part84
#part84
#طاها
با دقت به برگههای تو دستم نگاه کردم و بعداز اینکه کامل خوندم خودکارم رو برداشتم و بعداز زدن امضام پای همه برگهها پرونده رو بستن و تحویل منشی دادم و گفتم :
طاها- امروز جلسهای داریم؟
با عشوه خرکی لبخند زد و گفت :
منشی- بله، با شرکت(...) امروز جلسه داریم.
درحالی که لپتاپم رو باز میکردم گفتم :
طاها- ساعت چند؟
با همون عشوه خرکی گفت :
منشی- ساعت سه.
سری تکون دادم، نیم نگاهش بهش انداختم و گفتم :
طاها- چرا ایستادی؟
منشی- یعنی میگید برم؟ نمیخواین بمونم؟
با جدیت زل زدم بهش و گفتم :
طاها- بله میتونید برید چون کاری باهاتون ندارم.
ایش گفت و با ناز به سمت در رفت و از اتاق خارج شد، پوکر فیس زل زدم به دیوار رو به روم، خدایا خودت این بندههات رو شفا بده، با تشکر، نگاهم رو از روی دیوار برداشتم و زل زدم به لپتاپم و مشغول کارم شدم.
با صدای در سرم رو بلند گردم و با دیدن رها لبخندی زدم و گفتم :
طاها- بیا داخل.
لبخندی بهم زد و وارد شد و در رو بست، به سمتن اومد و هاردش رو گرفت سمتم و گفت :
رها- عکسا رو ادیت کردم، تدوین ویدیوها هم تموم شد، ببین اگر مشکلی نداره بفرستم برای شرکت(...)تا زودتر بره برای پخش.
سری تکون دادم و هارد رو وصل کردم به لپتاپم و فایل مورد نظر رو باز کردم و فیلم رو پلی کردم، مثل همیشه بدون هیچ عیب و نقصی کارش رو انجام داده بود.
لبخندی زدم و گفتم :
طاها- آفرین مثل همیشه بدون هیچ عیب و نقصی، میتونی بفرستیش بره.
نیششو باز کرد و گفت :
رها- من همیشه کارام رو بدون هیچ عیب و نقصی انجام میدم.
ابروی بالا انداختم و گفتم :
طاها- اون که بله.
ریز خندید و لبشو به دندون گرفت، خوب میدونست با این کارش دیونهام میکنه، درحالی که نگاهم روی لباش بود گفتم :
طاها- میخوای دیونهام کنی نه؟ یهو کار دست خودم و خودت میدما.
نیشش رو باز کرد و گفت :
رها- اگر میتونی کار دست دوتامون بده.
نگاهی به بیرون انداختم و به سمتش رفتم که یهو دیدم یکی از بچهها داره میاد سریع کشیدم عقب و وقتی مطمئن شدم رفت دوباره رفتم سمتش که بازم یکی از بچههای شرکت رو دیدم، بدبختی در اتاقم شیشهای بود و اگر کاری میکردم بچهها میدیدن و رها نمیخواست کسی بدونه ما باهمیم، کشیدم عقب و کلافه نگاهش کردم که خندید و گفت :
رها- چیه آقای بهمنی نمیتونی به خواستت برسی؟!
با حرص نگاهش کردم و گفتم :
طاها- فقط میخوای من و اذیت کنی!
نیشش رو باز کرد و درحالی که به سمت در میرفت گفت :
رها- تا دیدار بعدی بدرود آقای بهمنی.
از اتاق رفت بیرون و پشت بندش شکیب اومد داخل و گفت :
شکیب- طاها یه ساعت دیگه جلسه داریم.
درحالی که نگاهم روی در شیشهای اتاقم بود گفتم :
طاها- میدونم...
لبم رو با زبونم تر کردم و همونطور که نگاهم روی در بود گفتم :
طاها- شکیب؟ نظرت چیه این در شیشهای رو برداریم به جاش در معمولی بزاریم؟
شکیب برگشت و نگاهی به در انداخت و بعد نگاهش رو داد به من و گفت :
شکیب- اسکلی چیزی هستی؟ فقط میخوای الکی خرج بزاری روی دستمون؟ در به این خوبی چشه مگه که در معمولی بزاری؟
پوفی کشیدم و تکیهام رو دادم به پشتی صندلیم و گفتم :
طاها- هوم، اوکی خب کاری داشتی اومدی؟
سری تکون داد و گفت :
شکیب- نه کار خاصی نداشتم فقط خواستم جلسه رو بهت یادآوری کنم.
