Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
شکمم امده بود بالا دیگ ۳ماه دیگ مونده بود تا بچه به دنیا بیاد مامان فرزین خیلی بهم توجه میکرد و منو تند تند میبرد دکتر نگران من نبود نگران بچه بود ولی خب همینشم برام بس بود
نشسته بودم فیلم میدیم ک فرزین امد ولی با عصبانیت
بهدیس:سلام عشقم خسته نباشی
فرزین:سلام(سرد)
میدونستم وقتی عصبانی نباید زیاد دور ورش باشم ولی خب من میدونستم چطوری ارومش کنم
رفت تو اتاق لباس هاشو عوض کنه که من براش چای زعفرون درست کردم و وقتی از اتاق امد نشست رفتم چای رو بردم گذاشتم رو میز
بهدیس:بفرمایید برات چای زعفرونی درست کردم(باعشوه)
فرزین:مرسی نفسم
نشستم کنارش و سرمو گذاشتم رو شونش
فرزین:بهدیس امروز خیلی روز بدی بود
بهدیس:برام بگو باهام حرف بزن تو خودت نریز
فرزین:امروز بابام امد با کلی سرصدا
بهدیس:چرا؟
فرزین: دارا از کیمیا جدا شد بابا کیمیا امده بود به فوش دادن
بهدیس: او چی بد بعد دارا چیکار کرد؟
فرزین: هیچی گفت نمخوامش ازش دل زده شدم و اینا
بهدیس: اوو
فرزین: یک خبر دیگ هم دارم
بهدیس:چی خبری؟
فرزین:اول بهم بوس بده تا بهت بگم
لپشو بوسیدم ک اونم گوشه لبمو بوسید
فرزین: ایلین همون موقع ک خبر بارداری رو دادیم اونم باردار بوده
بهدیس: ها؟
فرزین: ایلین بارداره حالا نمدونم از کی اینا ولی میدونم بچش هم ماه بچمونه
اینو ک گفت یک لحظه فکرم رفت یکجا ک گفتم نه نمتونه اینجوری باشه
بهدیس: ازکجا فهمیدی؟
فرزین: مامانم گفت
بهدیس: مامانت کجا بود؟
فرزین:تو خیابون دیدمش
فرزین بلند شد و رفت دستشویی و من همنجور رفتم تو فکر
(۳ماه دیگ)
دیگ نزدیک هایی این بود ک بچم به دنیا بیاد راستی بچم پسر بود و پسر بود ک خانواده فرزین خیلی خوشحال بودن و بیشتر از قبل بهم رسیدگی میکردن و اینک بگم بچه ایلین فکر کنم اینجور ک شنیده بودم دختر بود
همنجور تو خونه نشسته بودم ک فرزین امد ولی خب با صورت رنگ پریده و حال عجیب غریب
بهدیس:سلام خسته نباشی
فرزین:سلام(با ترس و لرزش)
فرزین یک جور با استرس و ترس جوابمو داد و این خیلی نگرانم کرد
رفت لباس هاشو عوض کرد و امد
رفتمچای بریزم ک دستمو گرفت
فرزین: بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم(جدی)
بهدیس:داری منو میترسونی چیشده؟
(قراره پارت هایی بعدی جنجالی و هیجانی تر بشه)
شکمم امده بود بالا دیگ ۳ماه دیگ مونده بود تا بچه به دنیا بیاد مامان فرزین خیلی بهم توجه میکرد و منو تند تند میبرد دکتر نگران من نبود نگران بچه بود ولی خب همینشم برام بس بود
نشسته بودم فیلم میدیم ک فرزین امد ولی با عصبانیت
بهدیس:سلام عشقم خسته نباشی
فرزین:سلام(سرد)
میدونستم وقتی عصبانی نباید زیاد دور ورش باشم ولی خب من میدونستم چطوری ارومش کنم
رفت تو اتاق لباس هاشو عوض کنه که من براش چای زعفرون درست کردم و وقتی از اتاق امد نشست رفتم چای رو بردم گذاشتم رو میز
بهدیس:بفرمایید برات چای زعفرونی درست کردم(باعشوه)
فرزین:مرسی نفسم
نشستم کنارش و سرمو گذاشتم رو شونش
فرزین:بهدیس امروز خیلی روز بدی بود
بهدیس:برام بگو باهام حرف بزن تو خودت نریز
فرزین:امروز بابام امد با کلی سرصدا
بهدیس:چرا؟
فرزین: دارا از کیمیا جدا شد بابا کیمیا امده بود به فوش دادن
بهدیس: او چی بد بعد دارا چیکار کرد؟
فرزین: هیچی گفت نمخوامش ازش دل زده شدم و اینا
بهدیس: اوو
فرزین: یک خبر دیگ هم دارم
بهدیس:چی خبری؟
فرزین:اول بهم بوس بده تا بهت بگم
لپشو بوسیدم ک اونم گوشه لبمو بوسید
فرزین: ایلین همون موقع ک خبر بارداری رو دادیم اونم باردار بوده
بهدیس: ها؟
فرزین: ایلین بارداره حالا نمدونم از کی اینا ولی میدونم بچش هم ماه بچمونه
اینو ک گفت یک لحظه فکرم رفت یکجا ک گفتم نه نمتونه اینجوری باشه
بهدیس: ازکجا فهمیدی؟
فرزین: مامانم گفت
بهدیس: مامانت کجا بود؟
فرزین:تو خیابون دیدمش
فرزین بلند شد و رفت دستشویی و من همنجور رفتم تو فکر
(۳ماه دیگ)
دیگ نزدیک هایی این بود ک بچم به دنیا بیاد راستی بچم پسر بود و پسر بود ک خانواده فرزین خیلی خوشحال بودن و بیشتر از قبل بهم رسیدگی میکردن و اینک بگم بچه ایلین فکر کنم اینجور ک شنیده بودم دختر بود
همنجور تو خونه نشسته بودم ک فرزین امد ولی خب با صورت رنگ پریده و حال عجیب غریب
بهدیس:سلام خسته نباشی
فرزین:سلام(با ترس و لرزش)
فرزین یک جور با استرس و ترس جوابمو داد و این خیلی نگرانم کرد
رفت لباس هاشو عوض کرد و امد
رفتمچای بریزم ک دستمو گرفت
فرزین: بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم(جدی)
بهدیس:داری منو میترسونی چیشده؟
(قراره پارت هایی بعدی جنجالی و هیجانی تر بشه)
۸.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.