My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part⁷¹🪐🦖
تهیونگ: آه جونگ کوک میگم برو من یکم اینجا کار دارم قول میدم...
مواظب خودم و بچه باشم و زود برگردم خونه خب...!؟
بو*سه سطحی و سریعی رو لبهای کوک گذاشت و از ماشین پیاده شد..
به سمت بیمارستان رفت... میدونست اون بچ کجا رفته.. سوار آسانسور شد و طبقه هشت رو زد...
از آسانسور پیاده شد و به سمت همون دکتری که اون دختر رفته بود قدم برداشت..
خواست درو باز کنه که صدای اونو داخل شنید و سریع گوشیش رو از جیبش خارج کرد و شروع کرد به ضبط کردن حرفاشون...
هیونا: ببین هر چقدر بخوای بهت میدم..! دو برابر حقوقت میدم بهت...!
صدای کلافه دکتر بلند شد..
دکتر: ببینید خانوم این یه خیانت و سو استفاده از کارم محسوب میشه... من اینکارو نمیکنم..
هیونا: چهار برابر حقوقت رو میدم...!
سکوت دکتر نشونه جواب مثبتش بود.. تهیونگ نیشخندی زد و چشماشو تو حدقه چرخوند...
همچین انتظاری داشت.. زبونش رو تو دهنش چرخوند و پشت پله ها مخفی شد تا اون خونه خراب کن از اتاق بیاد بیرون...
بعد از ده دقیقه از اتاق دکتر خارج شد در حالی که لبخندی رو لباش بود گفت..
هیونا: تهیونگ بیچاره... نمیدونه قراره بچه خودش بدون پدر بشه..
خنده چندش آوری سر داد و سوار آسانسور شد... تهیونگ خنده ای کرد و خطاب به بچه تو شکمش لب زد..
تهیونگ: اوه بیبی... دیدی اون بچ چقدر اسکله..!؟ نمیدونه قراره تنهایی حرومزادهی خودشو رو بزرگ کنه..
تقی به در زد و وارد شد... دکتر رو تخت خواب بود و با دیدن تهیونگ سریع نشست و گفت..
دکتر: ببخشید شما از قبل نوبت داشتین...؟
تهیونگ پوزخندی زد و گفت..
تهیونگ: بدون گفتن هیچ کصشعری میرم سر اصل مطلب...
اخمی کرد و جدی گفت..
تهیونگ: تو جواب اون آزمایش رو عوض نمیکنی دکتر...!
با پریدن رنگ دکتر پوزخندی زد و گفت..
تهیونگ: تو که نمیخوای از شغل عزیزت اخراج بشى هوم...!؟
دکتر آب دهنی قورت داد و گفت..
دکتر: د...داری چی میگی..؟ ب...برو بیرون وگرنه حراست رو خبر میکنم...!
تهیونگ گوشیش رو از کیفش خارج کرد و گفت..
تهیونگ: مطمئنم بعد چیزی که میخوام بهت نشون بدم اصلا دلت نمیخواد از اینجا برم...!
چند قدم به میز دکتر نزدیک شد و گفت..
تهیونگ: چون اونوقت تو هم پشت سر من از بیمارستان با خرت و پرتت میای بیرون برای همیشه...!
کمی با گوشیش ور رفت و صدای ضبط شده رو پخش کرد..
دکتر با شنیدن صدای خودش و اون زن نزدیک بود پس بیوفته...
تهیونگ نیشخندی زد و گفت..
تهیونگ: اوپس داری پس میوفتی...!
شکلاتی از رو میز برداشت و به سمت دکتر پرت کرد و گفت..
تهیونگ: بگیر... الانه که فشارت بیوفته..
نفس کلافه ای کشید و گفت...
تهیونگ: خب..!؟ نظرت چیه...؟ پول یا شغلی که چند سال بخاطرش سگ دو زدی..!؟
دکتر نگاه ترسیده ای به تهیونگ انداخت و با ترس گفت...
