پارت52
پارت52
لینا: اینجا فقط داره با زندگی من بازی میشه
پ: فردا خودت و خالت بیاین برای طلاق
✓: من چرا
پ: خب زندگی ماهم دیگه باید خراب بشه
✓: یعنی چی من دوست دارم
پ: خفه شو عوضی
جیمین: عزیزم خوبی
ا.ت: آره
پ: ا.ت جون خجالت نکش تو دیگه یه خدمتکار نیستی بانوی این عمارتی
ا.ت: چی 😳
پ: خب جیمین دست ا.ت رو بگیر برین بخوابین
جیمین: بریم عزیزم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت
جیمین از لینا جدا شد و پدرش هم از خاله لینا
پ: خب دخترم شما هم باید اخر هفته ازدواج کنین
ا.ت:😊
جیمین: 😊مرسی پدر
ا.ت: مرسی
☆: خب بریم
جیمین: ا.ت بریم پیش خواهرت
ا.ت: چی
جیمین: بریم پیش نیلا
ا.ت: خب باشه
جیمین: پدر و مادر ما بریم
ا.ت: مامان هانا پدرجون ما بریم
ما رفتیم خونه خواهرم
نیلا: چی میخواین
ا.ت: نیلا اونی منم ا.ت
نیلا: چی میگی برا خودت
جیمین: راست میگه ا.تس صورتشو جراحی کرده
نیلا: چرا دارید چرت پرت میگید
ا.ت: اونی منم دقت به چشمام کن
چند دقیقه بعد
بلاخره نیلا باور کرد که منم ا.ت
ا.ت: اونی
نیلا: چرا بهم زودتر نگفتین
ا.ت: ببخشید اونی
جیمین: عزیزم باید بریم خرید
ا.ت: باشه
نیلا:خرید چی
ا.ت: اخر هفته عروسی دعوتی
هیونا: عروسیه کی
ا.ت: خودمو جیمین
نیلا: واقعا
جیمین: بله
نیلا: مبارک باشه
#جیمین
#فیک
#سناریو
لینا: اینجا فقط داره با زندگی من بازی میشه
پ: فردا خودت و خالت بیاین برای طلاق
✓: من چرا
پ: خب زندگی ماهم دیگه باید خراب بشه
✓: یعنی چی من دوست دارم
پ: خفه شو عوضی
جیمین: عزیزم خوبی
ا.ت: آره
پ: ا.ت جون خجالت نکش تو دیگه یه خدمتکار نیستی بانوی این عمارتی
ا.ت: چی 😳
پ: خب جیمین دست ا.ت رو بگیر برین بخوابین
جیمین: بریم عزیزم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا.ت
جیمین از لینا جدا شد و پدرش هم از خاله لینا
پ: خب دخترم شما هم باید اخر هفته ازدواج کنین
ا.ت:😊
جیمین: 😊مرسی پدر
ا.ت: مرسی
☆: خب بریم
جیمین: ا.ت بریم پیش خواهرت
ا.ت: چی
جیمین: بریم پیش نیلا
ا.ت: خب باشه
جیمین: پدر و مادر ما بریم
ا.ت: مامان هانا پدرجون ما بریم
ما رفتیم خونه خواهرم
نیلا: چی میخواین
ا.ت: نیلا اونی منم ا.ت
نیلا: چی میگی برا خودت
جیمین: راست میگه ا.تس صورتشو جراحی کرده
نیلا: چرا دارید چرت پرت میگید
ا.ت: اونی منم دقت به چشمام کن
چند دقیقه بعد
بلاخره نیلا باور کرد که منم ا.ت
ا.ت: اونی
نیلا: چرا بهم زودتر نگفتین
ا.ت: ببخشید اونی
جیمین: عزیزم باید بریم خرید
ا.ت: باشه
نیلا:خرید چی
ا.ت: اخر هفته عروسی دعوتی
هیونا: عروسیه کی
ا.ت: خودمو جیمین
نیلا: واقعا
جیمین: بله
نیلا: مبارک باشه
#جیمین
#فیک
#سناریو
۲۵.۹k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.