پارت30:
#پارت30:
ارمیا پاشد و با تعجب گفت:
-تو اینجا چیکار می کنی؟؟؟؟
خیلی تعجب کردم!! ارمیا اونم تو دفتر بابا چیکار می کرد.
دهنم رو باز کردم که چیزی بگم یهو بابا رو به من گفت:
- سپهر بیا بشین! برات توضیح می دم.
ارمیا با بهت گفت:
- ســپـ..ــهر؟ ولی جناب سرهنگ این..
بابا دستش رو بالا اورد و حرف ارمیا رو قطع کرد:
- سپهر پسرمه!
ارمیا با چشم های گرد گفت:
- چـ ــ ـی؟
بابا رو به من کرد و گفت:
- ارمیا اومد و گزارش کار های باباش رو داد و چیزی که توواین مدت دستگیرش شده رو به من گفت و اینکه می خواد با ما همکاری کنه!
متعجب گفتم :
- بااابااا! شما ندونسته چرا بهش اعتماد کردی؟؟ ما از کجا بدونم هم دست داریوش نیست؟؟
ارمیا عصبی بهم توپید:
- من هم دست اون مرد نیستم فهمیدی؟؟؟
بابا پوفی کرد و گفت:
- بس کنید شما دوتا! سپهر من خوب ادما رو می شناسم که کی دروغ میگه و کی راست میگه.
و تو ارمیا این حرف ها بین خودمون می مونه من این اجازه ی همکاری با ما رو فقط بخاطر حل شدن سریع پرونده ست. سعی کن دست از پا خطا نکنی و همپای سپهر تلاش کنی. باید به بابات بگی که تو هم می خوای تو باند باشی!
و برای اطمینان بیشتر ما دوتا بادیگارد برات می ذاریم.
ارمیا وسط حرف بابا پرید و گفت:
- بادیگار دیگه برای چی؟؟
بابا از اینکه کسی میون حرفش بپره متنفر بود. نگاه اخمالشو به ارمیا دوخت که ارمیا سرش رو پایین گرفت و گفت:
- اهم ببخشید!
بابا به هردومون نگاه کرد گفت:
- الان هم می تونید برید کلی کار دارم !
پاکتی از روی میز برداشت و به سمت ارمیا گرفت و گفت:
- تو این،پاکت یه گوشی ساده به همراه یه سیم کارته همیشه همراهت باشه. چند تا شماره که مهم هستن و تو باید گزارش کار هاتو رو اون بفرستی هم داره . مواظب باش داریوش یا هیچ کدوم از افرادش این گوشی به دستشون نیوفته. حالا هم مرخصی!
ارمیا پاشد و با تعجب گفت:
-تو اینجا چیکار می کنی؟؟؟؟
خیلی تعجب کردم!! ارمیا اونم تو دفتر بابا چیکار می کرد.
دهنم رو باز کردم که چیزی بگم یهو بابا رو به من گفت:
- سپهر بیا بشین! برات توضیح می دم.
ارمیا با بهت گفت:
- ســپـ..ــهر؟ ولی جناب سرهنگ این..
بابا دستش رو بالا اورد و حرف ارمیا رو قطع کرد:
- سپهر پسرمه!
ارمیا با چشم های گرد گفت:
- چـ ــ ـی؟
بابا رو به من کرد و گفت:
- ارمیا اومد و گزارش کار های باباش رو داد و چیزی که توواین مدت دستگیرش شده رو به من گفت و اینکه می خواد با ما همکاری کنه!
متعجب گفتم :
- بااابااا! شما ندونسته چرا بهش اعتماد کردی؟؟ ما از کجا بدونم هم دست داریوش نیست؟؟
ارمیا عصبی بهم توپید:
- من هم دست اون مرد نیستم فهمیدی؟؟؟
بابا پوفی کرد و گفت:
- بس کنید شما دوتا! سپهر من خوب ادما رو می شناسم که کی دروغ میگه و کی راست میگه.
و تو ارمیا این حرف ها بین خودمون می مونه من این اجازه ی همکاری با ما رو فقط بخاطر حل شدن سریع پرونده ست. سعی کن دست از پا خطا نکنی و همپای سپهر تلاش کنی. باید به بابات بگی که تو هم می خوای تو باند باشی!
و برای اطمینان بیشتر ما دوتا بادیگارد برات می ذاریم.
ارمیا وسط حرف بابا پرید و گفت:
- بادیگار دیگه برای چی؟؟
بابا از اینکه کسی میون حرفش بپره متنفر بود. نگاه اخمالشو به ارمیا دوخت که ارمیا سرش رو پایین گرفت و گفت:
- اهم ببخشید!
بابا به هردومون نگاه کرد گفت:
- الان هم می تونید برید کلی کار دارم !
پاکتی از روی میز برداشت و به سمت ارمیا گرفت و گفت:
- تو این،پاکت یه گوشی ساده به همراه یه سیم کارته همیشه همراهت باشه. چند تا شماره که مهم هستن و تو باید گزارش کار هاتو رو اون بفرستی هم داره . مواظب باش داریوش یا هیچ کدوم از افرادش این گوشی به دستشون نیوفته. حالا هم مرخصی!
۹.۴k
۳۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.