پارت صد بیست یک غریبه آشنا
#پارت_صد_بیست_یک #غریبه_آشنا
سهون:
دختره از وقتی اومد داخل فقط سلام کرده بود...آشفتگی و دلواپسی از چهرش مشخص بود...ازش خواستم آب بیاره برام که اگه از من خجالت میکشه،خجالتش بزیزه ولی افتاد زمین...نمیدونم چرا بیخودی باهاش مهربون بودم کسی دیگه بود قطعا کشته بودمش...ولی نگاهش مظلوم و معصوم بود،گریه کرد رفت بیرون نمیتونستم برم دنبالش...از اینکه نمیتونم برم دنبالش عصبی شده بودم...آخه چیزی نشده بود...تانیا و دوستش برگشتن
تانیا:ما برگشتیم،عه پس زینب کو؟چرا سر و صورتت خیسه
سهون:تانیا برو دنبالش گریه کرد رفت
لیلا:واسه چی.چیکارش کردی.
سهون:من کاری نکردم فقط ازش خواستم بهم آب بده پاش خورد به تخت افتاد آب ریخت رو صورت من گریه کرد رفت منم نمیتونستم برم دنبالش
لیلا:ای وای از دست این زینب با این دل نازک نارنجیش
تانیا:بیا بریم فعلا دنبالش
سهون:پیداش کنید حالش خوب نبود که رفت
تانیا:خیلی خب تو نگران نباش الان پیداش میکنیم استرس واست خوب نیست هااا آروم باش جایی نمیره
آب میوه هارو گذاشت رو میز و دوتایی رفتن دنبالش بگردن
تانیا:
اوندیم تو حیاط بیمارستان
+لیلا جلو در بیمارستان رو بگرد با سمت چپ رو منم برم سمت راست این گوشه ها شاید مثل همیشه رفته جایی که کسی نباشه
لیلا:خیلی خب،فقط خواهش میکنم خوب بگرد این وقتی گریه میکنه و ناراحته اصلن نمیفهمه کجاست
+باشه باشه
لیلا دویید رفت منم همه جا رو میگشتم،بعد از کلی گشتن چشمم خورد به یه دختر رو یه نمیکت نشسته بود زانوهاشو بغل کرده بود موهاشم ریخته بود دورش...این زینبه خودشه...سریع زنگ زدم به لیلا گفتم بره پیش سهون من زینبو میارم...رفتم کنارش
+زینب آجی،چرا اینجایی
-ولم کن گند زدم
+سهون که گفت چیزی نشده براچی گریه میکنی آخه
-نمیخواممممم
هق هق میکرد از گریه دستاشو از دور پاهاش باز کردم، پاهاش رو گذاشتم پایین و بغلش کردم
+عزیزم گریه نداره،هیچی نیست فقط یکم آب ریخته که اونم چیزی نبوده گریه نکن عزیزم...
یکم آروم تر شد
+بیا بریم داخل سهون هم نگرانته
-نه نه نه من نمیام
+چرا آخه
-دیگه حتی نمیتونم نگاهش کنم،نمیام،نمیخوام
+واسه چی انقد بزرگش میکنی
-واسه من بزرگ هست
+باشه فعلا بیا بریم نیا تو اتاق،بهتر از اینجاست
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
سهون:
دختره از وقتی اومد داخل فقط سلام کرده بود...آشفتگی و دلواپسی از چهرش مشخص بود...ازش خواستم آب بیاره برام که اگه از من خجالت میکشه،خجالتش بزیزه ولی افتاد زمین...نمیدونم چرا بیخودی باهاش مهربون بودم کسی دیگه بود قطعا کشته بودمش...ولی نگاهش مظلوم و معصوم بود،گریه کرد رفت بیرون نمیتونستم برم دنبالش...از اینکه نمیتونم برم دنبالش عصبی شده بودم...آخه چیزی نشده بود...تانیا و دوستش برگشتن
تانیا:ما برگشتیم،عه پس زینب کو؟چرا سر و صورتت خیسه
سهون:تانیا برو دنبالش گریه کرد رفت
لیلا:واسه چی.چیکارش کردی.
سهون:من کاری نکردم فقط ازش خواستم بهم آب بده پاش خورد به تخت افتاد آب ریخت رو صورت من گریه کرد رفت منم نمیتونستم برم دنبالش
لیلا:ای وای از دست این زینب با این دل نازک نارنجیش
تانیا:بیا بریم فعلا دنبالش
سهون:پیداش کنید حالش خوب نبود که رفت
تانیا:خیلی خب تو نگران نباش الان پیداش میکنیم استرس واست خوب نیست هااا آروم باش جایی نمیره
آب میوه هارو گذاشت رو میز و دوتایی رفتن دنبالش بگردن
تانیا:
اوندیم تو حیاط بیمارستان
+لیلا جلو در بیمارستان رو بگرد با سمت چپ رو منم برم سمت راست این گوشه ها شاید مثل همیشه رفته جایی که کسی نباشه
لیلا:خیلی خب،فقط خواهش میکنم خوب بگرد این وقتی گریه میکنه و ناراحته اصلن نمیفهمه کجاست
+باشه باشه
لیلا دویید رفت منم همه جا رو میگشتم،بعد از کلی گشتن چشمم خورد به یه دختر رو یه نمیکت نشسته بود زانوهاشو بغل کرده بود موهاشم ریخته بود دورش...این زینبه خودشه...سریع زنگ زدم به لیلا گفتم بره پیش سهون من زینبو میارم...رفتم کنارش
+زینب آجی،چرا اینجایی
-ولم کن گند زدم
+سهون که گفت چیزی نشده براچی گریه میکنی آخه
-نمیخواممممم
هق هق میکرد از گریه دستاشو از دور پاهاش باز کردم، پاهاش رو گذاشتم پایین و بغلش کردم
+عزیزم گریه نداره،هیچی نیست فقط یکم آب ریخته که اونم چیزی نبوده گریه نکن عزیزم...
یکم آروم تر شد
+بیا بریم داخل سهون هم نگرانته
-نه نه نه من نمیام
+چرا آخه
-دیگه حتی نمیتونم نگاهش کنم،نمیام،نمیخوام
+واسه چی انقد بزرگش میکنی
-واسه من بزرگ هست
+باشه فعلا بیا بریم نیا تو اتاق،بهتر از اینجاست
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
۸.۷k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.