سرنوشت شوم p2
سرنوشت شوم p2
نمیتوتنم همینجور ولت کنم بیا بریم داخل مدرسه ببینم بدو
شوگا:یا نمیخاد ولش کن میرم سر کار
دا یون :حرف نزن یه کلمه دیگه حرف بزنیا خودم با دستای خودم میکشمت با این وضع میخای بری ها بدووو
شوگا:هوف برو بریم فقط وایسا کتمو بپوشم سرده
دا یون :بدووو
رفت و کتشو پوشید و رفتیم ،میدونستم الان که برم داخل همه میریزن دور شوگا ولی مجبور بودم نمیتونستم با اون وعضش ولش کنم بره
دا یون:شوگا جوری رفتار کن انگار تو اومدی مدرسه من اوک
شوگا:اوکی
رفتیم داخل همه پسرا نگاهشون به من و دخترا نگاهشون به شوگا ،نگاه اون همه پسر منو خجالت میداد که شوگا دستشو گذاشت روی شونم و منو چسبوند به خودش
دا یون :هی یونگی چه کار میکنی ها الان فکر میکنن ما باهم دوستیم ن خاهر و برادر
شوگا:کم حرف بزن مگه نگفتی جوری رفتار کنم که انگار اومدم مدرست برای کاری پس توهم جوری رفتار کن که انگار ما باهم دوست پشر دوست دختریم
دا یون:تو امروز صبح به جا آب پرتقال چی زدی ها،مطمئنی قرصی چیزی نخوردی
شوگا:اون مدیرت نیست داره میاد سمتمون
دا یون:یا پیر و پیغمر اومدش
شوگا:بهش نمیاد انقدر ادم بدی باشه
دا یون:اره خیلی هم اخلاقش خوبه
مدیر مدرسه:هی مین دا یون کجا بودی تاحالا ها باید تنبیه بشی
شوگا:اهوم اهوم ،ببخشید شما مدیر دا یون هستید
مدیر مدرسه:اوه اوه چه پسر جذابی ،بله شما هم حتما برادر دا یون هستید ،زبانم قاصره از این همه زیبایی فک کنم کاری با دا یون داشتید که دیرش شده ها ،بفرمایید داخل دفتر چای بخوریم
شوگا:بله من برادرشم ولی نمیخام دوستاش بفهمن که برادرشم براش دردسر میشه ،بله منم موافقم یه چایی بخورم و ببینم خاهر کجا درس میخونه
مدیر مدرسه:عا بله بله بفرمایید از این طرف
دا یون:شوگا (اروم زیر لب)شوگاا کجا میری نرو (زیر لب)وای خدا بدبخت شدم خدا کنم نفهمن بچه ها داداشمه وویی ای گندش بزنن هوف
اروم از پله ها رفتم بالا دیدم دخترا فقط به شوگا خیره شدن و با خودشون میگن:وای چه پسر جذابی،برم بهش بگم باهم دوست بشیم،یعنی منو میپسنده.....
