the building infogyg پارت12
#the_building_infogyg #پارت12
سوک
ایناچشون شده
آچا:باباسوکی بیا اینجا
من:چشید آچا مشکلی داری
آچا:قیافه مدیر چطوری.بود اون لحظه
من:واع میخواستی چطوری باشع عادی بوددیگه شاخ میخواستی دربیاره یادم
آچا:نه منظورم چشاش یا حالت صورتش خاص نبود بود
من:آم نه کاملا معمولی بودش
مدیر:خوب گوش کنین بهتون چی میگم تمام گروها به این جاهایی که میگم میرین وتا یک هفته اونجا میمونین
آچا:مدیر عجیبه خیلی مزخرف آسون میگیره یک هفته بدون سرپرست
مدیر:این سوک بیا بالا بردار
رفتم بالا برداشتم برگه رو سمت مدیر بازش کرد وبلند پشت میکروفون اعلام کردش
مدیر:قلعه اوچاهارا
اومدم پایین اسم گروهایی دیگه گفته شدش
رکسانا:عجیبه مال ما دورترینه
من:دیگه دارین خیلی جنایی میکنین قضیه رو
کوک:خوب خانوما بزنین بریم احیانا از مارواین جور چیزا نمیترسین
آچا:مثلا میخوایی بگی ترسیدیم تورو صدا کنیم نه داداچ تا من وباباسوک هستیم نیازی به تو نی باتشکر مدیریت دهن سرویس کن
خندم گرفت خدایش خیلی خوب جواب میده وازخجالت طرف درمیادش
به قلعه رسیدم مه همه جارو پوشنده بود
رکسانا:قلعه مه گرفته چه خوف برانگیز
آچا:اگه یه سرخر نمیبود خیلی خفن میشد این اردو یه اردو ترسناک ومخوف با ارواح والف وشیاطین
بعد روکرد سمت می.هی
آچا:یوهاهاهاهاهوو
من:چرند نگو الف وشیاطین مسخره اس توام نمیخواد بترسی می.هی
می.هی:من حس خوبی نسبت به اینجا ندارم
می یونگ:راست میگه اما ولش کنین بریم من نمره کامل میخوام نه نصفه
آچا:بچه ها هرجا خواستین برین کم کم یکی رو باخودتون ببرین جزء این بچه بیسکویت
کوک:میشه بگی چرا اسممو نمیگی
آچا:چون دوس ندارم یک دوما اسمت شبیه کوکیه(بیسکویت) پس بهت میگم بیسکویت تمام
کوک:قانع شدم بزنین بریم دخترااا
وارد قلعه شدیم همه جا تار عنکبوت وصدایی جیرجیر سوسکا میومد که یهو در قلعه بسته شدش
کوک:خوب دیگه بسه هرچی قایم موشک بازی
باورم نمیشد مردمک چشماش گربه ای شدش ورنگش آبی وسبز شدش
آچا:میدونستم!سوک وقته هل شدن نیس بجنب
من:باشه بزن بریم
به سمتش خیز برداشتیم اما اون راحت هر حرکتی که ما میزدیم ودفع میکرد
من:آچا دونفره همزمان
باهم دیگه حمله کردیم لگدبه قفسه سینش زدیم کمی رفت عقب
کوک:آخه شما جوجه انسان ها چطوری حریف من دورگه میخواین بشین هشدار میدم این بچه آدم برین کنار دوستاتون
من:هه فک کردی خیال کردی
آچا:من در قلعه رو باز میکنم تو حواسشو پرت کن
من:باشه بدو
تا اومد بره سمت در یهو باسرعت شگفت انگیزی از پشتم رد شد تا اومدم دهن بازکنم آچا افتاد زمین جیغ دخترا رفت هوا ناپدید شد
*گفتم که حریفم نمیشین
اومدم برگردم که...
سوک
ایناچشون شده
آچا:باباسوکی بیا اینجا
من:چشید آچا مشکلی داری
آچا:قیافه مدیر چطوری.بود اون لحظه
من:واع میخواستی چطوری باشع عادی بوددیگه شاخ میخواستی دربیاره یادم
آچا:نه منظورم چشاش یا حالت صورتش خاص نبود بود
من:آم نه کاملا معمولی بودش
مدیر:خوب گوش کنین بهتون چی میگم تمام گروها به این جاهایی که میگم میرین وتا یک هفته اونجا میمونین
آچا:مدیر عجیبه خیلی مزخرف آسون میگیره یک هفته بدون سرپرست
مدیر:این سوک بیا بالا بردار
رفتم بالا برداشتم برگه رو سمت مدیر بازش کرد وبلند پشت میکروفون اعلام کردش
مدیر:قلعه اوچاهارا
اومدم پایین اسم گروهایی دیگه گفته شدش
رکسانا:عجیبه مال ما دورترینه
من:دیگه دارین خیلی جنایی میکنین قضیه رو
کوک:خوب خانوما بزنین بریم احیانا از مارواین جور چیزا نمیترسین
آچا:مثلا میخوایی بگی ترسیدیم تورو صدا کنیم نه داداچ تا من وباباسوک هستیم نیازی به تو نی باتشکر مدیریت دهن سرویس کن
خندم گرفت خدایش خیلی خوب جواب میده وازخجالت طرف درمیادش
به قلعه رسیدم مه همه جارو پوشنده بود
رکسانا:قلعه مه گرفته چه خوف برانگیز
آچا:اگه یه سرخر نمیبود خیلی خفن میشد این اردو یه اردو ترسناک ومخوف با ارواح والف وشیاطین
بعد روکرد سمت می.هی
آچا:یوهاهاهاهاهوو
من:چرند نگو الف وشیاطین مسخره اس توام نمیخواد بترسی می.هی
می.هی:من حس خوبی نسبت به اینجا ندارم
می یونگ:راست میگه اما ولش کنین بریم من نمره کامل میخوام نه نصفه
آچا:بچه ها هرجا خواستین برین کم کم یکی رو باخودتون ببرین جزء این بچه بیسکویت
کوک:میشه بگی چرا اسممو نمیگی
آچا:چون دوس ندارم یک دوما اسمت شبیه کوکیه(بیسکویت) پس بهت میگم بیسکویت تمام
کوک:قانع شدم بزنین بریم دخترااا
وارد قلعه شدیم همه جا تار عنکبوت وصدایی جیرجیر سوسکا میومد که یهو در قلعه بسته شدش
کوک:خوب دیگه بسه هرچی قایم موشک بازی
باورم نمیشد مردمک چشماش گربه ای شدش ورنگش آبی وسبز شدش
آچا:میدونستم!سوک وقته هل شدن نیس بجنب
من:باشه بزن بریم
به سمتش خیز برداشتیم اما اون راحت هر حرکتی که ما میزدیم ودفع میکرد
من:آچا دونفره همزمان
باهم دیگه حمله کردیم لگدبه قفسه سینش زدیم کمی رفت عقب
کوک:آخه شما جوجه انسان ها چطوری حریف من دورگه میخواین بشین هشدار میدم این بچه آدم برین کنار دوستاتون
من:هه فک کردی خیال کردی
آچا:من در قلعه رو باز میکنم تو حواسشو پرت کن
من:باشه بدو
تا اومد بره سمت در یهو باسرعت شگفت انگیزی از پشتم رد شد تا اومدم دهن بازکنم آچا افتاد زمین جیغ دخترا رفت هوا ناپدید شد
*گفتم که حریفم نمیشین
اومدم برگردم که...
۴.۲k
۱۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.