ددی گربه 🐈⬛ ⛓️
ددی گربه 🐈⬛ ⛓️
p4
جیمین ، نامجون و هوپی زودتر رفتن چون به عنوان خدمتکار بودن ، جین ، یونگی. ا.ت هم لباس هاشون روخریدن و کارت دعوتنامه جعلی رو برداشتن و به مهمونی رفتن
"جلوی در مکالمه ا.ت با تهیونگ "
توی کیفی کی بهت دادم و دیدی
ا.ت : آره دیدم ، با وسایلش چیکار کنم
ته : یواشکی برو توی اتاق رئیس و اون و کار بزار
ا.ت : میکروفن ها چی
ته : اونا رو هر جایی گیرت اومد نصب کن
ا.ت: خیلی خوب باشه ... من دارم میرم داخل
ته. : پس فعلا خدافظ
"پایان تماس"
ا.ت و شوگا کارت شون رونشون دادن و به عنوان کاپل رفتن داخل بعد از اونها چند دقیقه بعد جین وارد سالن شد . سالن پر از جمعیت بود و آهنگ درحال پخش ، در لای اون همه آدم جین تونست جیمین ، نامجون و هوپی رو ببینه . ا.ت بعد از اینکه مطمئن شد اتاق رئیس نگهبانی نداره وارد اتاق شد و میکروفن هارو کار گذاشت ، یونگی هم اون پایین میکروفن هارو زیر میز ها جاسازی کرد ، و در طول این مدت تهیونگ هم از جونگکوک مراقبت میکرد و هم کل مهمونی زیر نظرش بود (اینم برا تهکوکرا) همه ی اعضای باند یک هنزفری در گوش داشتن تا هر وقت تهیونگ باهاشون کار داشت صداش رو به راحتی بشنون
ته : یونگی و ا.ت شما الان جلوی در سرویس زنانه هستید
ا.ت : چطور
ته : مراقب باشید یکی از افرادشون که کل باند رو زیر نظر داره داره میاد امکان داره شما رو شناسایی کنه ... اومد
توی همین لحظه یونگی نتونست بیکار بمونه و تظاهر به بوسیدن ا.ت کرد
یونگی : تکون نخور و فقط همراهی کن وگرنه گیر می افتیم
ته : دور شد ازتون
وقتی از هم فاصله گرفتند با اینکه هم رو نبوسیدن اما جوری به هم نگاه میکردن که انگار می خوان دوباره همدیگر ببوسن
یونگی :( تو مغزش) گفتم این مدت حسم بهش فرق داشت ... پس یه نزدیک شدن کافی بود تا به جواب سوالم برسم!
ا.ت :(تو مغزش) حالا فهمیدم اون حسی که بهش داشتم چی بود ... فقط با یه نزدیک شدن سوالم پایان یافت!
یونگی : باید از این قسمت دور شیم امکان داره کسی مارو بشناسه
دست ا.ت روگرفت و به یک جای کاملا خلوت برد ، تهیونگ که فهمید قضیه از چه قراره به اون دوربینی که از اون دوتا میگرفت نگاه نکرد ... یونگی وقتی ا.ت رو برد توی اون جای خلوت باهاش صحبت هایی کرد
یونگی : ا.ت ...
ا.ت : یونگی ... تو اول بگو
یونگی : ا.ت از وقتی دیدمت حسم بهت فرق کرد مثل یه غریبه نبودی برام اما نمیدونستم این حس چیه ... تا این که تظاهر به بوسیدنت کردم ... فهمیدم قضیه از چه قراره ... ا.ت ... من دوست دارم ! نمیدونم تو این حس و بهم داری یا نه ... اما من دوست دارم ...
ا.ت : یونگی ... منم از وقتی وارد این باند شدم به چشمم مثل یک غریبه بودی ولی ... جدیدا حسم تغییر کرده... منمهمین امشب فهمیدم این یه حس معمولی نیست ! این عشقه! منم دوست دارم !
