👆❤️
#نفرین شده #پارت_شصت_و_هفت
شروع کردم به درس خوندن این چند وقته اینقدر عقب افتاده بودم که اگه یک ماه شب و روز درس میخوندم کفایت نمیکرد
بعد از دو ساعت درس خوندن خسته شدم
گوشی رو روشن کردم که دیدم واااییی چه خبره ؟ پریسا چهل و پنج بار زنگ زده بود
سریع زنگ زدم ببینم چیکار داشته
پریسا : کجایی تو آخه چرا گوشیت بی صاحبت خاموشه ؟
_سلام چیشده چرا اینقدر زنگ زدی
پریسا : الی ایلیا کجاس ؟
_ایلیا ؟ نمیدونم من از خواب بیدار شدم خونه نبود چطور ؟
پریسا : صبح اومده بود دم خونه ما میگفت با من کار داره رفتم دم در اسم و فامیلی و آدرس بهار رو ازم خواست.
تعجب کردم ایلیا چرا اینقدر پیگیر این قضیه شده آخه ؟
_خب تو چی گفتی ، دیشب هم از خودم خواست ولی بهش گفتم تا نگی برای چی میخوای نمیگم چیزی هم نگفت
پریسا : اسم و فامیلش رو گفتم و گفتم که آدرسش رو نمیدونم ولی فکر کنم عصبانی بود
واااییی نکنه کار اشتباهی انجام بده خدایا خودت کمک کن
_پری فعلا قطع کن خودم زنگ میزنم بهت
: باشه فعلا
گوشی ایلیا رو گرفتم خاموش بود جواب بده دیگه لعنتی
وای ایلیا تروخدا کار اشتباهی انجام نده تو دلم غوغا شده بود به شدت استرس گرفته بودم دلشوره امونم رو بریده بود حسم میگفت قراره اتفاق بدی بیوفته
بعد هزار تا زنگ و میسکال بالاخره جواب داد
ایلیا : الو
_کجایی ایلیا چرا گوشیتو جواب نمیدی آخه ....پری گفت رفتی دم خونشون اونجا چیکار میکردی ؟
ایلیا : رفتم آدرس بهار رو گیر بیارم ببینم قضیه ی تو از چه قراره و حالا که میدونم داره میرم پیش دوستم بریم پیش دعا نویسی که میشناسه
_ایلیا خواهش میکنم نرو خواهش میکنم اصلا من خوبم چیزیم نیست برگرد جون من خواهش میکنم خطرناکه ایلیا
ایلیا : الینا دیره دیگه با دوستم قرار گذاشتم دارم میرم پیشش نگران نباش چیزی ......
داشت صحبت میکرد که یکدفعه صدای بوق های پشت سر هم اومد و گوشی قطع شد تو شوک صدای بوق بلند ماشین چند دقیقه سکوت کردم
_ا.... الو ...الو ایلیا ...ایلیا جواب بده ..ایلیا چیشیدی ؟
دیگه کنترل رفتارم دست خودم نبود جیغ میکشیدم و اسم ایلیا رو صدا میزدم
مامان بابا اومده بودن خونه مامان سراسیمه در اتاق رو باز کرد و اومد تو
مامان : الینا چیشده چرا جیغ میکشی ... کسی چیزیش شده
هیچی نمیگفتم فقط جیغ میکشیدم و میزدم رو سرم
بابا هم نگران اومد نزدیک ولی چیزی نمیگفت
مامان در حالی که گریه میکرد گفت : چیشده بگو دیگه چیشده ؟
_ایل ...ایل ...ایلیاااااا ..
