اسم رمان: وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و مید
اسم رمان: وقتی ناخاسته خطرناک ترین مافیا عاشقت میشه و میدزدتت و مجبوری عروسش باشی و...
پارت: 33
سنا: دیگه خسته شدم با من میای
جنی:ا.... اره
باهم فرار کردیم اما وقتی رسیدیم به خیابون اصلی با اینکه خلوت بود اما بازم کم و بیش ماشین بود تا وسط خیابون رفتن بودیم
جنی: سنا (جیغ)
جنی با سرعت منو هول داد من خواهر کوچولوم رو غرق در خون دیدم
اون کسی که بهش زد از ماشین پیاده شد سریع بردیمش بیمارستان
بردنش اتاق عمل بعد چند دقیقه یه زن خیلی باکلاس اومد جلوم
جانا: اسمت چیه دخترم
سنا: سنا(گریه)
جانا: من جانا پارک جانا هستم همسرم همچی رو بهم گفت خواهرت حالش خوب میشه
سنا: اگر نشه چی همش تقصیر منه
جانا: نه عزیزم تقصیر تو نیست میدونی منم یه دختر دارم دقیقا همسن تو هستش
( 2 ساعت بعد)
دکتر اومد بیرون
دکتر: همراه بیمار
سنا:منم
دکتر:حالش خوبه اما حافظشون رو از دست دادن
سنا: خاله جون شما گوشی دارید (گریه)
جانا: اره بیا
زنگ زدم به خالم
انا: بله
سنا: خاله هق خاله میشه بیای بیمارستان چند تا خیابون بعد از میدون اصلیه
انا: چی شده سنا
سنا: خاله هق جنی تصادف هق کرده حافظش رو هق از دست داده
انا: باشه الان میام
(30 دقیقه بعد)
انا: سنا چی شده
سنا: (تعریف ماجرا)
انا: اروم باش با خودم میبرمش خونه خودم نگران باش
سنا: ممنون هق خاله
خاله پیش جنی موند رفتم توی حیاط بیمارستان نشستم
جانا: عزیزم چرا ناراحتی
سنا: چون دیگه هیچکسی رو ندارم (بغض)
جانا: من تورو میبرم خونه پیش خودم تو از الان پارک سنا هستی عزیزم خوبه
سنا: واقعا
جانا: البته میتونی مامان صدام کنی
سنا: ممنون مادر
(پایان فلش بک)
امید وارم فهمیده باشید
آما: ارباب
جیمین:چیه
آما: چیزی میل دارید
جیمین: اره ابمیوه
آما: چشم
جیمین کاری باهات میکنم مرغای اسمون به حالت گریه کنن بعد از رخت ابمیوه 5 تا قرص تحریک کننده ریختم داخلش
جنی رفت داخل اتاق جیمین بردم ابمیوهش رو دادم اومدم پایین
(10 مین بعد)
فکر نمی کردم انقدر صدا هاشون زیاد باشه بیخیال
( ساعت 10 شب)
اخیش تموم شد میتونم راحت بخوابم
#he_so
پارت: 33
سنا: دیگه خسته شدم با من میای
جنی:ا.... اره
باهم فرار کردیم اما وقتی رسیدیم به خیابون اصلی با اینکه خلوت بود اما بازم کم و بیش ماشین بود تا وسط خیابون رفتن بودیم
جنی: سنا (جیغ)
جنی با سرعت منو هول داد من خواهر کوچولوم رو غرق در خون دیدم
اون کسی که بهش زد از ماشین پیاده شد سریع بردیمش بیمارستان
بردنش اتاق عمل بعد چند دقیقه یه زن خیلی باکلاس اومد جلوم
جانا: اسمت چیه دخترم
سنا: سنا(گریه)
جانا: من جانا پارک جانا هستم همسرم همچی رو بهم گفت خواهرت حالش خوب میشه
سنا: اگر نشه چی همش تقصیر منه
جانا: نه عزیزم تقصیر تو نیست میدونی منم یه دختر دارم دقیقا همسن تو هستش
( 2 ساعت بعد)
دکتر اومد بیرون
دکتر: همراه بیمار
سنا:منم
دکتر:حالش خوبه اما حافظشون رو از دست دادن
سنا: خاله جون شما گوشی دارید (گریه)
جانا: اره بیا
زنگ زدم به خالم
انا: بله
سنا: خاله هق خاله میشه بیای بیمارستان چند تا خیابون بعد از میدون اصلیه
انا: چی شده سنا
سنا: خاله هق جنی تصادف هق کرده حافظش رو هق از دست داده
انا: باشه الان میام
(30 دقیقه بعد)
انا: سنا چی شده
سنا: (تعریف ماجرا)
انا: اروم باش با خودم میبرمش خونه خودم نگران باش
سنا: ممنون هق خاله
خاله پیش جنی موند رفتم توی حیاط بیمارستان نشستم
جانا: عزیزم چرا ناراحتی
سنا: چون دیگه هیچکسی رو ندارم (بغض)
جانا: من تورو میبرم خونه پیش خودم تو از الان پارک سنا هستی عزیزم خوبه
سنا: واقعا
جانا: البته میتونی مامان صدام کنی
سنا: ممنون مادر
(پایان فلش بک)
امید وارم فهمیده باشید
آما: ارباب
جیمین:چیه
آما: چیزی میل دارید
جیمین: اره ابمیوه
آما: چشم
جیمین کاری باهات میکنم مرغای اسمون به حالت گریه کنن بعد از رخت ابمیوه 5 تا قرص تحریک کننده ریختم داخلش
جنی رفت داخل اتاق جیمین بردم ابمیوهش رو دادم اومدم پایین
(10 مین بعد)
فکر نمی کردم انقدر صدا هاشون زیاد باشه بیخیال
( ساعت 10 شب)
اخیش تموم شد میتونم راحت بخوابم
#he_so
۲۵.۰k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.