سرنوشت متصل

سرنوشت متصل1

Part16
+یه سال گذشت منو جونگ کوک ازدواج کردیم و اولین فیلممون که بازی کرده بودیم خیلی موفق شد هانا و تهیونگ هم ازدواج کرده بودن امروز تولد جونگ کوک بود که همه همه رو دعوت کرده بودیم مخصوصا اون نایون عوضی که میگفت.... اصن ولش
شروع کردم به اماده شدن دوش گرفتم موهامو خشک کردم لباسم پوشیدم و یه ارایش ساده انجام دادم موهام هم فر کردم ساعت 8 بود کم کم محمونی شروع میشد از بالکن به بیرون نگاه کردم همه اومده بودن
_لیدی؟
+جونم مستر جؤن
_وای خدا چرا اینقدر جذابی اخه
+اوم ببینمت یچیت کمه
_چی؟ موهام شونه نیس یهو لبشو گذاشت رو لبام
+یه بوسه
_شیطون شدیا
+بریم همه منتظرن دستمو دور دست کوک حلقه کردم و رفتیم پایین همه مات و محبوت نگاهمون میکردن با همه احوال پرسی کردیم و رفتیم پیش هانا و تهیونگ نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن
×خب بچه ها
+_بله
~ما یه خبر خوب داریم
+چیهههه
~رونا جونم خاله شدنت مبارک
+مرسی ممنون... چههههه
×دارممم بابا میشمممم
_دارممم عموووو میشممم وایییی
+وای خدااااا میدونی چقدر منتظر این لحضه بودم داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم که یهو.....
نویسنده
https://wisgoon.com/xxvvc

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
مرسی از حمایتتون 🤍🌹
دیدگاه ها (۰)

سرنوشت متصل 1Part 17 +که یهو نایون اومد ٪مشتاق دیدار شیم رون...

Part18+اون کوک بود نایون رو میبوسید قدم به قدم داشتم میرفتم ...

سرنوشت متصل 1Part15ویو کوک_ساعت 4 صبح از خواب پریدم تشنم بود...

از اونجایی که دلم براتون سوخت و خماری جای بدی بود و فردا تول...

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

دختری که آرزو داشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط