میخوای در کنار زن دیگه ای خوشحال باشم
" میخوای در کنار زن دیگه ای خوشحال باشم!"
part:2
.........
سردی آب صورت خسته اش رو لمس کرد.
آرایش هاش پاک میشد..
و بلاخره.. میتونست چهره حقیقی خودش رو توی آینه ببینه.
چقدر در مونده و خسته!
..
در دستشویی رو بست و قدمی توی راه رو برداشت. قدم اول.. جسم پسر رو در برابرش قرار داد. نگاه متعجبی به پسر انداخت.
سرش رو به دو جهت تکون داد و با لبخند فیکی با این فکر که اون فقط یک دوسته شروع به صحبت کرد.
- اوه سلام! از دیدنت خوشحالم جونگوون شی. مدتی میشه.
' اوه سلام' ' جونگوون شی..' 'مدتی میشه..'
تک تک کلمات دختر رو تحلیل کرد.
از اینکه دختر رو به روش اونو به چشم دوست میدید متنفر بود.
میدونست که این حس درست نبود اما..
یعمی واقعا دختر مورد علاقه اش اونو به چشم یه دوست میدید!..
اونم بعد اینکه اونطور بدون حرفی ترکش کرد.
یعنی به همین راحتی میخواست خاطراتشون رو فراموش کنه؟..
چرا..
چرا سعی نمیکرد تا درباره دلیل جدایی چیزی بدونه؟..
-ممنون..
- خب من بیشتر از این مزاحمتون- ن..نمیشم.
با درد فجیح سرکلمات آخرش لرزید.
لبخند فیک از لب هاش پاک شد و..بدنش لرزید بدی رو تجربه کرد.
به سختی از جونگوون عبور کرد..اما.
- بورام..
آه آروم کشید.. انگار امشب
این درد و این پسر قرار نبود رهاش کنه..
برگشت و سوال پرسید.
- اتفاقی افتاده؟
- نمیخوای چیزی بگی؟
- در مورد چی؟
" در مورد چی"
نه بورام..
نمیخواست و درد اینکه تنها عشقش میخواست مثل سایرین اونو فراموش کنه اشک هاش رو جایی میکرد.
تنها برگ برنده اش..این بود که پشت به دختر ایستاده بود.
- گذشته..
- نه. نمیخوام در مورد گذشته حرف بزنم..ولی از آینده چرا..
- چی؟
- در آینده.. خوشبخت شو جونگوون. عاشق دختری شو که واقعا لیاقتت رو داشته باشه. کسی کع بتونه بهت عشق بده و ازت عشق بگیره..همین.
گفت و بعد..صدای تقه های کفش پاشنه بلند ش بود که توی راه رو اکو میشد..
تق..تق...تق..
درست مثل نوت های موسیقی کلاسیکی که پخش میشد.
part:2
.........
سردی آب صورت خسته اش رو لمس کرد.
آرایش هاش پاک میشد..
و بلاخره.. میتونست چهره حقیقی خودش رو توی آینه ببینه.
چقدر در مونده و خسته!
..
در دستشویی رو بست و قدمی توی راه رو برداشت. قدم اول.. جسم پسر رو در برابرش قرار داد. نگاه متعجبی به پسر انداخت.
سرش رو به دو جهت تکون داد و با لبخند فیکی با این فکر که اون فقط یک دوسته شروع به صحبت کرد.
- اوه سلام! از دیدنت خوشحالم جونگوون شی. مدتی میشه.
' اوه سلام' ' جونگوون شی..' 'مدتی میشه..'
تک تک کلمات دختر رو تحلیل کرد.
از اینکه دختر رو به روش اونو به چشم دوست میدید متنفر بود.
میدونست که این حس درست نبود اما..
یعمی واقعا دختر مورد علاقه اش اونو به چشم یه دوست میدید!..
اونم بعد اینکه اونطور بدون حرفی ترکش کرد.
یعنی به همین راحتی میخواست خاطراتشون رو فراموش کنه؟..
چرا..
چرا سعی نمیکرد تا درباره دلیل جدایی چیزی بدونه؟..
-ممنون..
- خب من بیشتر از این مزاحمتون- ن..نمیشم.
با درد فجیح سرکلمات آخرش لرزید.
لبخند فیک از لب هاش پاک شد و..بدنش لرزید بدی رو تجربه کرد.
به سختی از جونگوون عبور کرد..اما.
- بورام..
آه آروم کشید.. انگار امشب
این درد و این پسر قرار نبود رهاش کنه..
برگشت و سوال پرسید.
- اتفاقی افتاده؟
- نمیخوای چیزی بگی؟
- در مورد چی؟
" در مورد چی"
نه بورام..
نمیخواست و درد اینکه تنها عشقش میخواست مثل سایرین اونو فراموش کنه اشک هاش رو جایی میکرد.
تنها برگ برنده اش..این بود که پشت به دختر ایستاده بود.
- گذشته..
- نه. نمیخوام در مورد گذشته حرف بزنم..ولی از آینده چرا..
- چی؟
- در آینده.. خوشبخت شو جونگوون. عاشق دختری شو که واقعا لیاقتت رو داشته باشه. کسی کع بتونه بهت عشق بده و ازت عشق بگیره..همین.
گفت و بعد..صدای تقه های کفش پاشنه بلند ش بود که توی راه رو اکو میشد..
تق..تق...تق..
درست مثل نوت های موسیقی کلاسیکی که پخش میشد.
- ۴.۴k
- ۰۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط