پارت سی و نهم دوست دخترم باش😍❤️
پارت سی و نهم دوست دخترم باش😍❤️
پارت رزی
تهیونگ ترکید از خنده
یکم سرمو به چپ برگردونمو با دیدن قیافه توی آیینه به تهیونگ حق دادم
اما خیلی از دستش حرصم گرفت واسه همین یکی محکم زدم بهش و هلش دادم اما محکم از روی تخت پرت شد پایین
وقتی دیدم تهیونگ افتاد دستمو بردم جلوی دهنم بلند گفتم
+ هییی....من نمیخواستم
اما با صدای آه تهیونگ که پایین تخت افتاده بود حرفمو قطع کردم
یکم سرمو بردم جلو و با دیدن تهیونگ که بازوش رو گرفته بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده
روی تخت روی شکم دراز کشیدم و سرمو بردم لبه تخت که تهیونگ رو از ریزش ببینم
دستش رو گرفته بود دور بازوش و داشت فحش نثارم میکرد
یکم خودمو جمع کردم و با حالتی لوس بهش گفتم
+فحش میدی میفهمما
که به تهیونگ یهویی سرشو بالا آورد که باعث شد فاصله ی صورتامون کمتر از نیم سانت بشه
با ابن حرکتش لبخند روی لبم ماسید و ضربان قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن
چشمای ببریش که زل زده بودن به من
ضربان قلبم دیگه روی ۱۰۰۰ رفته بود و من نمیتونستم خودمو کنترل کنم
فلش پارت تهیونگ
به چشمای رزی زل زده بودم
مونده بودم چیکار کنم
اما با دیدن چشمای رزی که متعجب از حرکت من و صدای اون قلبش که داشت از سینه بیرون میزد دل رو به دریا زدم و فاصله رو کمتر کردم
شاید این راهی باشه که رزی رو از رفتن منصرف کنه
لبم رو به لبش نزدیک کردم اما تا خواستم ببوسمش یهو صدای در منو سرجام میخکوب کرد
چشمام رو تا حد امکان باز کردم و تو چشمای رزی که از من بیشتر ترسیده بودم نگاه کردم
هر دومون در کسری از ثانیه سرمون رو به سمت در چرخوندیم
با دیدن کوک جلوی در خیالم راحت شد اما
رزی چنان جیغی کشید که حس کردم پرده ی گوشم پاره شد
اما تا صورتمو چرخوندیم طرفش دستشو گرفت جلو دهنش و ساکت شد
دوباره نگاهمو که به سمت جونگکوک که دم در واستاده بود چرخوندم
قیافش جوری بود که تا حالا همچین صحنه ای ندیده
که یهویی جونگکوک دستشو به صورت تسلیم آورد بالا و گفت
&باشه قبول من هیچی ندیدم
نزاستم حرفش تموم شده و سریع گفتم
#باشه بابا چشم و گوش بسته هممون میدونم تو چ منحرفی هستی پس خودتو برامون لوس نکن
که سریع رزی با این حرفم خندش گرفت و گفت
+راس میگه😂
اما سریع جدی شد و گفت
+ولی باور کن هیچ کار نمیکردیم
کوک با دیدن قیافه و حرف رزی خندش گرفت و گفت
&آره خب اما آگه یکم دیر تر میومدم با صحنه ی دیگه ای مواجه میشدم
با این حرف کوک رزی جوش آورد و یکی محکم زد پشتم
#ایییییی چ مرگته همین الان ناقصم کردی ..باز دوباره..؟!؟!..
+تو بهش یه چیزی بگو دیگه اهههههه
بلند شدم و خودمو خم کردم و رفتم تو یه سانتی متری رزی و گفتم
پایان پارت سی و نهم دوست دخترم باش
لایک و فالو یادتون نره😍❤️
پارت رزی
تهیونگ ترکید از خنده
یکم سرمو به چپ برگردونمو با دیدن قیافه توی آیینه به تهیونگ حق دادم
اما خیلی از دستش حرصم گرفت واسه همین یکی محکم زدم بهش و هلش دادم اما محکم از روی تخت پرت شد پایین
وقتی دیدم تهیونگ افتاد دستمو بردم جلوی دهنم بلند گفتم
+ هییی....من نمیخواستم
اما با صدای آه تهیونگ که پایین تخت افتاده بود حرفمو قطع کردم
یکم سرمو بردم جلو و با دیدن تهیونگ که بازوش رو گرفته بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده
روی تخت روی شکم دراز کشیدم و سرمو بردم لبه تخت که تهیونگ رو از ریزش ببینم
دستش رو گرفته بود دور بازوش و داشت فحش نثارم میکرد
یکم خودمو جمع کردم و با حالتی لوس بهش گفتم
+فحش میدی میفهمما
که به تهیونگ یهویی سرشو بالا آورد که باعث شد فاصله ی صورتامون کمتر از نیم سانت بشه
با ابن حرکتش لبخند روی لبم ماسید و ضربان قلبم شروع کرد به تند تند تپیدن
چشمای ببریش که زل زده بودن به من
ضربان قلبم دیگه روی ۱۰۰۰ رفته بود و من نمیتونستم خودمو کنترل کنم
فلش پارت تهیونگ
به چشمای رزی زل زده بودم
مونده بودم چیکار کنم
اما با دیدن چشمای رزی که متعجب از حرکت من و صدای اون قلبش که داشت از سینه بیرون میزد دل رو به دریا زدم و فاصله رو کمتر کردم
شاید این راهی باشه که رزی رو از رفتن منصرف کنه
لبم رو به لبش نزدیک کردم اما تا خواستم ببوسمش یهو صدای در منو سرجام میخکوب کرد
چشمام رو تا حد امکان باز کردم و تو چشمای رزی که از من بیشتر ترسیده بودم نگاه کردم
هر دومون در کسری از ثانیه سرمون رو به سمت در چرخوندیم
با دیدن کوک جلوی در خیالم راحت شد اما
رزی چنان جیغی کشید که حس کردم پرده ی گوشم پاره شد
اما تا صورتمو چرخوندیم طرفش دستشو گرفت جلو دهنش و ساکت شد
دوباره نگاهمو که به سمت جونگکوک که دم در واستاده بود چرخوندم
قیافش جوری بود که تا حالا همچین صحنه ای ندیده
که یهویی جونگکوک دستشو به صورت تسلیم آورد بالا و گفت
&باشه قبول من هیچی ندیدم
نزاستم حرفش تموم شده و سریع گفتم
#باشه بابا چشم و گوش بسته هممون میدونم تو چ منحرفی هستی پس خودتو برامون لوس نکن
که سریع رزی با این حرفم خندش گرفت و گفت
+راس میگه😂
اما سریع جدی شد و گفت
+ولی باور کن هیچ کار نمیکردیم
کوک با دیدن قیافه و حرف رزی خندش گرفت و گفت
&آره خب اما آگه یکم دیر تر میومدم با صحنه ی دیگه ای مواجه میشدم
با این حرف کوک رزی جوش آورد و یکی محکم زد پشتم
#ایییییی چ مرگته همین الان ناقصم کردی ..باز دوباره..؟!؟!..
+تو بهش یه چیزی بگو دیگه اهههههه
بلند شدم و خودمو خم کردم و رفتم تو یه سانتی متری رزی و گفتم
پایان پارت سی و نهم دوست دخترم باش
لایک و فالو یادتون نره😍❤️
۲.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.