پارت²⁸
پارت²⁸
دخترک اروم بدون اینکه کسی متوجه بشه از سالن عمارت خارج شد و به سمت باغ عمارت رفت اونجا جای دلبازی بود تنها جایی که تو این عمارت به دخترک آرامش میداد
گل های رنگارنگ و درخت های میوه که میوه هاشون آویزون بودن دخترک روی چمن ها نشست
الان همه بهش میگن ملکه عمارت جئون
دخترک خندهی کرد و با خودش گفت
"خدمتکاری در شکل ملکه هه خنده داره"
چشماشو بست و نسیم ملایمی به صورتش برخورد کرد
چندلحظهی تو همون حالت بود که احساس سنگینی روی دامن لباسش حس کرد چشماشو باز کرد و به دامنش نگاه کرد
یه خرگوش کوچولو سفید بود...لپ های تپلی داشت و گوش هاش که افتاده بودن روی صورتش با دیدن خرگوش یاد چیزی افتاد و لبخندی زد
ات:تو چقدر شبیه جونگکوکی....
خرگوش رو بغلش کرد و آروم دستشو روی سرش کشید و شروع کرد حرف زدن با خرگوش
ات:میتونم باهات دردودل کنم هوم..از کجاش شروع کنم...میخوام از اولش شروع کنم
وقتی ۱۷سالم بود پدرم مرد مجبور بودم کار کنم درسمو ول کردم چون پولی نداشتم صاحب کارم عاشق مامانم شد و باهاش ازدواج کرو باهام خوب بودن گذاشتن درس بخونم ولی بعد از چهار سال که بچه دار شدن منو فروختن به جئون کسی که کل آسیا ازش میترسه بردش شدم الانم خدمتکارش تو جلد ملکه عمارتش
اشکی از گوشه چشماش فرود اومد بلند شد خرگوش رو تو دستاش گرفت و برگشت که سرش به جسم سفتی برخورد کرد سرش رو بالا آورد که جونگکوک رو دید__________________________
خب نظراتون بگید و مثل همیشه با حمایت هاتون خوشحالم کنید
like:¹²⁵
comments:²⁰⁰
دخترک اروم بدون اینکه کسی متوجه بشه از سالن عمارت خارج شد و به سمت باغ عمارت رفت اونجا جای دلبازی بود تنها جایی که تو این عمارت به دخترک آرامش میداد
گل های رنگارنگ و درخت های میوه که میوه هاشون آویزون بودن دخترک روی چمن ها نشست
الان همه بهش میگن ملکه عمارت جئون
دخترک خندهی کرد و با خودش گفت
"خدمتکاری در شکل ملکه هه خنده داره"
چشماشو بست و نسیم ملایمی به صورتش برخورد کرد
چندلحظهی تو همون حالت بود که احساس سنگینی روی دامن لباسش حس کرد چشماشو باز کرد و به دامنش نگاه کرد
یه خرگوش کوچولو سفید بود...لپ های تپلی داشت و گوش هاش که افتاده بودن روی صورتش با دیدن خرگوش یاد چیزی افتاد و لبخندی زد
ات:تو چقدر شبیه جونگکوکی....
خرگوش رو بغلش کرد و آروم دستشو روی سرش کشید و شروع کرد حرف زدن با خرگوش
ات:میتونم باهات دردودل کنم هوم..از کجاش شروع کنم...میخوام از اولش شروع کنم
وقتی ۱۷سالم بود پدرم مرد مجبور بودم کار کنم درسمو ول کردم چون پولی نداشتم صاحب کارم عاشق مامانم شد و باهاش ازدواج کرو باهام خوب بودن گذاشتن درس بخونم ولی بعد از چهار سال که بچه دار شدن منو فروختن به جئون کسی که کل آسیا ازش میترسه بردش شدم الانم خدمتکارش تو جلد ملکه عمارتش
اشکی از گوشه چشماش فرود اومد بلند شد خرگوش رو تو دستاش گرفت و برگشت که سرش به جسم سفتی برخورد کرد سرش رو بالا آورد که جونگکوک رو دید__________________________
خب نظراتون بگید و مثل همیشه با حمایت هاتون خوشحالم کنید
like:¹²⁵
comments:²⁰⁰
۳۶.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.