اوکیای گفتم و شکیب بدون حرف از اتاق خارج شد.
بلند شدم و از اتاقم خارج شدم و به سمت کافه شرکت رفتم.
#رها
نگاهی به منشی طاها انداختم و گفتم :
رها- سوالی چیزی داری؟!
به اطراف نگاه کرد و خودش رو کشید جلو و گفت :
منشی- طاها رل داره؟
با سوالش ناخوداگاه ابروهام پرید بالا و گفتم :
رها- برای چی میخوای بدونی؟!
نیشش رو باز کرد و گفت :
منشی- میخوام مخش رو بزنم.
دست به سینه نگاهش کردم و گفتم :
رها- حتی اگر دوست دختر داشته باشه؟
دختره نگاهی بهم انداخت و گفت :
منشی- هرچند که بعید میدونم رلی چیزی داشته باشه ولی اگر رل داشته باشه که کاری میکنم جدا بشن بعد خودم مخشو میزنم.
پوزخندی زدم و گفتم :
رها- موفق باشی ستون!
بیتوجه به حرفم گفت :
منشی- گفتی رل داره یا نه؟
دهن باز کردم جوابش رو بدم که همون لحظه در اتاق باز شد و طاها اومد داخل و رو به منشیش گفت :
طاها- اولن که بله بنده رل دارم خیلی هم دوسش دارم نه تو نه هیچ خر دیگهای نمیتونه باعث جدایی ما بشه الانم برو بند و بساط رو جمع کن و از اینجا برو.
دختره با پته پته گفت :
منشی- اما، اما من فق...
طاها پرید بین حرفش و گفت :
طاها- نشنیدی چی گفتم؟
دختره با چشمای اشکی از اتاق خارج شد، طاها به سمتم اومد و گفت :
#عشق_پر_دردسر
#طاها
با دقت به برگههای تو دستم نگاه کردم و بعداز اینکه کامل خوندم خودکارم رو برداشتم و بعداز زدن امضام پای همه برگهها پرونده رو بستن و تحویل منشی دادم و گفتم :
طاها- امروز جلسهای داریم؟
با عشوه خرکی لبخند زد و گفت :
منشی- بله، با شرکت(...) امروز جلسه داریم.
درحالی که لپتاپم رو باز میکردم گفتم :
طاها- ساعت چند؟
با همون عشوه خرکی گفت :
منشی- ساعت سه.
سری تکون دادم، نیم نگاهش بهش انداختم و گفتم :
طاها- چرا ایستادی؟
منشی- یعنی میگید برم؟ نمیخواین بمونم؟
با جدیت زل زدم بهش و گفتم :
طاها- بله میتونید برید چون کاری باهاتون ندارم.
ایش گفت و با ناز به سمت در رفت و از اتاق خارج شد، پوکر فیس زل زدم به دیوار رو به روم، خدایا خودت این بندههات رو شفا بده، با تشکر، نگاهم رو از روی دیوار برداشتم و زل زدم به لپتاپم و مشغول کارم شدم.
با صدای در سرم رو بلند گردم و با دیدن رها لبخندی زدم و گفتم :
طاها- بیا داخل.
لبخندی بهم زد و وارد شد و در رو بست، به سمتن اومد و هاردش رو گرفت سمتم و گفت :
رها- عکسا رو ادیت کردم، تدوین ویدیوها هم تموم شد، ببین اگر مشکلی نداره بفرستم برای شرکت(...)تا زودتر بره برای پخش.
سری تکون دادم و هارد رو وصل کردم به لپتاپم و فایل مورد نظر رو باز کردم و فیلم رو پلی کردم، مثل همیشه بدون هیچ عیب و نقصی کارش رو انجام داده بود.
لبخندی زدم و گفتم :
طاها- آفرین مثل همیشه بدون هیچ عیب و نقصی، میتونی بفرستیش بره.
نیششو باز کرد و گفت :
رها- من همیشه کارام رو بدون هیچ عیب و نقصی انجام میدم.
ابروی بالا انداختم و گفتم :
طاها- اون که بله.
ریز خندید و لبشو به دندون گرفت، خوب میدونست با این کارش دیونهام میکنه، درحالی که نگاهم روی لباش بود گفتم :
طاها- میخوای دیونهام کنی نه؟ یهو کار دست خودم و خودت میدما.
نیشش رو باز کرد و گفت :
رها- اگر میتونی کار دست دوتامون بده.
نگاهی به بیرون انداختم و به سمتش رفتم که یهو دیدم یکی از بچهها داره میاد سریع کشیدم عقب و وقتی مطمئن شدم رفت دوباره رفتم سمتش که بازم یکی از بچههای شرکت رو دیدم، بدبختی در اتاقم شیشهای بود و اگر کاری میکردم بچهها میدیدن و رها نمیخواست کسی بدونه ما باهمیم، کشیدم عقب و کلافه نگاهش کردم که خندید و گفت :
رها- چیه آقای بهمنی نمیتونی به خواستت برسی؟!
با حرص نگاهش کردم و گفتم :
طاها- فقط میخوای من و اذیت کنی!
نیشش رو باز کرد و درحالی که به سمت در میرفت گفت :
رها- تا دیدار بعدی بدرود آقای بهمنی.
از اتاق رفت بیرون و پشت بندش شکیب اومد داخل و گفت :
شکیب- طاها یه ساعت دیگه جلسه داریم.
درحالی که نگاهم روی در شیشهای اتاقم بود گفتم :
طاها- میدونم...
لبم رو با زبونم تر کردم و همونطور که نگاهم روی در بود گفتم :
طاها- شکیب؟ نظرت چیه این در شیشهای رو برداریم به جاش در معمولی بزاریم؟
شکیب برگشت و نگاهی به در انداخت و بعد نگاهش رو داد به من و گفت :
شکیب- اسکلی چیزی هستی؟ فقط میخوای الکی خرج بزاری روی دستمون؟ در به این خوبی چشه مگه که در معمولی بزاری؟
پوفی کشیدم و تکیهام رو دادم به پشتی صندلیم و گفتم :
طاها- هوم، اوکی خب کاری داشتی اومدی؟
سری تکون داد و گفت :
شکیب- نه کار خاصی نداشتم فقط خواستم جلسه رو بهت یادآوری کنم.
اوکیای گفتم و شکیب بدون حرف از اتاق خارج شد.
بلند شدم و از اتاقم خارج شدم و به سمت کافه شرکت رفتم.
#رها
نگاهی به منشی طاها انداختم و گفتم :
رها- سوالی چیزی داری؟!
به اطراف نگاه کرد و خودش رو کشید جلو و گفت :
منشی- طاها رل داره؟
با سوالش ناخوداگاه ابروهام پرید بالا و گفتم :
رها- برای چی میخوای بدونی؟!
نیشش رو باز کرد و گفت :
منشی- میخوام مخش رو بزنم.
دست به سینه نگاهش کردم و گفتم :
رها- حتی اگر دوست دختر داشته باشه؟
دختره نگاهی بهم انداخت و گفت :
منشی- هرچند که بعید میدونم رلی چیزی داشته باشه ولی اگر رل داشته باشه که کاری میکنم جدا بشن بعد خودم مخشو میزنم.
پوزخندی زدم و گفتم :
رها- موفق باشی ستون!
بیتوجه به حرفم گفت :
منشی- گفتی رل داره یا نه؟
دهن باز کردم جوابش رو بدم که همون لحظه در اتاق باز شد و طاها اومد داخل و رو به منشیش گفت :
طاها- اولن که بله بنده رل دارم خیلی هم دوسش دارم نه تو نه هیچ خر دیگهای نمیتونه باعث جدایی ما بشه الانم برو بند و بساط رو جمع کن و از اینجا برو.
دختره با پته پته گفت :
منشی- اما، اما من فق...
طاها پرید بین حرفش و گفت :
طاها- نشنیدی چی گفتم؟
دختره با چشمای اشکی از اتاق خارج شد، طاها به سمتم اومد و گفت :
#عشق_پر_دردسر
۲۶.۹k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.