"دوپارتی"
"دوپارتی"
وقتی با پسر کوچولوش دعوا میکنه و....🐳🦋پارت اخر:////
با دیدن جسم بی جون چانگ مین پاهام سست شد... به طرفش دویدم ولی هرچقدر صداش میزم جواب نمیداد...جونگ کوک رو صدا زدم.
جونگ کوک{داشتم میز رو میچیدم که با صدای داد دایون به سرعت رفتم تو اتاق چانگ مین.
دایون{جونگ کوک بیا ببریمش بیمارستان جواب... هق نمیده زود باش*گریه شدید
جونگ کوک{به خودم اومدم و چانگ مین رو بغل کردم و گذاشتمش تو ماشین.
*بیمارستان*
جونگ کوک{دایون بی حال رو صندلی افتاده بود و اشک میریخت منم دست کمی ازش نداشتم... ذول زدم بودم به دیوار که با باز شدن در و اومدن دکتر به سمتش دویدیم.
دایون{آقای دکتر حالش چطوره؟
دکتر{نگران نباشید مشکل زیاد جدی نیست در اثر فشار عصبی و ضعف بیهوش شدن.
جونگ کوک{میتونیم ببینیمش؟
دکتر{بله بهوش اومدن.
جونگ کوک{دایون میشه اول برم؟
دایون{آره برو*لبخند
جونگ کوک{گونشو بوسیدم و وارد اتاق شدم به سمت تخت چانگ مین رفتم.
چانگ مین{بابایی فکر کردم... هق دوسم نداری نمیای پیشم*ضعیف و گریه
جونگ کوک{چرا این فکر رو کردی عزیزم... من عصبانی بودم یه چیزی گفتم من خیلی تورو دوست دارم...دیگه هیچوقت به این فکر نکن که دوست ندارم... باشه؟
چانگ مین{باشه... بابایی
جونگ کوک{جونم
چانگ مین{امروز میری سرکار؟ *سرشو میندازه پایین
جونگ کوک{نه امروز تو و مامانی رو ببرم شهربازی
چانگ مین{مگه مامانی شهربازی دوست داره؟
جونگ کوک{اومدم جوابشو بدم که در باز شد و دایون اومد تو لبخندی زدم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم.
دایون{پدرو پسری خوب همدیگرو تحویل میگیرین.
چانگ مین{مامانی
دایون{بله
چانگ مین{تو شهربازی دوست داری؟
دایون{آره خیلی دوست دارم... چرا؟
چانگ مین{بابایی میخواد مارو امروز ببره.
دایون{جدی اخجون *ذوق
جونگ کوک{لبخندی زدم و دوتا فرشته زندگیم رو بغل کردم... دوستون دارم فرشته های من:))))
وقتی با پسر کوچولوش دعوا میکنه و....🐳🦋پارت اخر:////
با دیدن جسم بی جون چانگ مین پاهام سست شد... به طرفش دویدم ولی هرچقدر صداش میزم جواب نمیداد...جونگ کوک رو صدا زدم.
جونگ کوک{داشتم میز رو میچیدم که با صدای داد دایون به سرعت رفتم تو اتاق چانگ مین.
دایون{جونگ کوک بیا ببریمش بیمارستان جواب... هق نمیده زود باش*گریه شدید
جونگ کوک{به خودم اومدم و چانگ مین رو بغل کردم و گذاشتمش تو ماشین.
*بیمارستان*
جونگ کوک{دایون بی حال رو صندلی افتاده بود و اشک میریخت منم دست کمی ازش نداشتم... ذول زدم بودم به دیوار که با باز شدن در و اومدن دکتر به سمتش دویدیم.
دایون{آقای دکتر حالش چطوره؟
دکتر{نگران نباشید مشکل زیاد جدی نیست در اثر فشار عصبی و ضعف بیهوش شدن.
جونگ کوک{میتونیم ببینیمش؟
دکتر{بله بهوش اومدن.
جونگ کوک{دایون میشه اول برم؟
دایون{آره برو*لبخند
جونگ کوک{گونشو بوسیدم و وارد اتاق شدم به سمت تخت چانگ مین رفتم.
چانگ مین{بابایی فکر کردم... هق دوسم نداری نمیای پیشم*ضعیف و گریه
جونگ کوک{چرا این فکر رو کردی عزیزم... من عصبانی بودم یه چیزی گفتم من خیلی تورو دوست دارم...دیگه هیچوقت به این فکر نکن که دوست ندارم... باشه؟
چانگ مین{باشه... بابایی
جونگ کوک{جونم
چانگ مین{امروز میری سرکار؟ *سرشو میندازه پایین
جونگ کوک{نه امروز تو و مامانی رو ببرم شهربازی
چانگ مین{مگه مامانی شهربازی دوست داره؟
جونگ کوک{اومدم جوابشو بدم که در باز شد و دایون اومد تو لبخندی زدم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم.
دایون{پدرو پسری خوب همدیگرو تحویل میگیرین.
چانگ مین{مامانی
دایون{بله
چانگ مین{تو شهربازی دوست داری؟
دایون{آره خیلی دوست دارم... چرا؟
چانگ مین{بابایی میخواد مارو امروز ببره.
دایون{جدی اخجون *ذوق
جونگ کوک{لبخندی زدم و دوتا فرشته زندگیم رو بغل کردم... دوستون دارم فرشته های من:))))
۴۱.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.