Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
(فرزین)
رفتم دنبال ایلین عصبام خیلی خورد بود بیشتر بخاطر ایلین بود دلم برای بهدیس میسوخت ولی خب چاره ای نداشتم
ایلین امد سوار شد
ایلین: سلام فرزینم
جوابشو ندادم
ایلین: بدرک جواب نده بدو راه بیوفت بریم محضر
با حرص بهش نگاه کردم میدونم داشت به منو بهدیس میخندید ولی خب چاره ای نداشتم
(۲ساعت بعد)
ایلین عقد کردیم و راه افتادیم به طرف خونه دلم میخواست به فرزانه زنگ بزنم ک بره دنبال بهدیس ک نباشه میدونستم این دختره مارموز اذیت میکنه بهدیس رو برای همین یواشکی پیام دادم به فرزانه ک بره دنبالش،و سرعتمو کم کردم ک دیرتر برسم خونه
(بهدیس)
نشسته بودم و گریه میکردم واقعا این حق من بود از زندگی همنجور ک گریه میکردم صدای زنگ خونه امد،نگاه کردم دیدم فرزانه درواکرد ک بدو بدو امد تو خونه
فرزانه: بدو لوازم هایی ک لازم داریو جمع کن بریم
بهدیس: چیشده؟
فرزانه: جمع کن تو ماشین بهت میگم
سریع لوازم هامو جمع کردم و ساک لباس هایی بچه روهم ورداشتم اخه شاید به دنیا میومد از خونه زدم بیرون و سوار ماشین سهراب و فرزانه شدم و سهراب راه افتاد
بهدیس: چیشده فرزانه؟
فرزانه: فرزین پیام داد ک بیام دنبالت ببرم خونمون اخه ایلین داره میاد فرزین نوشته دلش نمیاد ایلین ترواذیت کنه
بهدیس: اها(باناراحتی)
فرزانه: قربونت برم ک بازم تنها شدی ولی خب ما هستیم نگران هیچی نباش
به بیرون خیره شدم ک صدای نوتیف گوشیم امد نگاه کردم دیدم ایلینه بازش کردم
ایلین: میدونی اگه بچه من پسر باشه تو باید با بچت از این خانواده بری و اگه بچه تو پسر بود من میرم باشه؟
جوابشو ندادم واقعا دیگ خسته شده بودم دوست داشتم خودمو از ماشین پرت کنم پایین دیگ ادامه دادن برام سخت بود خیلی هم سخت
رسیدم خونه فرزانه شکمم خیلی درد میکرد ولی به روی خودم نمیوردم همنجور نشستم صورتم از درد شدید قرمز شده بود داشت به کبودی میزد ک سهراب متوجه شد
سهراب: حالت خوبه؟ بهدیس بهدیس
(فرزین)
رسیدیم خونه ک ایلین افتاد زمین رفتم به سمتش
ایلین: بچمم بچمم داره به دنیا میاد فرزین
بلندش کردم و گذاشتم تو ماشین و به سما بیمارستان رفتیم ک گوشیم زنگ خورد فرزانه بود جواب دادم
فرزانه: فرزین خودتو برسون بیمارستان......بهدیس داره بچش به دنیا میاد
فرزین: ایلین هم همنطور پس من ایلین میارم اونجا
فرزانه: بدو بدو
گوشی رو قطع کردم و دور زدم به طرف بیمارستان ک بهدیس اونجا بود استرس گرفته بودم نه برای ایلین برای بهدیس
رسیدم بیمارستان ک فرزانه امد سمتم و چند تا برگه و خودکار اورد
(بهدیس)
از درد بیهوش شدم
(فرزین)
رفتم دنبال ایلین عصبام خیلی خورد بود بیشتر بخاطر ایلین بود دلم برای بهدیس میسوخت ولی خب چاره ای نداشتم
ایلین امد سوار شد
ایلین: سلام فرزینم
جوابشو ندادم
ایلین: بدرک جواب نده بدو راه بیوفت بریم محضر
با حرص بهش نگاه کردم میدونم داشت به منو بهدیس میخندید ولی خب چاره ای نداشتم
(۲ساعت بعد)
ایلین عقد کردیم و راه افتادیم به طرف خونه دلم میخواست به فرزانه زنگ بزنم ک بره دنبال بهدیس ک نباشه میدونستم این دختره مارموز اذیت میکنه بهدیس رو برای همین یواشکی پیام دادم به فرزانه ک بره دنبالش،و سرعتمو کم کردم ک دیرتر برسم خونه
(بهدیس)
نشسته بودم و گریه میکردم واقعا این حق من بود از زندگی همنجور ک گریه میکردم صدای زنگ خونه امد،نگاه کردم دیدم فرزانه درواکرد ک بدو بدو امد تو خونه
فرزانه: بدو لوازم هایی ک لازم داریو جمع کن بریم
بهدیس: چیشده؟
فرزانه: جمع کن تو ماشین بهت میگم
سریع لوازم هامو جمع کردم و ساک لباس هایی بچه روهم ورداشتم اخه شاید به دنیا میومد از خونه زدم بیرون و سوار ماشین سهراب و فرزانه شدم و سهراب راه افتاد
بهدیس: چیشده فرزانه؟
فرزانه: فرزین پیام داد ک بیام دنبالت ببرم خونمون اخه ایلین داره میاد فرزین نوشته دلش نمیاد ایلین ترواذیت کنه
بهدیس: اها(باناراحتی)
فرزانه: قربونت برم ک بازم تنها شدی ولی خب ما هستیم نگران هیچی نباش
به بیرون خیره شدم ک صدای نوتیف گوشیم امد نگاه کردم دیدم ایلینه بازش کردم
ایلین: میدونی اگه بچه من پسر باشه تو باید با بچت از این خانواده بری و اگه بچه تو پسر بود من میرم باشه؟
جوابشو ندادم واقعا دیگ خسته شده بودم دوست داشتم خودمو از ماشین پرت کنم پایین دیگ ادامه دادن برام سخت بود خیلی هم سخت
رسیدم خونه فرزانه شکمم خیلی درد میکرد ولی به روی خودم نمیوردم همنجور نشستم صورتم از درد شدید قرمز شده بود داشت به کبودی میزد ک سهراب متوجه شد
سهراب: حالت خوبه؟ بهدیس بهدیس
(فرزین)
رسیدیم خونه ک ایلین افتاد زمین رفتم به سمتش
ایلین: بچمم بچمم داره به دنیا میاد فرزین
بلندش کردم و گذاشتم تو ماشین و به سما بیمارستان رفتیم ک گوشیم زنگ خورد فرزانه بود جواب دادم
فرزانه: فرزین خودتو برسون بیمارستان......بهدیس داره بچش به دنیا میاد
فرزین: ایلین هم همنطور پس من ایلین میارم اونجا
فرزانه: بدو بدو
گوشی رو قطع کردم و دور زدم به طرف بیمارستان ک بهدیس اونجا بود استرس گرفته بودم نه برای ایلین برای بهدیس
رسیدم بیمارستان ک فرزانه امد سمتم و چند تا برگه و خودکار اورد
(بهدیس)
از درد بیهوش شدم
۲.۹k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.