روزگاری درختی بود سبز سبز

روزگاری درختی بود ، سبزِ سبز ...
برگ داشت ، ریشه داشت و در باغ و در کمال سبزی و زیبایی ، برای خودش کسی بود ...
اما او را به زمینِ سیمانی سپردند !
جایی که جای او نبود !
جایی که هیچکس چشم انتظارِ قد کشیدنش نبود !
نه چشمی بود برای تماشای شکوفه های بهار و برگ ریزانِ پاییزِ او ، نه خاکی و نه حتی دستی برای کاشتنش ...
از آغوشِ زمین جدا مانده بود ، سالها ...
و حالا ؛
تکه چوبی شده با ریشه ها و برگ هایی خشک ،
و خاطراتی دور ؛ از رویای پرنده شدن ...
حکایت این است ؛
سبزترین هم که باشی ، اگر جایی که "باید" نباشی ؛ در بهترین حال ، تکه چوب خشکی خواهی بود ؛ برای سوختن ...
#نرگس_صرافیان_طوفان
دیدگاه ها (۷)

پدرم یادم داده بود نوار کاست پاره شده رو چسب بزنم و اگه توی ...

می نشستم پشت چرخ ...و تمام روز ....نگاهم پایین به ردِّ دوخت ...

نگاهش از همیشه قشنگ تر بود!انگار یه پیرمرد پنجاه ساله نشسته ...

‌‌خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانتمدهوش می‌گذاری یاران مهر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط