شروع دوباره پارت ۱۶ فیک بی تی اس
شروع دوباره پارت ۱۶ #فیک_بی_تی_اس
باهم اومدن داخل که اصلا بهشون توجه نکردم ولی با چه رویی هنوز میتونه اون دخترو اینور اونور بیاره با خودش مخصوصا جایی که دخترم هست ... دخترا اصلا به اون دختره یولی رو نمیدادن و حتی بهش سلامم نکردن ... آری تا یولی رو دید از ترسش سریع دوید اومد پیش من و بغلم قایم شد و منم آروم توی گوشش گفتم
+: هیشش ... دخترم نترس تا من اینجام نزدیکتر نمیتونه بشه ... فقط از پیش منو بقیه دخترا جدا نشو باشه؟
÷: اوهوم
کوک اومد سمتمون ولی من نگاهشم نکردم
_: دخترم
÷: ....
_: آری؟ چیشده؟
÷: ....
+: چی میخواد بشه بعد از اون همه اتفاق بازم ورداشتی اون دختره رو آوردی جایی که آری هس
_: ا.ت (اخم)
+: چیه خب مگه دروغه نمیبینی بچه چطوری میترسه؟ من قبلا هم بهت گفتم هرکاری بخوای میتونی بکنی با هرکی که بخوای میتونی باشی ولی از دخترم دورشون میکنی
بعد از این حرفم کوک رفت و نشست پیش یولی و دخترا هم اومدن پیشم
ج: آفرین خوب کاری کردی
کاملیا: حقشه
ماری: دختره بیشتر حقشه تا دید آدم حسابش نمیکنیم گرفته شد
+: ولش کنین
آری رفت پیش جیمین و باهم بازی میکردن قبلا کاملیا به جیمین گفته بود نزاره یولی نزدیک آری بشه و حواسش بهش بود ... ا.ت و بقیه دخترا به جز یولی بازم اون اکیپ ۴ نفره دخترونشون رو تشکیل دادن و مشغول صحبت شدن ...
ماری: دخترا ... یولی داره میسوزههه(خنده)
کاملیا: ماریی(خنده)
همشون داشتن میخندیدن که کوک گفت
_: دخترا یولی رو هم به جمعتون اضافه کنین
ج: جونگکوک جون ما از اول دوستیمون کسی رو وارد جمعمون نکردیم ما از اولش ۴ نفره ایم دوش نداره میتونه بره من یادم نمیاد اونو دعوت کرده باشم
_: جولیا درست صحبت کن
ج: ببند بابا (آروم)
+: یه دیقا وایسا ببینم ... مگه تو دعوتش نکردی یولی رو؟
ج: معلومه که نه چرا باید اونو دعوت کنم و تو و آری رو ناراحت کنم نه که ازش خیلیم خوشم میاد
کاملیا: آفرین به تو بیا ماچت کنم
ج: نه به خدا نیازی نیس
کاملیا به زور گرفت جولیا رو ماچ کرد و ا.ت و ماری هم از خنده جر خورده بودن و این خوشگذرونیشون باعث عصبانیت یولی میشد ....
باهم اومدن داخل که اصلا بهشون توجه نکردم ولی با چه رویی هنوز میتونه اون دخترو اینور اونور بیاره با خودش مخصوصا جایی که دخترم هست ... دخترا اصلا به اون دختره یولی رو نمیدادن و حتی بهش سلامم نکردن ... آری تا یولی رو دید از ترسش سریع دوید اومد پیش من و بغلم قایم شد و منم آروم توی گوشش گفتم
+: هیشش ... دخترم نترس تا من اینجام نزدیکتر نمیتونه بشه ... فقط از پیش منو بقیه دخترا جدا نشو باشه؟
÷: اوهوم
کوک اومد سمتمون ولی من نگاهشم نکردم
_: دخترم
÷: ....
_: آری؟ چیشده؟
÷: ....
+: چی میخواد بشه بعد از اون همه اتفاق بازم ورداشتی اون دختره رو آوردی جایی که آری هس
_: ا.ت (اخم)
+: چیه خب مگه دروغه نمیبینی بچه چطوری میترسه؟ من قبلا هم بهت گفتم هرکاری بخوای میتونی بکنی با هرکی که بخوای میتونی باشی ولی از دخترم دورشون میکنی
بعد از این حرفم کوک رفت و نشست پیش یولی و دخترا هم اومدن پیشم
ج: آفرین خوب کاری کردی
کاملیا: حقشه
ماری: دختره بیشتر حقشه تا دید آدم حسابش نمیکنیم گرفته شد
+: ولش کنین
آری رفت پیش جیمین و باهم بازی میکردن قبلا کاملیا به جیمین گفته بود نزاره یولی نزدیک آری بشه و حواسش بهش بود ... ا.ت و بقیه دخترا به جز یولی بازم اون اکیپ ۴ نفره دخترونشون رو تشکیل دادن و مشغول صحبت شدن ...
ماری: دخترا ... یولی داره میسوزههه(خنده)
کاملیا: ماریی(خنده)
همشون داشتن میخندیدن که کوک گفت
_: دخترا یولی رو هم به جمعتون اضافه کنین
ج: جونگکوک جون ما از اول دوستیمون کسی رو وارد جمعمون نکردیم ما از اولش ۴ نفره ایم دوش نداره میتونه بره من یادم نمیاد اونو دعوت کرده باشم
_: جولیا درست صحبت کن
ج: ببند بابا (آروم)
+: یه دیقا وایسا ببینم ... مگه تو دعوتش نکردی یولی رو؟
ج: معلومه که نه چرا باید اونو دعوت کنم و تو و آری رو ناراحت کنم نه که ازش خیلیم خوشم میاد
کاملیا: آفرین به تو بیا ماچت کنم
ج: نه به خدا نیازی نیس
کاملیا به زور گرفت جولیا رو ماچ کرد و ا.ت و ماری هم از خنده جر خورده بودن و این خوشگذرونیشون باعث عصبانیت یولی میشد ....
۲۴.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.