ماشین زمان...
ماشین زمان...
پارت پنجم
__
ویو ات
ات:ا،امپراطور اینجا چیکار می...
با کاری که یونگی کرد حرفش نصفه موند. ...
گونه راست صورتش به شدت میسوخت ...
امپراطور جلو اون همه ندیمه ملکه جانگ رو زده بود ...
ات:چ،چیکار میکنی ؟!
_هه دیشب بیرون چه غلطی میکردی ها؟!....درسته دختر یه وزیر هستی ولی دلیل نمیشه هرجا که دلت میخواد بری و با محافظت تو اتاق بخوابی
ات:چی؟؟...جناب مین محافظ کیم تا صبح جلو در اقامتگاه من بودند و حتی یک لحظه هم داخل اتاق نیامدن ...بهتر نیست به جاسوس هاتون بگید درست خبر برسونن؟!
_ا.ت....بفهم داری با کی اینجوری حرف میزنی
ات: چرا شما نمیفهمید که مقام من هم مثل مقام شماست...بهتر نیست یکم آداب برخورد با یه ملکه رو یاد بگیرید و بعد به دیدن من بیاید؟!
یونگی خواست کتک دوم رو بزنه که با صدای ملکه مادر دستش رو هوا متوقف شد
&چه غلطی میکنی تو یونگی !
همه برگشتند و به ملکه مادر احترام گذاشتن ...
_مادر جان ...
&مادر جان و کوفت !...به چه حقی داشتی رو ملکه دست بلند میکردی ها ؟!
ملکه مادر سمت ا.ت رفت نگاهی به ا.ت انداخت
&خوبی دخترم ؟؟...
برگشت سمت یونگی نگاهی غضبناک بهش انداخت ...
&از اینجا برو ...برو یونگی
یونگی از اونجا دور شد ...
ات:بانوی من نباید جلو ندیمه ها اینجوری باهاش رفتار میکردید
&اوه دختر ...تا کی میخوای حواست به اون پسره کله شق باشه هومم؟!...حتی قبل از اینکه بی هوش بشی هم امپراطور از هر روشی استفاده میکرد تا تو رو از قصر بیرون بندازه ولی تو اینجوری ازش دفاع میکنی ...
ات:بانوی من ...
&قبول دارم تو دوسش داری ولی...باید به دستش بیاری ...و مطمئن باش من تو این راه کمکت میکنم
ات:چ،چی؟!حیحح...ملکه مادر من که ...
ملکه مادر چشماش رو ریز کرد
&دختر جون هرکی ندونه من که میدونم تو یونگی رو دوست داری ...
ملکه مادر رفت...
ات:کی از اون خودشیفته بدبخت خوشش میاد ...
وارد اتاق شد ...شروع کرد به ادامه کشیدن نقاشی نمیدونست چند ساعت ولی وقتی به خودش اومد دید یونگی رو هم کنار اون برکه کشیده پوفی از روی کلافگی کشید ...
بانو چو رو صدا کرد
#بله بانوی من
ات:برو اون پسر داخل اداره نظامی کی بود ؟!...آها افسر گارد سلطنتی جئون رو برام بیار
#منظورتون افسر جئون جونگکوک هست ؟!
ات:آره آره ...همون
بانو چو بعد از یه تعظیم کوتاه بیرون رفت ...بعد از ده دقیقه جئون با گرفتن اجازه وارد شد و روبروی ا.ت نشست
&بانوی من کاری داشتید!؟
ات:ببینم ...میتونم ازت یه خواهشی کنم ؟!
&بله بانوی من
ات:میتونی....
به نظرت درخواست ا.ت چیه ؟! نظر بدید شاید داخل داستان اضافه کردم...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#SUGA
پارت پنجم
__
ویو ات
ات:ا،امپراطور اینجا چیکار می...
با کاری که یونگی کرد حرفش نصفه موند. ...
گونه راست صورتش به شدت میسوخت ...
امپراطور جلو اون همه ندیمه ملکه جانگ رو زده بود ...
ات:چ،چیکار میکنی ؟!
_هه دیشب بیرون چه غلطی میکردی ها؟!....درسته دختر یه وزیر هستی ولی دلیل نمیشه هرجا که دلت میخواد بری و با محافظت تو اتاق بخوابی
ات:چی؟؟...جناب مین محافظ کیم تا صبح جلو در اقامتگاه من بودند و حتی یک لحظه هم داخل اتاق نیامدن ...بهتر نیست به جاسوس هاتون بگید درست خبر برسونن؟!
_ا.ت....بفهم داری با کی اینجوری حرف میزنی
ات: چرا شما نمیفهمید که مقام من هم مثل مقام شماست...بهتر نیست یکم آداب برخورد با یه ملکه رو یاد بگیرید و بعد به دیدن من بیاید؟!
یونگی خواست کتک دوم رو بزنه که با صدای ملکه مادر دستش رو هوا متوقف شد
&چه غلطی میکنی تو یونگی !
همه برگشتند و به ملکه مادر احترام گذاشتن ...
_مادر جان ...
&مادر جان و کوفت !...به چه حقی داشتی رو ملکه دست بلند میکردی ها ؟!
ملکه مادر سمت ا.ت رفت نگاهی به ا.ت انداخت
&خوبی دخترم ؟؟...
برگشت سمت یونگی نگاهی غضبناک بهش انداخت ...
&از اینجا برو ...برو یونگی
یونگی از اونجا دور شد ...
ات:بانوی من نباید جلو ندیمه ها اینجوری باهاش رفتار میکردید
&اوه دختر ...تا کی میخوای حواست به اون پسره کله شق باشه هومم؟!...حتی قبل از اینکه بی هوش بشی هم امپراطور از هر روشی استفاده میکرد تا تو رو از قصر بیرون بندازه ولی تو اینجوری ازش دفاع میکنی ...
ات:بانوی من ...
&قبول دارم تو دوسش داری ولی...باید به دستش بیاری ...و مطمئن باش من تو این راه کمکت میکنم
ات:چ،چی؟!حیحح...ملکه مادر من که ...
ملکه مادر چشماش رو ریز کرد
&دختر جون هرکی ندونه من که میدونم تو یونگی رو دوست داری ...
ملکه مادر رفت...
ات:کی از اون خودشیفته بدبخت خوشش میاد ...
وارد اتاق شد ...شروع کرد به ادامه کشیدن نقاشی نمیدونست چند ساعت ولی وقتی به خودش اومد دید یونگی رو هم کنار اون برکه کشیده پوفی از روی کلافگی کشید ...
بانو چو رو صدا کرد
#بله بانوی من
ات:برو اون پسر داخل اداره نظامی کی بود ؟!...آها افسر گارد سلطنتی جئون رو برام بیار
#منظورتون افسر جئون جونگکوک هست ؟!
ات:آره آره ...همون
بانو چو بعد از یه تعظیم کوتاه بیرون رفت ...بعد از ده دقیقه جئون با گرفتن اجازه وارد شد و روبروی ا.ت نشست
&بانوی من کاری داشتید!؟
ات:ببینم ...میتونم ازت یه خواهشی کنم ؟!
&بله بانوی من
ات:میتونی....
به نظرت درخواست ا.ت چیه ؟! نظر بدید شاید داخل داستان اضافه کردم...
نظر یادت نره رفیق !
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI#SUGA
۱۲.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.