مامان: ایلیا چی ؟ایلیا چی شده ؟ چیشده بچه ...جون به لب شدم بگو
_نم ...نمیدونم ...داشتیم ...داشتیم حرف میزدیم یه دفعه صدای بوق ....ماشین اومد و قطع شد
#رمان #رمان_z #نویسنده #ترسناک
شروع کردم به درس خوندن این چند وقته اینقدر عقب افتاده بودم که اگه یک ماه شب و روز درس میخوندم کفایت نمیکرد
بعد از دو ساعت درس خوندن خسته شدم
گوشی رو روشن کردم که دیدم واااییی چه خبره ؟ پریسا چهل و پنج بار زنگ زده بود
سریع زنگ زدم ببینم چیکار داشته
پریسا : کجایی تو آخه چرا گوشیت بی صاحبت خاموشه ؟
_سلام چیشده چرا اینقدر زنگ زدی
پریسا : الی ایلیا کجاس ؟
_ایلیا ؟ نمیدونم من از خواب بیدار شدم خونه نبود چطور ؟
پریسا : صبح اومده بود دم خونه ما میگفت با من کار داره رفتم دم در اسم و فامیلی و آدرس بهار رو ازم خواست.
تعجب کردم ایلیا چرا اینقدر پیگیر این قضیه شده آخه ؟
_خب تو چی گفتی ، دیشب هم از خودم خواست ولی بهش گفتم تا نگی برای چی میخوای نمیگم چیزی هم نگفت
پریسا : اسم و فامیلش رو گفتم و گفتم که آدرسش رو نمیدونم ولی فکر کنم عصبانی بود
واااییی نکنه کار اشتباهی انجام بده خدایا خودت کمک کن
_پری فعلا قطع کن خودم زنگ میزنم بهت
: باشه فعلا
گوشی ایلیا رو گرفتم خاموش بود جواب بده دیگه لعنتی
وای ایلیا تروخدا کار اشتباهی انجام نده تو دلم غوغا شده بود به شدت استرس گرفته بودم دلشوره امونم رو بریده بود حسم میگفت قراره اتفاق بدی بیوفته
بعد هزار تا زنگ و میسکال بالاخره جواب داد
ایلیا : الو
_کجایی ایلیا چرا گوشیتو جواب نمیدی آخه ....پری گفت رفتی دم خونشون اونجا چیکار میکردی ؟
ایلیا : رفتم آدرس بهار رو گیر بیارم ببینم قضیه ی تو از چه قراره و حالا که میدونم داره میرم پیش دوستم بریم پیش دعا نویسی که میشناسه
_ایلیا خواهش میکنم نرو خواهش میکنم اصلا من خوبم چیزیم نیست برگرد جون من خواهش میکنم خطرناکه ایلیا
ایلیا : الینا دیره دیگه با دوستم قرار گذاشتم دارم میرم پیشش نگران نباش چیزی ......
داشت صحبت میکرد که یکدفعه صدای بوق های پشت سر هم اومد و گوشی قطع شد تو شوک صدای بوق بلند ماشین چند دقیقه سکوت کردم
_ا.... الو ...الو ایلیا ...ایلیا جواب بده ..ایلیا چیشیدی ؟
دیگه کنترل رفتارم دست خودم نبود جیغ میکشیدم و اسم ایلیا رو صدا میزدم
مامان بابا اومده بودن خونه مامان سراسیمه در اتاق رو باز کرد و اومد تو
مامان : الینا چیشده چرا جیغ میکشی ... کسی چیزیش شده
هیچی نمیگفتم فقط جیغ میکشیدم و میزدم رو سرم
بابا هم نگران اومد نزدیک ولی چیزی نمیگفت
مامان در حالی که گریه میکرد گفت : چیشده بگو دیگه چیشده ؟
_ایل ...ایل ...ایلیاااااا ..
مامان: ایلیا چی ؟ایلیا چی شده ؟ چیشده بچه ...جون به لب شدم بگو
_نم ...نمیدونم ...داشتیم ...داشتیم حرف میزدیم یه دفعه صدای بوق ....ماشین اومد و قطع شد
#رمان #رمان_z #نویسنده #ترسناک
۲۸.۴k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.