Part85
Part85
با خوردن زنگ در از جام بلند شدم تا در رو باز کنم که گفت نیازی نیست و خودش رفت سمت در
((جونگ کوک))
با باز شدن در شوکه شدم… بیتا و عرفان تو یه قاب…
عرفان : دعوت نمیکنی بیایم تو? اصلا تو چرا اینجا که خونه تو نیست… .ا/تتتتتت…
بلند ا/ت رو صدا زد که هولش دادم ..
حرف زدن فایده ای نداشت اون نمیفهمید من چی میگم و این ازارم میداد
ا/ت اومد جلوی در
+تو اینجا چیکار میکنی?
عرفان : معذرت میخوام نتونستم بیام سر خاک ..فکر کردم شاید حالت بد باشه و با دیدنم اذیت شی
+چرت نگو ..تو پسر خالمی ..منم اون اتفاقو فراموش کردم ..بیا تو ..
×ا/تتت
+و تو… کجا?? تو چرا داری میای??
بیتا: عام ما اتفاقی جلوی در همو دیدیم
عرفان : ا/ت بیخیال بیا بریم تو کلی حرف دارم باهات…
دست ا/ت رو کشید و برد
بیتا : بهت که گفتم من اروم نمیگیرم ..بهت گفته بودم ازش دور شو
×تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
بیتا: میتونم جوری اذیتش کنم که صدای زجه زدناش تو کل دنیا بپیچه ..هوم? نظرت چیه ?
×من بخاطر یه تهدید الکی اونم از جانب تو قید ا/ت رو نمیزنم ..اینو بفهمم
بیتا: پس خووووب به دوست دختر عزیزت نگاه کن
برگشتم و ا/ت رو دیدم که بین بازو های عرفان مچاله شده بود ..بین صورتشون کمتر از ده سانت فاصله بود ..
با سرعت رفتم سمتشو ا/ت رو بلند کردم
+کوک
با نگاهم بهش فهموندم خفه شه ..فقط دوروز… این دوروزم به خیر و خوشی تموم شه برمیگردم خونه
عرفان : چته توو??
+عرفان بسه… خودت که میدونی چرا انقدر حساسه پس اروم بشین سر جات
×منظورت اینه من عصبی ام ???
+من همچین حرفی نزدم… کوک
×بسه ا/ت اگه انقدر دوسش داری خوب بفرما بدو برو تو بغلش
هولش دادم سمت عرفان… که شوکه شد
+کوووووووووک
از اونجا رفتم میخواستم برم بیرون که دستمو گرفت و از پشت بغلم کرد
+
با خوردن زنگ در از جام بلند شدم تا در رو باز کنم که گفت نیازی نیست و خودش رفت سمت در
((جونگ کوک))
با باز شدن در شوکه شدم… بیتا و عرفان تو یه قاب…
عرفان : دعوت نمیکنی بیایم تو? اصلا تو چرا اینجا که خونه تو نیست… .ا/تتتتتت…
بلند ا/ت رو صدا زد که هولش دادم ..
حرف زدن فایده ای نداشت اون نمیفهمید من چی میگم و این ازارم میداد
ا/ت اومد جلوی در
+تو اینجا چیکار میکنی?
عرفان : معذرت میخوام نتونستم بیام سر خاک ..فکر کردم شاید حالت بد باشه و با دیدنم اذیت شی
+چرت نگو ..تو پسر خالمی ..منم اون اتفاقو فراموش کردم ..بیا تو ..
×ا/تتت
+و تو… کجا?? تو چرا داری میای??
بیتا: عام ما اتفاقی جلوی در همو دیدیم
عرفان : ا/ت بیخیال بیا بریم تو کلی حرف دارم باهات…
دست ا/ت رو کشید و برد
بیتا : بهت که گفتم من اروم نمیگیرم ..بهت گفته بودم ازش دور شو
×تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی
بیتا: میتونم جوری اذیتش کنم که صدای زجه زدناش تو کل دنیا بپیچه ..هوم? نظرت چیه ?
×من بخاطر یه تهدید الکی اونم از جانب تو قید ا/ت رو نمیزنم ..اینو بفهمم
بیتا: پس خووووب به دوست دختر عزیزت نگاه کن
برگشتم و ا/ت رو دیدم که بین بازو های عرفان مچاله شده بود ..بین صورتشون کمتر از ده سانت فاصله بود ..
با سرعت رفتم سمتشو ا/ت رو بلند کردم
+کوک
با نگاهم بهش فهموندم خفه شه ..فقط دوروز… این دوروزم به خیر و خوشی تموم شه برمیگردم خونه
عرفان : چته توو??
+عرفان بسه… خودت که میدونی چرا انقدر حساسه پس اروم بشین سر جات
×منظورت اینه من عصبی ام ???
+من همچین حرفی نزدم… کوک
×بسه ا/ت اگه انقدر دوسش داری خوب بفرما بدو برو تو بغلش
هولش دادم سمت عرفان… که شوکه شد
+کوووووووووک
از اونجا رفتم میخواستم برم بیرون که دستمو گرفت و از پشت بغلم کرد
+
۸.۲k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.