عشق تلخ
عشق تلخ
#دنیا
از وقتی ک رضا اومده بود حالم خیلی بهتر شده بود
مسخره بازی در میاورد و منم از ته دلم میخندیدم
_ای رضا بسه دیگه بخدا دلم درد گرف بچت ناقص در میاداااا
+اوف من بخورم این بچه و مامان کوچولوشو اصن بهت نمیخوره مادر باشی 😂
_به من نمیخوره چنان واسه بچم مادری کنم اون سرش ناپیدا باشه
+ببینیم و تعریف کنیم
پرستار:آقای برزگر وقته ملاقات خیلی وقته ک تموم شده بفرمایین بیرون بزارین خانمتون استراحت کننن
_چشم الان
#رضا
_دنیا من میرم یه دو سه ساعت دیگه برمیگردم ک بریم خونه
پانیذ بهم گف ک شب ک من سرکارم اون میاد پیشت واست یه سوپه خوشمزم درست کردههه
بخور ک خودتو و بچمو تقویت کنی
میام خودم بهت کمک میکنم حاضر شی زیاد ب خودت فشار نیاریااا
_باشه رضا جون من یکم استراحت میکنم تا تو بیای
دو ساعت بعد
_تو خواب بودم ک یهو احساس کردم یکی تکونم داد
+بلند شو خانم وقت خواببب
_اع پانیذ تویی
مگه قرار نبود رضا بیاد دنبالم
+ماجرا داره بیا کمکت کنم لباسو بپوشی
_اتفاقی افتاده
+نه بابا
پانیذ کمک کرد ک لباسمو بپوشم
سرم خیلی درد میکرد و دوباره سرگیجه های استرسیم شروع شد
_خب نگفتی چی شد؟
+همکاره رضا واسش یه اتفاقی افتاد رضا هم واسه کمک رفت
داشتیم از بیمارستان بیرون میرفتم
پانیذ از قبل کارای ترخیصو انجام داده بود
_پانیذ اون ماشین رضا نیست؟
+نه بابا خیالاتی شدی بیا ازین ور بریم
_نه من خرید دارم یه سر بریم بازار
+پس تاکسی میگیرم بریم
داشتیم میرفتیم ک یهو یه مرده جلو رومونو گرفت
با کشیده ای رو صورتم نقشه زمین شدم
داشت فرار میکرد ک یهو رضا ماشینو روشن کرد و رفت سراغش
_مگه نگفتی رضا نیست؟(داد)
+اع چیزه .... دن...یا تو رو خدا بیا بریم تو ماشین(بغض))
_مگه نگفتی؟ داد
چرا بهم دروغ گفتی (گریه)
با صدای تیر به خودمون اومدیم
نفهمیدم کی رسیدم به رضا اما رسیدم
نفس نفس زنان
احساس میکردم ک بخیه هام باز شده اما دم نزدم
_حا...حالت خوبه؟
+پ..ا.م
_الهی قربونت برم تحمل کن مهراب اینا جلوی در بیمارستان بودن
تو رو خدا ب خاطر منو بچمون....
۵ ماه بعد....
ادامه دارد...
ووی خیلی خوب شد مگه نه؟؟
سعی میکنم تا دو پارت دیگه تمومش کنم ک دیگه رمان علیو شروع کنممممم
#دنیا
از وقتی ک رضا اومده بود حالم خیلی بهتر شده بود
مسخره بازی در میاورد و منم از ته دلم میخندیدم
_ای رضا بسه دیگه بخدا دلم درد گرف بچت ناقص در میاداااا
+اوف من بخورم این بچه و مامان کوچولوشو اصن بهت نمیخوره مادر باشی 😂
_به من نمیخوره چنان واسه بچم مادری کنم اون سرش ناپیدا باشه
+ببینیم و تعریف کنیم
پرستار:آقای برزگر وقته ملاقات خیلی وقته ک تموم شده بفرمایین بیرون بزارین خانمتون استراحت کننن
_چشم الان
#رضا
_دنیا من میرم یه دو سه ساعت دیگه برمیگردم ک بریم خونه
پانیذ بهم گف ک شب ک من سرکارم اون میاد پیشت واست یه سوپه خوشمزم درست کردههه
بخور ک خودتو و بچمو تقویت کنی
میام خودم بهت کمک میکنم حاضر شی زیاد ب خودت فشار نیاریااا
_باشه رضا جون من یکم استراحت میکنم تا تو بیای
دو ساعت بعد
_تو خواب بودم ک یهو احساس کردم یکی تکونم داد
+بلند شو خانم وقت خواببب
_اع پانیذ تویی
مگه قرار نبود رضا بیاد دنبالم
+ماجرا داره بیا کمکت کنم لباسو بپوشی
_اتفاقی افتاده
+نه بابا
پانیذ کمک کرد ک لباسمو بپوشم
سرم خیلی درد میکرد و دوباره سرگیجه های استرسیم شروع شد
_خب نگفتی چی شد؟
+همکاره رضا واسش یه اتفاقی افتاد رضا هم واسه کمک رفت
داشتیم از بیمارستان بیرون میرفتم
پانیذ از قبل کارای ترخیصو انجام داده بود
_پانیذ اون ماشین رضا نیست؟
+نه بابا خیالاتی شدی بیا ازین ور بریم
_نه من خرید دارم یه سر بریم بازار
+پس تاکسی میگیرم بریم
داشتیم میرفتیم ک یهو یه مرده جلو رومونو گرفت
با کشیده ای رو صورتم نقشه زمین شدم
داشت فرار میکرد ک یهو رضا ماشینو روشن کرد و رفت سراغش
_مگه نگفتی رضا نیست؟(داد)
+اع چیزه .... دن...یا تو رو خدا بیا بریم تو ماشین(بغض))
_مگه نگفتی؟ داد
چرا بهم دروغ گفتی (گریه)
با صدای تیر به خودمون اومدیم
نفهمیدم کی رسیدم به رضا اما رسیدم
نفس نفس زنان
احساس میکردم ک بخیه هام باز شده اما دم نزدم
_حا...حالت خوبه؟
+پ..ا.م
_الهی قربونت برم تحمل کن مهراب اینا جلوی در بیمارستان بودن
تو رو خدا ب خاطر منو بچمون....
۵ ماه بعد....
ادامه دارد...
ووی خیلی خوب شد مگه نه؟؟
سعی میکنم تا دو پارت دیگه تمومش کنم ک دیگه رمان علیو شروع کنممممم
۷.۷k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.