رمان دلبر وحشی
#دلبر_وحشی_پارت_۵۶
با حسی که نمیدونستم چیه گفتم:
_قبول میکنم
و لبخندی زدم و مامان بابا رو بغـ.ل کردم.
مامان:واقعا دوسش داری؟
لبخندی زدم.
_بله مامان دوسش دارم
متقابلا لبخندی زد.
-خوشبخت بشی
شام و کیک خریدیم دور هم جشن کوچولویی هم گرفتیم.
بیشتریا خوشحال بودن ولی من یه چیزی توی گلوم سنگینی میکرد.
عشق؟درکی از عشق ندارم...بلاخره همه نباید با کسی که عاشقشن ازدواج کنن
منم میتونم زندگی با آرامشی
کنار شایان داشته باشم.
خدارو چه دیدی شاید عاشقش شدم.
قرار شد هفته دیگه همینجا عقد کنیم و بریم لندن و اونجا زندگی کنیم.
البته اینو فقط به خانوادم گفتن و فقط بهم گفتن اونجا کارمو
بهم میگن،
قراره حقیقت های زیادی رو بفهمم!
#شایان
_سارا قبول نمیکنه پدر
سیگارش رو روشن کرد و پوکی زد و با صدای سردش گفت:
+قبول میکنه،اگرم نکنه جور دیگه مجبورش میکنم!
_با تهدید خانوادش.؟ این ظلمه ظلم!!
پوزخندی زد.
+خودت هم با تهدید مجبورش کردی باهات ازدواج کنه!
_عاشقش میکنم باهاش زندگیمو میسازم
+شایان این عشق سرانجام خوبی نداره از هم جدا میشید.
_نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته
+خواهیم دید!
من با تهدید خانوادش اینکارو نمیکنم!
بهتره قبول کنه
زود اتاق رو ترک کردم و لیوان آبی خوردم. چیکار میخواد کنه؟
حرفی رو که میزنه مطمئنن درسته...
نه نه سارا عاشق من میشه و زندگی آرومی خواهیم داشت.
با حسی که نمیدونستم چیه گفتم:
_قبول میکنم
و لبخندی زدم و مامان بابا رو بغـ.ل کردم.
مامان:واقعا دوسش داری؟
لبخندی زدم.
_بله مامان دوسش دارم
متقابلا لبخندی زد.
-خوشبخت بشی
شام و کیک خریدیم دور هم جشن کوچولویی هم گرفتیم.
بیشتریا خوشحال بودن ولی من یه چیزی توی گلوم سنگینی میکرد.
عشق؟درکی از عشق ندارم...بلاخره همه نباید با کسی که عاشقشن ازدواج کنن
منم میتونم زندگی با آرامشی
کنار شایان داشته باشم.
خدارو چه دیدی شاید عاشقش شدم.
قرار شد هفته دیگه همینجا عقد کنیم و بریم لندن و اونجا زندگی کنیم.
البته اینو فقط به خانوادم گفتن و فقط بهم گفتن اونجا کارمو
بهم میگن،
قراره حقیقت های زیادی رو بفهمم!
#شایان
_سارا قبول نمیکنه پدر
سیگارش رو روشن کرد و پوکی زد و با صدای سردش گفت:
+قبول میکنه،اگرم نکنه جور دیگه مجبورش میکنم!
_با تهدید خانوادش.؟ این ظلمه ظلم!!
پوزخندی زد.
+خودت هم با تهدید مجبورش کردی باهات ازدواج کنه!
_عاشقش میکنم باهاش زندگیمو میسازم
+شایان این عشق سرانجام خوبی نداره از هم جدا میشید.
_نمیزارم همچین اتفاقی بیوفته
+خواهیم دید!
من با تهدید خانوادش اینکارو نمیکنم!
بهتره قبول کنه
زود اتاق رو ترک کردم و لیوان آبی خوردم. چیکار میخواد کنه؟
حرفی رو که میزنه مطمئنن درسته...
نه نه سارا عاشق من میشه و زندگی آرومی خواهیم داشت.
۳.۴k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.