(فقط قرار بود بردش باشی) part fifteen
(فقط قرار بود بردش باشی) part fifteen
تهیونگ گفت: تو که نبودی دستامو بسته بود
ا.ت گفت:منم باور کردم که یه دختر دست تورو بسته بعد شروع کرده به بوسیدنت خیانتکار
تهیونگ گفت: عزیز دلم یه لحظه وایسا
ا.ت گفت:ولم کن برو با لیا جونت
دست ا.ت گرفتم روشو برگردوند و هی عقب عقب میرفت دیدم پشتش یه استخر بود خواستم بگیرمش بغلش کردم دوتامون افتادیم تو استخر
ا.ت رو دیدم سریع از آب رفت بیرون
تهیونگ گفت: عزیزم سرده سرما میخوری
ا.ت گفت: سرما بخورم بمیرم دیگه نمیام پیش تو
ا.ت داشت که میرفت با اینکه خیس بود یه ماشین سریع نزدیک بود بزنه به ا.ت سریع دستشو گرفتم گذاشتمش تو بغلم اونم مثل بچه های کوچولو خواست بره من محکم گرفتمش ا.ت هم باداد میگفت ولم کن عوضی منم گرفتمش گذاشتمش بردمش تو ماشین گذاشتمش و درو قفل کردم پتو گذاشتم روش و بخاری براش روشن کردم
تهیونگ گفت: تمشک کوچولو سرما میخوریا
ا.ت گفت:با من حرف نزن برو با لیا حرف بزن
تهیونگ گفت: بخدا بین خودمو لیا هیچی نیست
ا.ت گفت: دروغ نده
تهیونگ گفت:بریم خونه دوربین هارو نشونت میدم
رفتیم خونه دست ا.ت رو گرفتم و دوربین هارو بهش نشون دادم
تهیونگ گفت:هنوز باور نکردی
ا.ت گفت:خب ببخشید قضاوتت کردم درکم کن دیگه
به همه ی خدمتکارا گفتم که لیا رو بفرسته از ا.ت معذرت خواهی کنه
لیا گفت: ا.ت معذرت میخوام
ا.ت چیزی نگفت بادیگاردا و خدمتکارا هم گفتم لیا رو بیرون کنن
تهیونگ گفت: تو که نبودی دستامو بسته بود
ا.ت گفت:منم باور کردم که یه دختر دست تورو بسته بعد شروع کرده به بوسیدنت خیانتکار
تهیونگ گفت: عزیز دلم یه لحظه وایسا
ا.ت گفت:ولم کن برو با لیا جونت
دست ا.ت گرفتم روشو برگردوند و هی عقب عقب میرفت دیدم پشتش یه استخر بود خواستم بگیرمش بغلش کردم دوتامون افتادیم تو استخر
ا.ت رو دیدم سریع از آب رفت بیرون
تهیونگ گفت: عزیزم سرده سرما میخوری
ا.ت گفت: سرما بخورم بمیرم دیگه نمیام پیش تو
ا.ت داشت که میرفت با اینکه خیس بود یه ماشین سریع نزدیک بود بزنه به ا.ت سریع دستشو گرفتم گذاشتمش تو بغلم اونم مثل بچه های کوچولو خواست بره من محکم گرفتمش ا.ت هم باداد میگفت ولم کن عوضی منم گرفتمش گذاشتمش بردمش تو ماشین گذاشتمش و درو قفل کردم پتو گذاشتم روش و بخاری براش روشن کردم
تهیونگ گفت: تمشک کوچولو سرما میخوریا
ا.ت گفت:با من حرف نزن برو با لیا حرف بزن
تهیونگ گفت: بخدا بین خودمو لیا هیچی نیست
ا.ت گفت: دروغ نده
تهیونگ گفت:بریم خونه دوربین هارو نشونت میدم
رفتیم خونه دست ا.ت رو گرفتم و دوربین هارو بهش نشون دادم
تهیونگ گفت:هنوز باور نکردی
ا.ت گفت:خب ببخشید قضاوتت کردم درکم کن دیگه
به همه ی خدمتکارا گفتم که لیا رو بفرسته از ا.ت معذرت خواهی کنه
لیا گفت: ا.ت معذرت میخوام
ا.ت چیزی نگفت بادیگاردا و خدمتکارا هم گفتم لیا رو بیرون کنن
۱۳.۰k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.