شیشه ی عمر ارباب
پارت ۳🍷
با سرعت میدوییدم...نه میتونستم وایستم نه میتونستم برگردم..فقط میدوییدم..نزدیک ته پل شدم..خودمو پرت کردم رو زمین صفت..تند تند نفس میکشیدم..لباسم تا الان خیس بود از الان به بعد خیس و گلیه..از جام بلند شدم و ب پل نگاه کردن..هنوز داشت رو هوا تکون میخورد..به اسمون خراش نگاه کردم..از نزدیک بزرگتر و ترسناک تر بود..چه فکری کردم پاشدم اومدم؟..لعنت بهت یون هی..رفتم سمت دروازه ی طوسی رنگش...محکم ب در کوبیدم
ا.ت:کسی خونه هست؟
یه بار دیگ کوبیدم ب در...چرا فکر کردم ممکنه کسی اینجا باشه؟..یعنی تا اخر عمرم اینجا گیر افتادم؟...نشستن رو زمین...غلط کردم...تکیه دادم ب در که یه دفعه در باز شد..احساس امید کردم..بلند شدم و درو تا اخر باز کردم و رفتم داخل..انگار خاک مرده ریختن داخلش..همه جا طوسی بود..روبروی در یه پله بزرگ بود ک طبقه ی بالا میرفت..سالنی ک الان توش بودن دو طرف داشت ک هر طرف یه در بود...خیلی بزرگ بود ولی هیچی توش نبود
ا.ت:کسی اینجا نیست؟
از پله ها اروم بالا رفتم ک به یه دیوار رسیدم ک روش ایینه بود..بالای پله ب دو طرف تقسیم میشد..و بازم پله میخورد و بالا میرفت..ت ایینه خودمو دیدم
ا.ت:چقد بهم ریختم
موهامو داشتم درست میکردم ک یه صدایی از پشت سرم اومد..برگشتم پشتمو نگاه کردم ولی کسی نبود..فک کردم توهم زدم دوباره ب ایینه نگاه کردم..ایندفعه صدا بلندتر شد
؟؟؟:ا.ت
اسممو صدا زد؟
برگشتم پشت سرمو بازم نگاه کردم ولی کسی نبود..کم کم داشتم میترسیدم..دوباره ب ایینه نگاه کردم و با چیزی ک دیدم از ترس جیغ کشیدم...یه دختری هم قد من با لباس سفید و موهای فر ژولیده ک تا کمرش بود و ناخونای بزرگش و صورت بی ریخت و جوش جوشیش پشت سرم وایستاده بود...ناخونای تیز بلند و کثیفشو از پشت سمتم اورد
؟؟؟:مال منه
.
.
.
💗🍷
با سرعت میدوییدم...نه میتونستم وایستم نه میتونستم برگردم..فقط میدوییدم..نزدیک ته پل شدم..خودمو پرت کردم رو زمین صفت..تند تند نفس میکشیدم..لباسم تا الان خیس بود از الان به بعد خیس و گلیه..از جام بلند شدم و ب پل نگاه کردن..هنوز داشت رو هوا تکون میخورد..به اسمون خراش نگاه کردم..از نزدیک بزرگتر و ترسناک تر بود..چه فکری کردم پاشدم اومدم؟..لعنت بهت یون هی..رفتم سمت دروازه ی طوسی رنگش...محکم ب در کوبیدم
ا.ت:کسی خونه هست؟
یه بار دیگ کوبیدم ب در...چرا فکر کردم ممکنه کسی اینجا باشه؟..یعنی تا اخر عمرم اینجا گیر افتادم؟...نشستن رو زمین...غلط کردم...تکیه دادم ب در که یه دفعه در باز شد..احساس امید کردم..بلند شدم و درو تا اخر باز کردم و رفتم داخل..انگار خاک مرده ریختن داخلش..همه جا طوسی بود..روبروی در یه پله بزرگ بود ک طبقه ی بالا میرفت..سالنی ک الان توش بودن دو طرف داشت ک هر طرف یه در بود...خیلی بزرگ بود ولی هیچی توش نبود
ا.ت:کسی اینجا نیست؟
از پله ها اروم بالا رفتم ک به یه دیوار رسیدم ک روش ایینه بود..بالای پله ب دو طرف تقسیم میشد..و بازم پله میخورد و بالا میرفت..ت ایینه خودمو دیدم
ا.ت:چقد بهم ریختم
موهامو داشتم درست میکردم ک یه صدایی از پشت سرم اومد..برگشتم پشتمو نگاه کردم ولی کسی نبود..فک کردم توهم زدم دوباره ب ایینه نگاه کردم..ایندفعه صدا بلندتر شد
؟؟؟:ا.ت
اسممو صدا زد؟
برگشتم پشت سرمو بازم نگاه کردم ولی کسی نبود..کم کم داشتم میترسیدم..دوباره ب ایینه نگاه کردم و با چیزی ک دیدم از ترس جیغ کشیدم...یه دختری هم قد من با لباس سفید و موهای فر ژولیده ک تا کمرش بود و ناخونای بزرگش و صورت بی ریخت و جوش جوشیش پشت سرم وایستاده بود...ناخونای تیز بلند و کثیفشو از پشت سمتم اورد
؟؟؟:مال منه
.
.
.
💗🍷
۱۴.۹k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.