خانزاده

🍁🍁🍁🍁

#خان_زاده
#پارت275
#جلد_دوم





خواهش می کنم باید به خودتون فرصت بدی اون آدمی که تو این مدت من دیدم مجنون ورد کرده به خدا مجنونم انقدر آواره کویر نشد که این بیچاره آواره و دربدر کوچه و خیابون شد خواهش می کنم...
لباس عوض کردم و همراه اهورا از خونه راحیل بیرون رفتیم
سوار ماشین که شدم وقتی حرکت کردیم احساس می کردم این چندین ماه دوری کاری کرده بود که کمی حس غریبگی داشته باشم
اما اهورا چنان دستمو محکم گرفته بود که انگار می خواست مانع از فرار کردنم بشه
سکوت بین هر دو نفرمون حاکم بود حرفی نمی‌زدیم و هر دو به خیابون خیره شده بودیم و غرق در فکر و خیال بودیم.

فکر و خیالی که برای هر دونفرمون شاید فقط فقط یک دلیل داشت من می خواستم بهم ثابت بشه که این آدم بهم خیانت نکرده و اون می‌خواست این رو به من ثابت کنه بالاخره وقتی بعد از یک ساعت و نیم جلوی اپارتمان بزرگی ایستادیم
رو بهم گفت
پیاده شو رسیدیم اینجا هم خونه ای بود که برای خودش اجاره کرده بود حتما همین بود

همقدمش به سمت داخل ساختمان رفتیم وقتی از آسانسور پیاده شدیم و جلوی واحدی که مال اهورا بود ایستادین و اون درو باز کرد و قدم به داخل گذاشتم اهورا که در و بست منو ببین خودش دیوار اسیر کرد

از این کارش قلبم دوباره خودش داشت به قفسه سینم میکوبید نفس نفس می زد و با نگاهش کل صورتم رو زیر و رو می کرد

اهسته گفتم تو منو اوردی که به من ثابت کنی خیانتی نبوده اهورا‌..

اما اون با بوسه عمیقی که روی لبام گذاشت منو خفه کرد و اجازه نداد ادامه بدم...

🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
دیدگاه ها (۱)

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت276#جلد_دوم منم مثل اهورا تشنه این آدم ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت277#جلد_دوم من حتی اون زن تا به حال و...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت274#جلد_دوم _ باهام میای بریم ؟بریم یه ...

🍁🍁🍁🍁#خان_زاده #پارت273#جلد_دوم با این حال زارم با این دلتن...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

من نه واسه موندن کسی خواهش میکنم و نه واسه برگشتنش ...من تو ...

عشق چیز خوبیه پارت ۵ که یهو یه پسری رو دیدم که قیافش برام اش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط