک*
ات ـ هه..الان منو زدی؟
تهیونگ ـ مشکلیه؟
ات ـ فک کردی کی هستی منو میزنییییییی؟؟*داد*
تهیونگ ـ.....
ات ـ هوفف...ریده شد تو اعصابم
اتویو
باورم نمیشه..از کسی ک خوشم میومد منو زده..!
رفتم توی اتاق نشستم روی تخت
تهیونگویو
این چ کاری بود من کردم؟
تو همین فکرا بودم ک مامان ات بهم زنگ زد
تهیونگ ـ سلام عمه(عمهش میشه؟)
م/ات ـ هققق تهیونگ..
تهیونگ ـ چیشده؟
م/ات ـ بابای ات...هقق رفته کما*گریه*
تهیونگ ـ چی؟؟؟عمو؟؟
م/ات ـ لطفا ب ات چیزی نگو*گریه*
تهیونگ ـ با..باشه عمه
گوشیو قط کردم
اتویو
رفتم پایین
ات ـ تهیونگ مامان اینا کی میان؟
تهیونگ ـ.....
ات ـ دلم برای بابام یزره شده
تهیونگ ـ... میان...اره اره میان..
ات ـ چته؟چیزی شده؟
تهیونگ ـ نـ..نه چی بشه؟
ات ـ اوکی..من میرم پیش چانیول بای
کوک ـ منم میام!
ات ـ ب شرطی ک چیزی نگی بهش
کوک ـ قول نمیدم
ات ـ پس لازم نکرده بیای
کوک ـ سس خوردم باشه
رفتیم بیمارستان
داشتیم میرفتیم توی اتاق ک مامانمو دیدم
ات ـ مامان؟چیشده؟
م/ات ـ تو..تو اینجـ...
دکتر ـ همراه اقای کیم؟
م/ات ـ چیـ..چیشد؟
دکتر ـ فعلا توی کما هستن
م/ات ـ هققققق نه من شوعرمو میخاامم*گریه*
ات ـ چی...بابا؟؟بابا چیشده؟
کوکویو
وای شت ات مامانشو دید
ب تهیونگ زنگ زدم
کوک ـ تهیونگ بدبخ شدیم..ات فهمید
تهیونگ ـ الان میام
ــ
حیمایت؟
۱۹.۰k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.