"چند پارتی"
"چند پارتی"
وقتی منشی شخصی شرکتش میشی و....🐝🌛پارت ششم:////
جیهو{اما اگر دختر بود...پدرم معشوقه اش رو به عنوان همسر دومش به عمارت میاره و مادرم هیچ گونه مخالفتی نباید در این عنوان داشته باشه...مادرم 5 ماهه حامله بود که سونوگرافی تشخیص داد بچه دختره...پدرم بدون اینکه وقت رو تلف کنه با اون زنه عقد کرد...با اومدن اون زن زندگیمون بدتر هم شد...پدربزرگم پدرم رو از ارث محروم کرد و بعد از تولد دو سالگیم پدرم مارو از خونه بیرون کرد...مادرم کسی رو توی کره نداشت بخاطر همین مجبور شدی بریم ایتالیا پیش مادر بزرگ و داییم زندگی کنیم تا اینکه 3 سال پیش برگشتیم کره...این کله داستان زندگیه من بود. *لبخند تلخ*
لونا{من...من واقعا متاسفم...ببخشید اگر ناراحتت کردم.
جیهو{نه این چه حرفیه...بلاخره یه رو باید این راز رو به یه دوست می گفتم تا سبک شم.
لونا{لبخندی زدم و اومدم چیزی بگم که با صدای جیمین هردومون برگشتیم سمتش.
جیمین{خانوما خوبه من گفتم دور نشین...لطفا برین کنار برج میخوایم بریم هتل.
لونا{چه زود گذشت.
جیهو{اوهوم...بریم.
*صبح روز بعد ساعت 9:13 صبح_شرکت چوی*
چوی{خیلی خوش آمدین جناب جئون...از دیدنتون خوشحالم.
جونگ کوک{همچنین*لبخند*
جیهو{با دقت به حرف هاشون گوش می کردم و اونا رو توی ذهنم نکته برداری می کردم...که با شنیدن سوالی که چوی ازم پرسید رسما به سکته رو زدم.
چوی{فکر نمی کردم اینقدر کم حرف باشین خانوم لی...اتفاقی افتاده؟
جیهو{ااا نه داشتم به حرف هاتون فکر می کردم.
چوی{بسیار خب...جناب جئون من شراکت با شما رو قبول میکنم... فردا میتونید بیاین برای بستن قرارداد.
جونگ کوک{بله حتما...خوشحالم از اینکه شراکت با مارو قبول کردین.
جیهو{بعد از خداحافظی با چوی از شرکت بیرون اومدیم که با بیرون اومدنمون جیمین.
جیمین{خب رئیس عزیزم...شیرینیمون اینکه امشب شام مهمون تو.
جونگ کوک{*چپ چپ*نه که از وقتی اومدی همش دستت تو جیب خودت بوده.
جیمین{ای بابا جیب منو تو نداره...خب همراهان هميشگي شام امشب رستوران سابستنس ساعت 8 شب.
جونگ کوک{*چشم غره*
*ساعت 8:08 شب_رستوران سابستنس*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سلام توت فرنگیام🌸🥺
امیدوارم حالتون خوب باشه☁️🤍
ببخشید این پارت رو دیر گذاشتم...چند روز پیش گوشیم افتاد تو آب و تا امروز تعمیرگاه بود💔
امیدوارم که این پارت رو دوست داشته باشید💖🧜♀️
وقتی منشی شخصی شرکتش میشی و....🐝🌛پارت ششم:////
جیهو{اما اگر دختر بود...پدرم معشوقه اش رو به عنوان همسر دومش به عمارت میاره و مادرم هیچ گونه مخالفتی نباید در این عنوان داشته باشه...مادرم 5 ماهه حامله بود که سونوگرافی تشخیص داد بچه دختره...پدرم بدون اینکه وقت رو تلف کنه با اون زنه عقد کرد...با اومدن اون زن زندگیمون بدتر هم شد...پدربزرگم پدرم رو از ارث محروم کرد و بعد از تولد دو سالگیم پدرم مارو از خونه بیرون کرد...مادرم کسی رو توی کره نداشت بخاطر همین مجبور شدی بریم ایتالیا پیش مادر بزرگ و داییم زندگی کنیم تا اینکه 3 سال پیش برگشتیم کره...این کله داستان زندگیه من بود. *لبخند تلخ*
لونا{من...من واقعا متاسفم...ببخشید اگر ناراحتت کردم.
جیهو{نه این چه حرفیه...بلاخره یه رو باید این راز رو به یه دوست می گفتم تا سبک شم.
لونا{لبخندی زدم و اومدم چیزی بگم که با صدای جیمین هردومون برگشتیم سمتش.
جیمین{خانوما خوبه من گفتم دور نشین...لطفا برین کنار برج میخوایم بریم هتل.
لونا{چه زود گذشت.
جیهو{اوهوم...بریم.
*صبح روز بعد ساعت 9:13 صبح_شرکت چوی*
چوی{خیلی خوش آمدین جناب جئون...از دیدنتون خوشحالم.
جونگ کوک{همچنین*لبخند*
جیهو{با دقت به حرف هاشون گوش می کردم و اونا رو توی ذهنم نکته برداری می کردم...که با شنیدن سوالی که چوی ازم پرسید رسما به سکته رو زدم.
چوی{فکر نمی کردم اینقدر کم حرف باشین خانوم لی...اتفاقی افتاده؟
جیهو{ااا نه داشتم به حرف هاتون فکر می کردم.
چوی{بسیار خب...جناب جئون من شراکت با شما رو قبول میکنم... فردا میتونید بیاین برای بستن قرارداد.
جونگ کوک{بله حتما...خوشحالم از اینکه شراکت با مارو قبول کردین.
جیهو{بعد از خداحافظی با چوی از شرکت بیرون اومدیم که با بیرون اومدنمون جیمین.
جیمین{خب رئیس عزیزم...شیرینیمون اینکه امشب شام مهمون تو.
جونگ کوک{*چپ چپ*نه که از وقتی اومدی همش دستت تو جیب خودت بوده.
جیمین{ای بابا جیب منو تو نداره...خب همراهان هميشگي شام امشب رستوران سابستنس ساعت 8 شب.
جونگ کوک{*چشم غره*
*ساعت 8:08 شب_رستوران سابستنس*
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سلام توت فرنگیام🌸🥺
امیدوارم حالتون خوب باشه☁️🤍
ببخشید این پارت رو دیر گذاشتم...چند روز پیش گوشیم افتاد تو آب و تا امروز تعمیرگاه بود💔
امیدوارم که این پارت رو دوست داشته باشید💖🧜♀️
۱.۹k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.