روزگاری درختی بود ، سبزِ سبز ...
روزگاری درختی بود ، سبزِ سبز ...
برگ داشت ، ریشه داشت و در باغ و در کمال سبزی و زیبایی ، برای خودش کسی بود ...
اما او را به زمینِ سیمانی سپردند !
جایی که جای او نبود !
جایی که هیچکس چشم انتظارِ قد کشیدنش نبود !
نه چشمی بود برای تماشای شکوفه های بهار و برگ ریزانِ پاییزِ او ، نه خاکی و نه حتی دستی برای کاشتنش ...
از آغوشِ زمین جدا مانده بود ، سالها ...
و حالا ؛
تکه چوبی شده با ریشه ها و برگ هایی خشک ،
و خاطراتی دور ؛ از رویای پرنده شدن ...
حکایت این است ؛
سبزترین هم که باشی ، اگر جایی که "باید" نباشی ؛ در بهترین حال ، تکه چوب خشکی خواهی بود ؛ برای سوختن ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
برگ داشت ، ریشه داشت و در باغ و در کمال سبزی و زیبایی ، برای خودش کسی بود ...
اما او را به زمینِ سیمانی سپردند !
جایی که جای او نبود !
جایی که هیچکس چشم انتظارِ قد کشیدنش نبود !
نه چشمی بود برای تماشای شکوفه های بهار و برگ ریزانِ پاییزِ او ، نه خاکی و نه حتی دستی برای کاشتنش ...
از آغوشِ زمین جدا مانده بود ، سالها ...
و حالا ؛
تکه چوبی شده با ریشه ها و برگ هایی خشک ،
و خاطراتی دور ؛ از رویای پرنده شدن ...
حکایت این است ؛
سبزترین هم که باشی ، اگر جایی که "باید" نباشی ؛ در بهترین حال ، تکه چوب خشکی خواهی بود ؛ برای سوختن ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
۷۴۸
۱۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.