Qur love letter ❤️🪄
Qur love letter ❤️🪄
Part20
{بعد از خوردن غذا}
*ویو ا.ت*
بعد از اینکه غذامونو خوردیم هوسوک از جلو بغلم کرد و بردم گذاشت رو کاناپه و خودشم کنارم نشست و هعی موهامو نوازش میکرد اصلا حال نداشتم برم خونه مامان بزرگم چون باز یه اتفاق عن میوفته میرینه تو حسو حالمون الان بهترین چیز برای من آغوشه پر از محبت هوسوک بود هیچ چیز به غیر از اون برام آرامش نبود برای خودم متاسف بودم که چرا از خودم این بغله آرامش بخش رو دور کرده بودم چرا اذیتش کردم و چرا هایی زیادی که بهم حس بد میداد به قلب چرا من باید با اینکه تو بغل عشقمم بغض کنم و بلم بخواد زجه بزنم من نباید زود گول اطرافمو میخوردم نباید زود خومو میباختم که به عشقم نمیرسم... دیگه داشتم خفه میشدم که هوسوک به دادم رسید
_: عشقم طوری شده چرا بغض کردی ؟درد داری؟ من کاره اشتباهی کردم ؟ اگه اره ببخشید من عاشقم چشمو گوشم بستست نمیدونم دارم چیکار میکنم تو بزرگی خودت ببخش باشه ؟ اصلا بگو که من چی کار کنم منو ببخشی هوم؟
+:(حس میکردم که گناه کارم حس های احمقانه و بدی داشتم ، داشتم خفه میشم هوسوک هم هعی پشته سره هم سوال میپرسید دیگه نتونستم جلوی بغضمو بگیرم و عرر زدم تو بغل هوسوک ، اولش تعجب کرد چون گریم خیلی شدید بود بعد سفت بغلم کرد و گفت
_: آروم باش عزیزم ، آروم باش [و روی موهای ا.ت بوسه میزنه]
=:با خواهرم چی کار کردی داره عرر میزنه هاا
_:خودمم نمیدونم سوجون عشقتو بگیر برید تو اتاق من میخوام با عشقم خلوت کنم
∆:یاا چرا ما بریم خو شما برید دیگه ما که مشکلی نداریم
_:عجبا... عشقم پاشو بریم تو اتاقم باهم حرف بزنیم ببینم چی شده داری گریه میکنی
+:باشه(همیطور گریه میکرد و هوسوک دستشو میگیره و میبره تو اتاق)
_ : عزیزم بگو چی شد که داری اشک میریزی هوم؟ میدونی این اشک ریختنت باعث میشه قلبم مغزم جسمم همه چیم بهم بریزه و به خودش لعنت بفرسته که هر اتفاقی برات بیوفته اونا مقصرن چرا گریه میکنی بهم بگو
+: هوسوک خودتو مقصر ندون من به خاطر خودم گریه میکنم به خاطر کاری که به سر خودم خودت و قلبمون آوردم خیلی پشیمونم میشه منو ببخشی لطفاً(مظلوم)
_: {وقتی اون قیافه شو دیدم دلم شروع کرد به ذوب شد و سریع بغلش کردم}این چه حرفیه معلومه که میبخشمت نفسم من خیلی وقته به بخشیدمت کوچولوی من {از بغل امدم بیرون و با انگشتام قطره های اشکه رو صورتشو پاک کردم و لبامو روی لباش گذاشتم و می مکیدم و اون هم همراهیم میکرد اون لحظات برای من خیلی آرامش داشت میدونم که برای ا.ت هم خیلی آرامش داشت دلم میخواست تا آخر عمرم فقط مزه اون لبارو تست کنم}
*ویو راوی*
بعد چند دقیقه بوسیدن همدیگه از هم جدا میشن هم همو بغل کردن و برای چند ثانیه زهنشونو از همچیز آزاد کردن تو همون حالت موندن که....
