پارت پنجاه و ششم
#پارت_پنجاهو_ششم
_تو تاحالا دیدی جایی که معتبره منشی تو رو استخدام کنه؟!
نباید از چندین مرحله بگذریو آخر اگه انتخاب شدی رئیسو ببینی؟
_چرا
ولی بردیا یه جوری رفتار میکردو دائم توی حرفاش تاکید میکرد که من همکارشم حس میکردم خیلی آدم خوبیه
نمیدونم،ولی انگار بدم نمیومد که پیشرفت کنمو منم کار یاد بگیرم
_خب؟
_بعدش روزنامه آگهی زدن و هرروز تعداد زیادی دختر زنگ میزدن شرکت
شرط اولیه تایید شدنشون سن پایین سیسال بود،مجرد باشن و اینکه یه عکس از خودشون بفرستن
یبار که راجب عکس اعتراض کردمو گفتم چهره که دلیل تجربه نیست بردیا میگفت توی بازاریابی حضوری خیلی تاثیرگذاره
چند روزی از ماجرای آگهی میگذشت که یه روز آروند اومد شرکتو گفت دیگه میخواد اونجا کار کنه
میگفت کار داره و این عجیب بود ولی نمیتونستم حرفی بزنم
بعضی روزا که کارای من میموند و با تاخیر میرفتم خونه،اونم بیبهانه میموند شرکتو از مسائل خصوصی حرف میزد
_مثلا؟
_اینکه چه ملاکایی واسه ازدواج دارمو بعدش شرایط خودشو میگفت
یا اینکه همش از خوبیای دوستی قبل از ازدواج میگفت
منم آخرسریا که بهش مشکوک شده بودم و از تنها موندن باهاش میترسیدم همه تلاشمو میکردم که کارم به موقع تموم شه،واسه همین عصبی شده بودمو الکی بهانه میگرفتم
خلاصش اینه که یه تعداد از دخترارو تایید کردن ولی واسه آموزشو جلساتشون بردیا اجازه نمیداد آدرس شرکتو بدم
اگرم سوال میکردم یا مشکوک میشدم میگفت اینجا مخصوص نیروهای قراردادیه،بازاریابا توی یه مکان دیگه جلسوشون برگزار میشه که اینجا شلوغ نشه و هرکسی راه پیدا نکنه شرکت
واسطه همه این آدرس دادنام من بودم نه خودش...
به روبرو خیره بودم و تمام سعیم رو میکردم تا عصبی نشم و پناه با لحنی درمانده ادامه میداد
_انگار همه چیز خوب بود
این آخر سریا میفهمیدم که رفتار بردیا و آروند باهام عوض شده
بردیا انگار زورش میومد حقوقمو بده
آروندم که انگار دائم زیرآبمو میزد تا کسی که میشناسه رو جایگزین من کنه
چون همش از دختری حرف میزد که تواناییای بیشتری از من داشت
امروز وقتی داشتم مثل همیشه کارامو میکردم یه خانم جوون با مامور اومد
منم که از جایی خبر نداشتم درو باز کردم
به محض اینکه اومد داخل اسم آروندو اورد و شروع کرد به داد زدن
نمیدونستم باید چیکار کنم فقط سعی میکردم آرومش کنم که گفت چیه؟عاشق دلخستهی توام هست؟
مات نگاش میکردم که آروند اومد بیرون
توی دعواهاش با آروند و بردیا فهمیدم بردیا پسرخالشه و به من دروغ گفتن
بعدشم خانمه به مأمور ادعا میکرد که زنشه،الان در حال جدایین و آروند طلاقش نمیده...
_تو تاحالا دیدی جایی که معتبره منشی تو رو استخدام کنه؟!
نباید از چندین مرحله بگذریو آخر اگه انتخاب شدی رئیسو ببینی؟
_چرا
ولی بردیا یه جوری رفتار میکردو دائم توی حرفاش تاکید میکرد که من همکارشم حس میکردم خیلی آدم خوبیه
نمیدونم،ولی انگار بدم نمیومد که پیشرفت کنمو منم کار یاد بگیرم
_خب؟
_بعدش روزنامه آگهی زدن و هرروز تعداد زیادی دختر زنگ میزدن شرکت
شرط اولیه تایید شدنشون سن پایین سیسال بود،مجرد باشن و اینکه یه عکس از خودشون بفرستن
یبار که راجب عکس اعتراض کردمو گفتم چهره که دلیل تجربه نیست بردیا میگفت توی بازاریابی حضوری خیلی تاثیرگذاره
چند روزی از ماجرای آگهی میگذشت که یه روز آروند اومد شرکتو گفت دیگه میخواد اونجا کار کنه
میگفت کار داره و این عجیب بود ولی نمیتونستم حرفی بزنم
بعضی روزا که کارای من میموند و با تاخیر میرفتم خونه،اونم بیبهانه میموند شرکتو از مسائل خصوصی حرف میزد
_مثلا؟
_اینکه چه ملاکایی واسه ازدواج دارمو بعدش شرایط خودشو میگفت
یا اینکه همش از خوبیای دوستی قبل از ازدواج میگفت
منم آخرسریا که بهش مشکوک شده بودم و از تنها موندن باهاش میترسیدم همه تلاشمو میکردم که کارم به موقع تموم شه،واسه همین عصبی شده بودمو الکی بهانه میگرفتم
خلاصش اینه که یه تعداد از دخترارو تایید کردن ولی واسه آموزشو جلساتشون بردیا اجازه نمیداد آدرس شرکتو بدم
اگرم سوال میکردم یا مشکوک میشدم میگفت اینجا مخصوص نیروهای قراردادیه،بازاریابا توی یه مکان دیگه جلسوشون برگزار میشه که اینجا شلوغ نشه و هرکسی راه پیدا نکنه شرکت
واسطه همه این آدرس دادنام من بودم نه خودش...
به روبرو خیره بودم و تمام سعیم رو میکردم تا عصبی نشم و پناه با لحنی درمانده ادامه میداد
_انگار همه چیز خوب بود
این آخر سریا میفهمیدم که رفتار بردیا و آروند باهام عوض شده
بردیا انگار زورش میومد حقوقمو بده
آروندم که انگار دائم زیرآبمو میزد تا کسی که میشناسه رو جایگزین من کنه
چون همش از دختری حرف میزد که تواناییای بیشتری از من داشت
امروز وقتی داشتم مثل همیشه کارامو میکردم یه خانم جوون با مامور اومد
منم که از جایی خبر نداشتم درو باز کردم
به محض اینکه اومد داخل اسم آروندو اورد و شروع کرد به داد زدن
نمیدونستم باید چیکار کنم فقط سعی میکردم آرومش کنم که گفت چیه؟عاشق دلخستهی توام هست؟
مات نگاش میکردم که آروند اومد بیرون
توی دعواهاش با آروند و بردیا فهمیدم بردیا پسرخالشه و به من دروغ گفتن
بعدشم خانمه به مأمور ادعا میکرد که زنشه،الان در حال جدایین و آروند طلاقش نمیده...
۴.۸k
۲۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.