رفتم سمت اون دختره که میگفت منو میپسنده و گفتم:فک نکنم بتونه تورو بپسنده ، وتو که میخای باهاش باشی خودش صاحب داده مثل تو بی صاحاب نیست
دختره:ایش تو فقط بلدی باهاش لاس بزنی دختره هرزه
دا یون:یه بار دیگه حرفتو تکرار کن تا بری دفتر کثافت
دختره:ایش
رفتم سر کلاس و معلم اومد و از پرسیدم
دا یون :ببخشید میشه یه لحظه بیام پیشتون
معلم :بله دخترم بیا
رفتم پیش معلم و بهش گفتم :ببخشید اون پسره که داخل دفتر مدیر بود رفت
معلم :نسبتی داری باهاش دخترم
دا یون:بله اقا ،فقط کسی نفهمه اون برادرمه
معلم:چی ،اون پسره برادرته(بلند که همه بچه ها فهمیدن )
دا یون:فهمیدن(با پشیمونی)😔😐
نمیتوتنم همینجور ولت کنم بیا بریم داخل مدرسه ببینم بدو
شوگا:یا نمیخاد ولش کن میرم سر کار
دا یون :حرف نزن یه کلمه دیگه حرف بزنیا خودم با دستای خودم میکشمت با این وضع میخای بری ها بدووو
شوگا:هوف برو بریم فقط وایسا کتمو بپوشم سرده
دا یون :بدووو
رفت و کتشو پوشید و رفتیم ،میدونستم الان که برم داخل همه میریزن دور شوگا ولی مجبور بودم نمیتونستم با اون وعضش ولش کنم بره
دا یون:شوگا جوری رفتار کن انگار تو اومدی مدرسه من اوک
شوگا:اوکی
رفتیم داخل همه پسرا نگاهشون به من و دخترا نگاهشون به شوگا ،نگاه اون همه پسر منو خجالت میداد که شوگا دستشو گذاشت روی شونم و منو چسبوند به خودش
دا یون :هی یونگی چه کار میکنی ها الان فکر میکنن ما باهم دوستیم ن خاهر و برادر
شوگا:کم حرف بزن مگه نگفتی جوری رفتار کنم که انگار اومدم مدرست برای کاری پس توهم جوری رفتار کن که انگار ما باهم دوست پشر دوست دختریم
دا یون:تو امروز صبح به جا آب پرتقال چی زدی ها،مطمئنی قرصی چیزی نخوردی
شوگا:اون مدیرت نیست داره میاد سمتمون
دا یون:یا پیر و پیغمر اومدش
شوگا:بهش نمیاد انقدر ادم بدی باشه
دا یون:اره خیلی هم اخلاقش خوبه
مدیر مدرسه:هی مین دا یون کجا بودی تاحالا ها باید تنبیه بشی
شوگا:اهوم اهوم ،ببخشید شما مدیر دا یون هستید
مدیر مدرسه:اوه اوه چه پسر جذابی ،بله شما هم حتما برادر دا یون هستید ،زبانم قاصره از این همه زیبایی فک کنم کاری با دا یون داشتید که دیرش شده ها ،بفرمایید داخل دفتر چای بخوریم
شوگا:بله من برادرشم ولی نمیخام دوستاش بفهمن که برادرشم براش دردسر میشه ،بله منم موافقم یه چایی بخورم و ببینم خاهر کجا درس میخونه
مدیر مدرسه:عا بله بله بفرمایید از این طرف
دا یون:شوگا (اروم زیر لب)شوگاا کجا میری نرو (زیر لب)وای خدا بدبخت شدم خدا کنم نفهمن بچه ها داداشمه وویی ای گندش بزنن هوف
اروم از پله ها رفتم بالا دیدم دخترا فقط به شوگا خیره شدن و با خودشون میگن:وای چه پسر جذابی،برم بهش بگم باهم دوست بشیم،یعنی منو میپسنده.....
رفتم سمت اون دختره که میگفت منو میپسنده و گفتم:فک نکنم بتونه تورو بپسنده ، وتو که میخای باهاش باشی خودش صاحب داده مثل تو بی صاحاب نیست
دختره:ایش تو فقط بلدی باهاش لاس بزنی دختره هرزه
دا یون:یه بار دیگه حرفتو تکرار کن تا بری دفتر کثافت
دختره:ایش
رفتم سر کلاس و معلم اومد و از پرسیدم
دا یون :ببخشید میشه یه لحظه بیام پیشتون
معلم :بله دخترم بیا
رفتم پیش معلم و بهش گفتم :ببخشید اون پسره که داخل دفتر مدیر بود رفت
معلم :نسبتی داری باهاش دخترم
دا یون:بله اقا ،فقط کسی نفهمه اون برادرمه
معلم:چی ،اون پسره برادرته(بلند که همه بچه ها فهمیدن )
دا یون:فهمیدن(با پشیمونی)😔😐
۵۸.۸k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.