چند پارتی(وقتی برات قلدری میکرد)پارت ۵
چند پارتی(وقتی برات قلدری میکرد)پارت ۵
ا.ت:آخه تو از کجا میفهمی من اصن چرا این کارو کردی ها؟
هان:شاید چون عاشقتم
ا.ت:داری باهام شوخی میکنی شاید من دوست نداشته باشم
سرشو آورد نزدیک گوشت من میدونم داری انقدر غرم نزن از این به بعد تو دوست دختر منی
هان پاشد لباسی خودشو پوشید دید که خیلی درد داری خواست لباسی توهم تنت کنه
ا.ت:خودم میتونم
هان به حرف ا.ت اهمیتی نداد و لباس ا.تم تنش کرد
هان:میتونی راه بری هوم
ا.ت:فکر نکنم
بلند شدی خواستی راه بری که افتادی که هان گرفتت
هان:مثل این که نمیتونی وایسا خوشگلم
برآید استایل بغلت کرد که خجالت کشیدی
هان:مثل این که دوست دخترم خیلی خجالتی
یکی زدی به سینش
هان:باشه باشه خرگوش کوچولو
داشتین به سمت کلاس میرفتین کل آدمای که توی راه رو به شما خیره شده بودن
ا.ت:هان میگم زشت نیست
هان:نه نیست
رسیدین به کلاس که هان بردت سمت نیمکتت و گذاشتت رو صندلیت همی کلاس به شما خیر شده بودن و تعجب کرد بودن حقم داشتن چطوری کسای که همیشه باهام دعوا داشتن الان
هان:عزیزم حالت خوبه
ا.ت:هوم
هان:به جون من
ا.ت:آره خوبم
هان:من میرم دفتر مدیر پیش بابام (بابای هان اینجا مدیر مدرستت)
ا.ت:باشه
همین که هلن پاهاش رو از دره کلاس بیرون گذاشت دخترا اومدن سمتت
لیا:چطوری تو با هان
یونا:شما که مثل تام و جری بودین
میسو:یعنی الان تو رابطین
هانا:تو الان داری آرزوی همه رو برای خودت میکنی
ایرین:ببینم چطور باهام وارد رابطه شدین
داشتن از سوال میپرسیدن که احساس کردی یکی موهاتو محکم گرفت آره اون یوجین بود
یوجین:میبینم که با ه.ر.ز. گیت تو نستی دلش رو ببری مطمئنم بزور ز.ی.ر.ش خوابیدی نه فکر کردی اگه با اون وارد رابطه شی من از قلدری کردن برات دست بر میدارم کور خوندی
مطمئنم باش براش فقط مثل یه ز.ی.ر خوابی تو.....
با صدای هان یوجین انگار لال شد و زود دستش رو از موهات درآورد
هان:جانگ یوجین (با داد)
هان:میبینم هر غلطی دلت میخواد انجام میدی ها اومد سمتش یحقش رو گرفت و چسبوندش به دیوار
هان:دفع اول و آخرت باش دست بهش میخور یه مشت بهش زد فهمیدی
یوجین:آره
هان:نه تو نمیفهمی پرتش کرد رو زمین و روی شکمش نشست
هان:تو این یک ماه به اسم من براش قلدری میکردی نه ح.ر.و.م
زاده ها کثافت اشغال شروع کرد به کتک زدنش که
ا.ت:هان بسه
هان نگاهی بهت کرد و از روش پاشد
هان:فقط از ۱۰ متری ا.ت ببینمت قبر خودت رو آماده کن اشغال اومد سمتت
هان:حالت خوبه
ا.ت:آره
هان بوسی به پیشونیت زد
هان:یونا
یونا:بله
هان:کیفت رو بردار برو جای من بشین کیف منم بیار اینجا
یونا:باشه
جاتون رو عوض کردین که استاد اومد و شروع کرد به درس دادن و دیگه بعدشم که مدرستون تموم شد ازدواج کردین و.......