ادامه دارد ...
p4
جیمین ، نامجون و هوپی زودتر رفتن چون به عنوان خدمتکار بودن ، جین ، یونگی. ا.ت هم لباس هاشون روخریدن و کارت دعوتنامه جعلی رو برداشتن و به مهمونی رفتن
"جلوی در مکالمه ا.ت با تهیونگ "
توی کیفی کی بهت دادم و دیدی
ا.ت : آره دیدم ، با وسایلش چیکار کنم
ته : یواشکی برو توی اتاق رئیس و اون و کار بزار
ا.ت : میکروفن ها چی
ته : اونا رو هر جایی گیرت اومد نصب کن
ا.ت: خیلی خوب باشه ... من دارم میرم داخل
ته. : پس فعلا خدافظ
"پایان تماس"
ا.ت و شوگا کارت شون رونشون دادن و به عنوان کاپل رفتن داخل بعد از اونها چند دقیقه بعد جین وارد سالن شد . سالن پر از جمعیت بود و آهنگ درحال پخش ، در لای اون همه آدم جین تونست جیمین ، نامجون و هوپی رو ببینه . ا.ت بعد از اینکه مطمئن شد اتاق رئیس نگهبانی نداره وارد اتاق شد و میکروفن هارو کار گذاشت ، یونگی هم اون پایین میکروفن هارو زیر میز ها جاسازی کرد ، و در طول این مدت تهیونگ هم از جونگکوک مراقبت میکرد و هم کل مهمونی زیر نظرش بود (اینم برا تهکوکرا) همه ی اعضای باند یک هنزفری در گوش داشتن تا هر وقت تهیونگ باهاشون کار داشت صداش رو به راحتی بشنون
ته : یونگی و ا.ت شما الان جلوی در سرویس زنانه هستید
ا.ت : چطور
ته : مراقب باشید یکی از افرادشون که کل باند رو زیر نظر داره داره میاد امکان داره شما رو شناسایی کنه ... اومد
توی همین لحظه یونگی نتونست بیکار بمونه و تظاهر به بوسیدن ا.ت کرد
یونگی : تکون نخور و فقط همراهی کن وگرنه گیر می افتیم
ته : دور شد ازتون
وقتی از هم فاصله گرفتند با اینکه هم رو نبوسیدن اما جوری به هم نگاه میکردن که انگار می خوان دوباره همدیگر ببوسن
یونگی :( تو مغزش) گفتم این مدت حسم بهش فرق داشت ... پس یه نزدیک شدن کافی بود تا به جواب سوالم برسم!
ا.ت :(تو مغزش) حالا فهمیدم اون حسی که بهش داشتم چی بود ... فقط با یه نزدیک شدن سوالم پایان یافت!
یونگی : باید از این قسمت دور شیم امکان داره کسی مارو بشناسه
دست ا.ت روگرفت و به یک جای کاملا خلوت برد ، تهیونگ که فهمید قضیه از چه قراره به اون دوربینی که از اون دوتا میگرفت نگاه نکرد ... یونگی وقتی ا.ت رو برد توی اون جای خلوت باهاش صحبت هایی کرد
یونگی : ا.ت ...
ا.ت : یونگی ... تو اول بگو
یونگی : ا.ت از وقتی دیدمت حسم بهت فرق کرد مثل یه غریبه نبودی برام اما نمیدونستم این حس چیه ... تا این که تظاهر به بوسیدنت کردم ... فهمیدم قضیه از چه قراره ... ا.ت ... من دوست دارم ! نمیدونم تو این حس و بهم داری یا نه ... اما من دوست دارم ...
ا.ت : یونگی ... منم از وقتی وارد این باند شدم به چشمم مثل یک غریبه بودی ولی ... جدیدا حسم تغییر کرده... منمهمین امشب فهمیدم این یه حس معمولی نیست ! این عشقه! منم دوست دارم !
ادامه دارد ...
۸۲۳
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.