دیگه بسهههه مگه سا**قی ام..
با خواب آلودی از خواب بیدار شدم:آخ که چه خواب سمی بود...اممم...
به اطراف نگاه کردم...اتاق بزرگ با تم سلطنتی ..مجسمه ها ی مار..و...و...عکس کله قطع شده ارما...اینجا کجاست...یاد دیروز که افتادم محکم کوبیدم تو سرم
"چیشده مازو*خیسم گرفتی؟"
با شنیدن صدا از جایم پریدم و به پشتم نگاه کردم..:ت.تو...چرا منو اوردی اینجا؟میخوای شکنجم کنی؟؟
لبخندی زد و به جلو امد..دکمه پیراهنش کاملا باز بود و بدنش نشون میداد..پوست برنزه و بدن عضله ای..جون چه ممه...چیز ببند لیام!...
"اولن چشمت درویش کن..دومن شکنجه؟اگه قصدم این بود طبقه پایین بودی نه بالا"
با خجالت نگاهم از بدنش دور کردم:من نگاه نکردم
"تو که راست میگی"
کنارم رو تخت نشست ،با عجله عقب تر نشستم"فرار نکن"
زد رو نقطه کنارش"بیا اینجا"
.....
"واقعا باید همیشه لجبازی کنی؟خبر بد اینه من بدترم"
مچ پامو گرفت:هعی چه غلطی میکنی!
منو کشید سمت خودش که افتادم رو پاهاش
:پیرمرد من*حرف!
دستش پشت گردنم برد و با موهایم بازی میکرد"از این جمله بدم میاد"
:من*حرف پیر
"که من*حرف اره؟"
:اره!تو من*حرفی!!!!
دستش زیر لباسم برد و از برخورد دست سردش با پوستم از جای پریدم:هی!داری چیکار میکنی!
"دارم نشون میدم من*حرف بودن واقعی چه شکلیه"
"حالا ساکت بمون و لمس های بابایی قبول کن"
جریان سریع خون به گونه هایم حس کردم:ب.بابایی؟
"درسته بابایی"
:مردیک...
"هیس...."
#پارت_هفدهم
#My_little_hacker
به اطراف نگاه کردم...اتاق بزرگ با تم سلطنتی ..مجسمه ها ی مار..و...و...عکس کله قطع شده ارما...اینجا کجاست...یاد دیروز که افتادم محکم کوبیدم تو سرم
"چیشده مازو*خیسم گرفتی؟"
با شنیدن صدا از جایم پریدم و به پشتم نگاه کردم..:ت.تو...چرا منو اوردی اینجا؟میخوای شکنجم کنی؟؟
لبخندی زد و به جلو امد..دکمه پیراهنش کاملا باز بود و بدنش نشون میداد..پوست برنزه و بدن عضله ای..جون چه ممه...چیز ببند لیام!...
"اولن چشمت درویش کن..دومن شکنجه؟اگه قصدم این بود طبقه پایین بودی نه بالا"
با خجالت نگاهم از بدنش دور کردم:من نگاه نکردم
"تو که راست میگی"
کنارم رو تخت نشست ،با عجله عقب تر نشستم"فرار نکن"
زد رو نقطه کنارش"بیا اینجا"
.....
"واقعا باید همیشه لجبازی کنی؟خبر بد اینه من بدترم"
مچ پامو گرفت:هعی چه غلطی میکنی!
منو کشید سمت خودش که افتادم رو پاهاش
:پیرمرد من*حرف!
دستش پشت گردنم برد و با موهایم بازی میکرد"از این جمله بدم میاد"
:من*حرف پیر
"که من*حرف اره؟"
:اره!تو من*حرفی!!!!
دستش زیر لباسم برد و از برخورد دست سردش با پوستم از جای پریدم:هی!داری چیکار میکنی!
"دارم نشون میدم من*حرف بودن واقعی چه شکلیه"
"حالا ساکت بمون و لمس های بابایی قبول کن"
جریان سریع خون به گونه هایم حس کردم:ب.بابایی؟
"درسته بابایی"
:مردیک...
"هیس...."
#پارت_هفدهم
#My_little_hacker
- ۱۰.۸k
- ۰۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط