دلهره
# دلهره
part 10۶
_ حالا چیشد یدفعه تصمیم گرفتی بریم بیرون
نگاهی بهم انداخت بعدش دوباره نگاهش رو به جاده داد
_ چون خیلی وقته همش درگیر کار های شرکتم باهم بیرون نرفتیم
امروز که وقتم ازاد تر بود گفتم بهترین فرصت برای بیرون رفتنه
حالا چرا پرسیدی مگه بَده
_ اتفاقا خیلی هم خوبه.... حالا کجا داریم میریم
_ میریم پیش همون دریاچه ی خارج از سئول
_ واقعا میگی
با خوشحالی به بیرون چشم دوخته بودم
بهترین خاطرات رو اونجا داشتم
با اینکه رفتن به اونجا باعث مرور خاطرات گذشته هست ولی ارزشش رو داره
خیلی وقت بود نرفته بودم اونجا
اخرین بار هم با تهیونگ رفتم ولی اون موقع هنوز خیلی ها بودن
مادرم ..نامجون
با یاد اوری مادرم و نامجون لبخندی که روی لبم بود محو شد
از هر دوشون یه زمانی بدم میومد
نامجون چون باعث شروع اون زندگی عذاب اورم شد
و مادرم برای اینکه هیج وقت درکم نمیکرد و همیشه با حرفاش و کاراش بیشتر نابودم میکرد
اما وقتی تازه همه چیز خوب شده بود
نامجون رهام کرد و اشتباهاتشو جبران کرد
مادرم تازه درکم کرده بود و شروع به جبران گذشته کرده بود
تازه برام افراد مهمی شده بودن
کسایی به زندگیم معنایی جدید داده بودن
اما خیلی زود ترکم کردن
خیلی زود تنهام گذاشتن
با صدای تهیونگ که داشت صدام میزد به خودم اومدم
_ نوئل اتفاقی افتاده
_ نه ففط یه لحظه بدجور تو فکر و خیال بودم
لبخندی زد و گفت : که اینطور
حالا نظرت چیه بریم یکم خراکی بگیریم حتی اون بغل هم یه رستوران غذا های کره ایه
_ من که موافقم یکم غذا هم برای شاممون میگیریم
_ پس بزن بریم
از ماشین پیاده شدیم اول رفتیم یکم تنقلات گرفتیم
بعدم به سمت رستوران رفتیم و چند نوع غذا برای شام سفارش دادیم البته چون برای شام میخواستیم تهیونگ گفت که برامون بسته بندی کنن
بعدم روی یکی از میز صندلی ها نشستیم و منتظر موندیم تا سفارشامون حاضر شن
تقریبا مدتی بود که منتطر بودیم سفارشامون حاصر شن
تهیونگ سرگرم گوشی بود منم فقط به گوشه ای زل زده بودم
خسته شده بودم پس چرا سفارشامون حاصر نمیشن
تا خواستم حرفی بزنم یکی از پیشخدمتا به سمتمون اومد و گفت که سفارشایی که داده بودیم رو حاضر کردن
تهیونگ هم رفت تا سفارش ها رو تحویل بگیره
بهتر بود حرفام رو بزارم برای اونجا برای همین از روی صندلی بلند شدم
و منتطر موندم تا تهیونگ بیاد
با دیدن تهیونگ که سفارش ها توی دستش بود
به سمتش رفتم و قدم به قدمش حرکت کردم
غذاها رو توی ماشین گذاشت و دوباره به سمت اونجا حرکت کردیم
دیگه راه چندانی نمونده بود
صحبت خاصی تا رسیدن به اونجا بین منو تهیونگ رد و بدل نشد
وقتی رسیدیم برای یه لحطه تصویر خانم هه از کنارم رد
part 10۶
_ حالا چیشد یدفعه تصمیم گرفتی بریم بیرون
نگاهی بهم انداخت بعدش دوباره نگاهش رو به جاده داد
_ چون خیلی وقته همش درگیر کار های شرکتم باهم بیرون نرفتیم
امروز که وقتم ازاد تر بود گفتم بهترین فرصت برای بیرون رفتنه
حالا چرا پرسیدی مگه بَده
_ اتفاقا خیلی هم خوبه.... حالا کجا داریم میریم
_ میریم پیش همون دریاچه ی خارج از سئول
_ واقعا میگی
با خوشحالی به بیرون چشم دوخته بودم
بهترین خاطرات رو اونجا داشتم
با اینکه رفتن به اونجا باعث مرور خاطرات گذشته هست ولی ارزشش رو داره
خیلی وقت بود نرفته بودم اونجا
اخرین بار هم با تهیونگ رفتم ولی اون موقع هنوز خیلی ها بودن
مادرم ..نامجون
با یاد اوری مادرم و نامجون لبخندی که روی لبم بود محو شد
از هر دوشون یه زمانی بدم میومد
نامجون چون باعث شروع اون زندگی عذاب اورم شد
و مادرم برای اینکه هیج وقت درکم نمیکرد و همیشه با حرفاش و کاراش بیشتر نابودم میکرد
اما وقتی تازه همه چیز خوب شده بود
نامجون رهام کرد و اشتباهاتشو جبران کرد
مادرم تازه درکم کرده بود و شروع به جبران گذشته کرده بود
تازه برام افراد مهمی شده بودن
کسایی به زندگیم معنایی جدید داده بودن
اما خیلی زود ترکم کردن
خیلی زود تنهام گذاشتن
با صدای تهیونگ که داشت صدام میزد به خودم اومدم
_ نوئل اتفاقی افتاده
_ نه ففط یه لحظه بدجور تو فکر و خیال بودم
لبخندی زد و گفت : که اینطور
حالا نظرت چیه بریم یکم خراکی بگیریم حتی اون بغل هم یه رستوران غذا های کره ایه
_ من که موافقم یکم غذا هم برای شاممون میگیریم
_ پس بزن بریم
از ماشین پیاده شدیم اول رفتیم یکم تنقلات گرفتیم
بعدم به سمت رستوران رفتیم و چند نوع غذا برای شام سفارش دادیم البته چون برای شام میخواستیم تهیونگ گفت که برامون بسته بندی کنن
بعدم روی یکی از میز صندلی ها نشستیم و منتظر موندیم تا سفارشامون حاضر شن
تقریبا مدتی بود که منتطر بودیم سفارشامون حاصر شن
تهیونگ سرگرم گوشی بود منم فقط به گوشه ای زل زده بودم
خسته شده بودم پس چرا سفارشامون حاصر نمیشن
تا خواستم حرفی بزنم یکی از پیشخدمتا به سمتمون اومد و گفت که سفارشایی که داده بودیم رو حاضر کردن
تهیونگ هم رفت تا سفارش ها رو تحویل بگیره
بهتر بود حرفام رو بزارم برای اونجا برای همین از روی صندلی بلند شدم
و منتطر موندم تا تهیونگ بیاد
با دیدن تهیونگ که سفارش ها توی دستش بود
به سمتش رفتم و قدم به قدمش حرکت کردم
غذاها رو توی ماشین گذاشت و دوباره به سمت اونجا حرکت کردیم
دیگه راه چندانی نمونده بود
صحبت خاصی تا رسیدن به اونجا بین منو تهیونگ رد و بدل نشد
وقتی رسیدیم برای یه لحطه تصویر خانم هه از کنارم رد
۵.۹k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.