4۵
4۵
گفت: بله
ا/ت: همینکه شنیدی
گفت: من بیمارم
ا/ت: دروغ میگه بیمار نیست فقط میخواد بیاد نگات کنه
تهیونگ: بسه خانم بفرمایید بیرون خانم کانگ(منشی) کسی دیگه نیست
منشی: نه تموم شد
تهیونگ: میتونید برید من بعد میرم
منشی: باشه چشم
تهیونگ: مگه تو تب نداشتی چرا داشتی با بیمارا لجبازی میکردی
ا/ت: خب خوب شدم و اینکه او بیمار نبود
تهیونگ: از کی تا الان تب داری؟
ا/ت: از صبح
تهیونگ: خب بهم زنگ میزدی
ا/ت: خسته بودم
تهیونگ: الان خوبی
ا/ت: اره کی تموم میشه
تهیونگ: صب کن الان درش میارم
ا/ت: خون نمیاد؟
تهیونگ: نه خب بریم خونه
ا/ت: باشه
رفتیم خونه
تهیونگ: بیا قرصاتو بخور
ا/ت: باشه بده
تهیونگ: بیا
م: ا/ت خوب شدی
ا/ت: یکم بهترم
تهیونگ: استراحت کن خوب میشی
ا/ت: خب من برم بخوابم
تهیونگ: باشه برو منم میرم دیگه
م: نه دیگه نرو بمون
تهیونگ:نه دیگه باید برم کار دارم
ا/ت: بمون
تهیونگ: نمیتونم یه شب دیگه میام
ا/ت: باشه مراقب خودت باش
تهیونگ رفت منم رفتم خوابیدم
یک هفته بعد
تهیونگ
صدای ایفون شنیدم و رفتم درو باز کردم
تهیونگ: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی
ا/ت: اینجایی؟ همجا دنبالت گشتم رفتم بیمارستان رفتم مطبت ولی نبودی
تهیونگ: خب زنگ میزدی
ا/ت: میخواستم سوپرایزت کنم
تهیونگ: بیا داخل کسی نیست
ا/ت: باشه
رفتیم داخل
تهیونگ: حالا چرا اومدی؟
ا/ت: اگه نمیخوای میتونم برگردم
تهیونگ: نه دیگه
ا/ت: فقط دلم برات تنگ شده بود همین تو دلت برای من تنگ نمیشه نه زنگ میزنی نه بهم پیام میدی نه میبینیم
تهیونگ: عزیزم خیلی از سرم شلوغه وقت نمیکنم
ا/ت: الان که کار نداشتی
تهیونگ: خب داشتم استراحت میکردم
ا/ت: من میرم نمیمونم
دستشو گرفتم
تهیونگ: صب کن کجا؟ بمون
ا/ت: نه دیگه فقط میخواستم ببینمت دیگه میرم
تهیونگ: باشه
ا/ت: قبلش تشنمه برم اب بخورم
تهیونگ:برو اشپزخونه اونجاست
ا/ت: میدونم
ا/ت
رفتم تو اشپز خونه یه صدای درو شنیدم رفتم نگاه کردم تهجون و یه دختره بودن دختره پرید تو بغل تهیونگ و گونشو بوسید
#فیک
#سناریو
گفت: بله
ا/ت: همینکه شنیدی
گفت: من بیمارم
ا/ت: دروغ میگه بیمار نیست فقط میخواد بیاد نگات کنه
تهیونگ: بسه خانم بفرمایید بیرون خانم کانگ(منشی) کسی دیگه نیست
منشی: نه تموم شد
تهیونگ: میتونید برید من بعد میرم
منشی: باشه چشم
تهیونگ: مگه تو تب نداشتی چرا داشتی با بیمارا لجبازی میکردی
ا/ت: خب خوب شدم و اینکه او بیمار نبود
تهیونگ: از کی تا الان تب داری؟
ا/ت: از صبح
تهیونگ: خب بهم زنگ میزدی
ا/ت: خسته بودم
تهیونگ: الان خوبی
ا/ت: اره کی تموم میشه
تهیونگ: صب کن الان درش میارم
ا/ت: خون نمیاد؟
تهیونگ: نه خب بریم خونه
ا/ت: باشه
رفتیم خونه
تهیونگ: بیا قرصاتو بخور
ا/ت: باشه بده
تهیونگ: بیا
م: ا/ت خوب شدی
ا/ت: یکم بهترم
تهیونگ: استراحت کن خوب میشی
ا/ت: خب من برم بخوابم
تهیونگ: باشه برو منم میرم دیگه
م: نه دیگه نرو بمون
تهیونگ:نه دیگه باید برم کار دارم
ا/ت: بمون
تهیونگ: نمیتونم یه شب دیگه میام
ا/ت: باشه مراقب خودت باش
تهیونگ رفت منم رفتم خوابیدم
یک هفته بعد
تهیونگ
صدای ایفون شنیدم و رفتم درو باز کردم
تهیونگ: ا/ت تو اینجا چیکار میکنی
ا/ت: اینجایی؟ همجا دنبالت گشتم رفتم بیمارستان رفتم مطبت ولی نبودی
تهیونگ: خب زنگ میزدی
ا/ت: میخواستم سوپرایزت کنم
تهیونگ: بیا داخل کسی نیست
ا/ت: باشه
رفتیم داخل
تهیونگ: حالا چرا اومدی؟
ا/ت: اگه نمیخوای میتونم برگردم
تهیونگ: نه دیگه
ا/ت: فقط دلم برات تنگ شده بود همین تو دلت برای من تنگ نمیشه نه زنگ میزنی نه بهم پیام میدی نه میبینیم
تهیونگ: عزیزم خیلی از سرم شلوغه وقت نمیکنم
ا/ت: الان که کار نداشتی
تهیونگ: خب داشتم استراحت میکردم
ا/ت: من میرم نمیمونم
دستشو گرفتم
تهیونگ: صب کن کجا؟ بمون
ا/ت: نه دیگه فقط میخواستم ببینمت دیگه میرم
تهیونگ: باشه
ا/ت: قبلش تشنمه برم اب بخورم
تهیونگ:برو اشپزخونه اونجاست
ا/ت: میدونم
ا/ت
رفتم تو اشپز خونه یه صدای درو شنیدم رفتم نگاه کردم تهجون و یه دختره بودن دختره پرید تو بغل تهیونگ و گونشو بوسید
#فیک
#سناریو
۴۲.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.