Part⁷¹🪐🦖
تهیونگ: آه جونگ کوک میگم برو من یکم اینجا کار دارم قول میدم...
مواظب خودم و بچه باشم و زود برگردم خونه خب...!؟
بو*سه سطحی و سریعی رو لبهای کوک گذاشت و از ماشین پیاده شد..
به سمت بیمارستان رفت... میدونست اون بچ کجا رفته.. سوار آسانسور شد و طبقه هشت رو زد...
از آسانسور پیاده شد و به سمت همون دکتری که اون دختر رفته بود قدم برداشت..
خواست درو باز کنه که صدای اونو داخل شنید و سریع گوشیش رو از جیبش خارج کرد و شروع کرد به ضبط کردن حرفاشون...
هیونا: ببین هر چقدر بخوای بهت میدم..! دو برابر حقوقت میدم بهت...!
صدای کلافه دکتر بلند شد..
دکتر: ببینید خانوم این یه خیانت و سو استفاده از کارم محسوب میشه... من اینکارو نمیکنم..
هیونا: چهار برابر حقوقت رو میدم...!
سکوت دکتر نشونه جواب مثبتش بود.. تهیونگ نیشخندی زد و چشماشو تو حدقه چرخوند...
همچین انتظاری داشت.. زبونش رو تو دهنش چرخوند و پشت پله ها مخفی شد تا اون خونه خراب کن از اتاق بیاد بیرون...
بعد از ده دقیقه از اتاق دکتر خارج شد در حالی که لبخندی رو لباش بود گفت..
هیونا: تهیونگ بیچاره... نمیدونه قراره بچه خودش بدون پدر بشه..
خنده چندش آوری سر داد و سوار آسانسور شد... تهیونگ خنده ای کرد و خطاب به بچه تو شکمش لب زد..
تهیونگ: اوه بیبی... دیدی اون بچ چقدر اسکله..!؟ نمیدونه قراره تنهایی حرومزادهی خودشو رو بزرگ کنه..
تقی به در زد و وارد شد... دکتر رو تخت خواب بود و با دیدن تهیونگ سریع نشست و گفت..
دکتر: ببخشید شما از قبل نوبت داشتین...؟
تهیونگ پوزخندی زد و گفت..
تهیونگ: بدون گفتن هیچ کصشعری میرم سر اصل مطلب...
اخمی کرد و جدی گفت..
تهیونگ: تو جواب اون آزمایش رو عوض نمیکنی دکتر...!
با پریدن رنگ دکتر پوزخندی زد و گفت..
تهیونگ: تو که نمیخوای از شغل عزیزت اخراج بشى هوم...!؟
دکتر آب دهنی قورت داد و گفت..
دکتر: د...داری چی میگی..؟ ب...برو بیرون وگرنه حراست رو خبر میکنم...!
تهیونگ گوشیش رو از کیفش خارج کرد و گفت..
تهیونگ: مطمئنم بعد چیزی که میخوام بهت نشون بدم اصلا دلت نمیخواد از اینجا برم...!
چند قدم به میز دکتر نزدیک شد و گفت..
تهیونگ: چون اونوقت تو هم پشت سر من از بیمارستان با خرت و پرتت میای بیرون برای همیشه...!
کمی با گوشیش ور رفت و صدای ضبط شده رو پخش کرد..
دکتر با شنیدن صدای خودش و اون زن نزدیک بود پس بیوفته...
تهیونگ نیشخندی زد و گفت..
تهیونگ: اوپس داری پس میوفتی...!
شکلاتی از رو میز برداشت و به سمت دکتر پرت کرد و گفت..
تهیونگ: بگیر... الانه که فشارت بیوفته..
نفس کلافه ای کشید و گفت...
تهیونگ: خب..!؟ نظرت چیه...؟ پول یا شغلی که چند سال بخاطرش سگ دو زدی..!؟
دکتر نگاه ترسیده ای به تهیونگ انداخت و با ترس گفت...
۷.۲k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