پارت221
#پارت221
یه چیزایی تو زندگیم کم داشتم، اینو از وقتی که ایران اومدم فهمیدم تو آمریکا سرگرم دختربازی بودم این خلاء ها تو زندگیم معلوم نبود ولی الان...
ولی الان کامل تو زندگیم پیداست، همسن های من الان بچه هم دارند ولی من چی؟! تنهای تنها...
پوفی کشیدم دستامو بغل کردم، صدای گوشیم به گوش رسید از تو جیبم دراوردم با دیدن اسم بابا لبخندی زدم:
جانم بابایی؟!
صدای نگران بابا به گوش رسید:آرش پسرم بدو بیا بیمارستان حال... حال مامانت بد شده!
با شنیدن حرفش ته دلم خالی شد با ترس گفتم:
کدو...م بیمارستان!
بابا: بیمارستان...
بدون اتلاف وقت گوشی رو قطع کردم و سوار ماشین شدم ماشین رو روشن کردم پامو گذاشتم رو پدال گازروندم سمت بیمارستان!
جلو بیمارستان زدم رو ترمز بی توجه اینکه که پارک ممنوعه! وارد بیمارستان شدم سمت پذیرش رفتم...
پرستار با دیدن من گفت: بفرمایید!
آرش: فروغ احتشام کدوم بخش هستند؟!
نگاهی به کامیپوتر انداخت: ای سی یو
آرش : کدوم سمته؟!
پرستار: سمت چپ طبقه دوم!
تشکری زبر لب کردم پا تند کردم پیچیدم تو راهرو با دیدن آسانسور که شلوغ بود اخمی کردم و رفتم سمت پله ها..
با رسیدن به بخش بابا و کتی رو دیدم که رو صندلی نشسته بودن بابا سرشو بیین دستاشو گرفته بود و با پاش رو زمین ضرب گرفته بود کتی هم سرشو به دیوار تکیه داده بود
یه چیزایی تو زندگیم کم داشتم، اینو از وقتی که ایران اومدم فهمیدم تو آمریکا سرگرم دختربازی بودم این خلاء ها تو زندگیم معلوم نبود ولی الان...
ولی الان کامل تو زندگیم پیداست، همسن های من الان بچه هم دارند ولی من چی؟! تنهای تنها...
پوفی کشیدم دستامو بغل کردم، صدای گوشیم به گوش رسید از تو جیبم دراوردم با دیدن اسم بابا لبخندی زدم:
جانم بابایی؟!
صدای نگران بابا به گوش رسید:آرش پسرم بدو بیا بیمارستان حال... حال مامانت بد شده!
با شنیدن حرفش ته دلم خالی شد با ترس گفتم:
کدو...م بیمارستان!
بابا: بیمارستان...
بدون اتلاف وقت گوشی رو قطع کردم و سوار ماشین شدم ماشین رو روشن کردم پامو گذاشتم رو پدال گازروندم سمت بیمارستان!
جلو بیمارستان زدم رو ترمز بی توجه اینکه که پارک ممنوعه! وارد بیمارستان شدم سمت پذیرش رفتم...
پرستار با دیدن من گفت: بفرمایید!
آرش: فروغ احتشام کدوم بخش هستند؟!
نگاهی به کامیپوتر انداخت: ای سی یو
آرش : کدوم سمته؟!
پرستار: سمت چپ طبقه دوم!
تشکری زبر لب کردم پا تند کردم پیچیدم تو راهرو با دیدن آسانسور که شلوغ بود اخمی کردم و رفتم سمت پله ها..
با رسیدن به بخش بابا و کتی رو دیدم که رو صندلی نشسته بودن بابا سرشو بیین دستاشو گرفته بود و با پاش رو زمین ضرب گرفته بود کتی هم سرشو به دیوار تکیه داده بود
۱۲.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.