پایان
ا.ت:آخه تو از کجا میفهمی من اصن چرا این کارو کردی ها؟
هان:شاید چون عاشقتم
ا.ت:داری باهام شوخی میکنی شاید من دوست نداشته باشم
سرشو آورد نزدیک گوشت من میدونم داری انقدر غرم نزن از این به بعد تو دوست دختر منی
هان پاشد لباسی خودشو پوشید دید که خیلی درد داری خواست لباسی توهم تنت کنه
ا.ت:خودم میتونم
هان به حرف ا.ت اهمیتی نداد و لباس ا.تم تنش کرد
هان:میتونی راه بری هوم
ا.ت:فکر نکنم
بلند شدی خواستی راه بری که افتادی که هان گرفتت
هان:مثل این که نمیتونی وایسا خوشگلم
برآید استایل بغلت کرد که خجالت کشیدی
هان:مثل این که دوست دخترم خیلی خجالتی
یکی زدی به سینش
هان:باشه باشه خرگوش کوچولو
داشتین به سمت کلاس میرفتین کل آدمای که توی راه رو به شما خیره شده بودن
ا.ت:هان میگم زشت نیست
هان:نه نیست
رسیدین به کلاس که هان بردت سمت نیمکتت و گذاشتت رو صندلیت همی کلاس به شما خیر شده بودن و تعجب کرد بودن حقم داشتن چطوری کسای که همیشه باهام دعوا داشتن الان
هان:عزیزم حالت خوبه
ا.ت:هوم
هان:به جون من
ا.ت:آره خوبم
هان:من میرم دفتر مدیر پیش بابام (بابای هان اینجا مدیر مدرستت)
ا.ت:باشه
همین که هلن پاهاش رو از دره کلاس بیرون گذاشت دخترا اومدن سمتت
لیا:چطوری تو با هان
یونا:شما که مثل تام و جری بودین
میسو:یعنی الان تو رابطین
هانا:تو الان داری آرزوی همه رو برای خودت میکنی
ایرین:ببینم چطور باهام وارد رابطه شدین
داشتن از سوال میپرسیدن که احساس کردی یکی موهاتو محکم گرفت آره اون یوجین بود
یوجین:میبینم که با ه.ر.ز. گیت تو نستی دلش رو ببری مطمئنم بزور ز.ی.ر.ش خوابیدی نه فکر کردی اگه با اون وارد رابطه شی من از قلدری کردن برات دست بر میدارم کور خوندی
مطمئنم باش براش فقط مثل یه ز.ی.ر خوابی تو.....
با صدای هان یوجین انگار لال شد و زود دستش رو از موهات درآورد
هان:جانگ یوجین (با داد)
هان:میبینم هر غلطی دلت میخواد انجام میدی ها اومد سمتش یحقش رو گرفت و چسبوندش به دیوار
هان:دفع اول و آخرت باش دست بهش میخور یه مشت بهش زد فهمیدی
یوجین:آره
هان:نه تو نمیفهمی پرتش کرد رو زمین و روی شکمش نشست
هان:تو این یک ماه به اسم من براش قلدری میکردی نه ح.ر.و.م
زاده ها کثافت اشغال شروع کرد به کتک زدنش که
ا.ت:هان بسه
هان نگاهی بهت کرد و از روش پاشد
هان:فقط از ۱۰ متری ا.ت ببینمت قبر خودت رو آماده کن اشغال اومد سمتت
هان:حالت خوبه
ا.ت:آره
هان بوسی به پیشونیت زد
هان:یونا
یونا:بله
هان:کیفت رو بردار برو جای من بشین کیف منم بیار اینجا
یونا:باشه
جاتون رو عوض کردین که استاد اومد و شروع کرد به درس دادن و دیگه بعدشم که مدرستون تموم شد ازدواج کردین و.......
پایان
۵.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.