#ادته
Part20
{بعد از خوردن غذا}
*ویو ا.ت*
بعد از اینکه غذامونو خوردیم هوسوک از جلو بغلم کرد و بردم گذاشت رو کاناپه و خودشم کنارم نشست و هعی موهامو نوازش میکرد اصلا حال نداشتم برم خونه مامان بزرگم چون باز یه اتفاق عن میوفته میرینه تو حسو حالمون الان بهترین چیز برای من آغوشه پر از محبت هوسوک بود هیچ چیز به غیر از اون برام آرامش نبود برای خودم متاسف بودم که چرا از خودم این بغله آرامش بخش رو دور کرده بودم چرا اذیتش کردم و چرا هایی زیادی که بهم حس بد میداد به قلب چرا من باید با اینکه تو بغل عشقمم بغض کنم و بلم بخواد زجه بزنم من نباید زود گول اطرافمو میخوردم نباید زود خومو میباختم که به عشقم نمیرسم... دیگه داشتم خفه میشدم که هوسوک به دادم رسید
_: عشقم طوری شده چرا بغض کردی ؟درد داری؟ من کاره اشتباهی کردم ؟ اگه اره ببخشید من عاشقم چشمو گوشم بستست نمیدونم دارم چیکار میکنم تو بزرگی خودت ببخش باشه ؟ اصلا بگو که من چی کار کنم منو ببخشی هوم؟
+:(حس میکردم که گناه کارم حس های احمقانه و بدی داشتم ، داشتم خفه میشم هوسوک هم هعی پشته سره هم سوال میپرسید دیگه نتونستم جلوی بغضمو بگیرم و عرر زدم تو بغل هوسوک ، اولش تعجب کرد چون گریم خیلی شدید بود بعد سفت بغلم کرد و گفت
_: آروم باش عزیزم ، آروم باش [و روی موهای ا.ت بوسه میزنه]
=:با خواهرم چی کار کردی داره عرر میزنه هاا
_:خودمم نمیدونم سوجون عشقتو بگیر برید تو اتاق من میخوام با عشقم خلوت کنم
∆:یاا چرا ما بریم خو شما برید دیگه ما که مشکلی نداریم
_:عجبا... عشقم پاشو بریم تو اتاقم باهم حرف بزنیم ببینم چی شده داری گریه میکنی
+:باشه(همیطور گریه میکرد و هوسوک دستشو میگیره و میبره تو اتاق)
_ : عزیزم بگو چی شد که داری اشک میریزی هوم؟ میدونی این اشک ریختنت باعث میشه قلبم مغزم جسمم همه چیم بهم بریزه و به خودش لعنت بفرسته که هر اتفاقی برات بیوفته اونا مقصرن چرا گریه میکنی بهم بگو
+: هوسوک خودتو مقصر ندون من به خاطر خودم گریه میکنم به خاطر کاری که به سر خودم خودت و قلبمون آوردم خیلی پشیمونم میشه منو ببخشی لطفاً(مظلوم)
_: {وقتی اون قیافه شو دیدم دلم شروع کرد به ذوب شد و سریع بغلش کردم}این چه حرفیه معلومه که میبخشمت نفسم من خیلی وقته به بخشیدمت کوچولوی من {از بغل امدم بیرون و با انگشتام قطره های اشکه رو صورتشو پاک کردم و لبامو روی لباش گذاشتم و می مکیدم و اون هم همراهیم میکرد اون لحظات برای من خیلی آرامش داشت میدونم که برای ا.ت هم خیلی آرامش داشت دلم میخواست تا آخر عمرم فقط مزه اون لبارو تست کنم}
*ویو راوی*
بعد چند دقیقه بوسیدن همدیگه از هم جدا میشن هم همو بغل کردن و برای چند ثانیه زهنشونو از همچیز آزاد کردن تو همون حالت موندن که....
#ادته
۳.۳k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.