پارت 34 فصل 2 دزد پنهان
پارت 34 فصل 2 دزد پنهان
مامان جادوگر : وقتی میگم انجام بده یعنی باید انجام بدی
یکیشو برداشتم و تو هوا ازم گرفت
بعد از چند ثانیه نگاه کردن به کارت پاشد وایساد
مامان جادوگر : پسرم باید بری
جین : چی؟ چرا
مامان جادوگر : فقط یه نفره که میتونی بهت کمکم کنه تا حقیقتو بفهمی
جین : کی؟ اون کیه
مامان جادوگر : بابات
جین : چی یعنی چی
مامان جادوگر : بابات کیلید این ماجراس باید بری و ازش بپرسی بپرسی که اون عکسا واقعین یا نه
جین : مطمعنی؟
مامان جادوگر : مطمعنم زود باش زود باش برو
پاشدم راه افتادم طرف خونه ی بابام دیگه شب شده بود یعنی چی آخه چرا باید بابام خبر داشته باشه بعد از 40 دقیقه رسیدم و رفتم طرف در و در زدم
خدمتکار : بله
جین : منم
درو باز کرد
خدمتکار : خوش اومدید آقا
جین : بابام کجاس
خدمتکار : تو پذیرایی هستن بزارین صداشون کنم
جین : نه نه نمیخواد خودم میرم پیشش
خدمتکار : هر جور راحتید آقا
رفتم تو پذیرایی روی مبلا نشسته بودو موبایلش دستش بود
پدر جین : کی بود بنفشه
جین : منم
تا اینو گفتم سرشو اورد بالا و به من نگاه کرد پاشد
پدر جین : خوش اومدی پسرم چرا خبر ندادی
جین : اومدم اینجا تا یه چیزی رو بفهمم
پدر جین : چیرو
جین : بشین
رفت نشست که منم کنارش نشستم
جین : میخوام واقعیتو بهم بگی
پدر جین : چی شده پسرم
جین : تو اون عکسا رو درست کردی
اینو که گفتم رنگش سفید شد
پدر جین : چی؟ کدوم عکسا
جین : همونایی که باعث شد ا/ت ازاینجا بره
پدر جین : چرا باید اینکارو بکنم
* یهو یاد اون روز افتادم *
*مامان جادوگر : پسرم 2 نفر توی اون خونه هستن که فکرای شومی درباره تو ، تو سَرشونه نباید گوش کن چی میگم نباید گولشونو بخوری اگر نه زندگیت بهم میخوره *
یقشو گرفتم
جین : راستشو بگو بهم دروغ نگو( با داد )
پدر جین : من من
جین : من من نکن راستشو بگو
پدر جین : من مجبور بودم پسرم مجبور بودم
پس همش نقشه بوده یقشو ول کردم
جین : چطور زود باش بگو چیکار کردی
پدر جین : من مجبور بودم
جین : گفتم بگو( با داد )
پدر جین : من اون شب همون شبی که سوفیا اومد و تورو بوسید عکس گرفتیم و روز بعدش...
جین : روز بعدش چی روز بعدش چی حرف بزن دیگه
پدر جین : اون روز برای ا/ت فرستادیم برای تو هم اون عکسارو... فتوشاپ کردیم و فرستادیم وقتی ا/ت خواست عکسا رو نشون بده ما اون عکسا رو پاک کردیم
پس همش بازی بابام بوده باید برم باهاش حرف بزنم اما کجاس اون جا همون جایی که تعقیبش کردم و رفت سریع پاشدم سمت ماشین رفتم روشنش کردم و گاز میدادم باید هر چه زود تر برسم بعد از نیم ساعت رسیدم رفتم سمت در و در زدم
جک : کیه
جین : منم درو باز کن
جک : تو ؟ نمیشناسمت
جین : جین من جینم نامزد ا/ت
درو باز کرد رفتم سمتش
جین : ا/ت کجاس بهش بگو بیاد
جک : چی؟
جین : به ا/ت بگو بیاد
جک : چی شد که اومدی اینجا کم بهش تهمت زدید بازم میخواید
نزاشتم حرفش کامل بشه و گفتم
جین : معذرت میخوام خوبه ؟ حالا بگو ا/ت بیاد
جک : متاسفم...دیر کردی
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
چون جای حساس قط کردم شرط میزارم 😂😂
لایکا برسه به 28 پارت بعدو میزارم 🌊💛
مامان جادوگر : وقتی میگم انجام بده یعنی باید انجام بدی
یکیشو برداشتم و تو هوا ازم گرفت
بعد از چند ثانیه نگاه کردن به کارت پاشد وایساد
مامان جادوگر : پسرم باید بری
جین : چی؟ چرا
مامان جادوگر : فقط یه نفره که میتونی بهت کمکم کنه تا حقیقتو بفهمی
جین : کی؟ اون کیه
مامان جادوگر : بابات
جین : چی یعنی چی
مامان جادوگر : بابات کیلید این ماجراس باید بری و ازش بپرسی بپرسی که اون عکسا واقعین یا نه
جین : مطمعنی؟
مامان جادوگر : مطمعنم زود باش زود باش برو
پاشدم راه افتادم طرف خونه ی بابام دیگه شب شده بود یعنی چی آخه چرا باید بابام خبر داشته باشه بعد از 40 دقیقه رسیدم و رفتم طرف در و در زدم
خدمتکار : بله
جین : منم
درو باز کرد
خدمتکار : خوش اومدید آقا
جین : بابام کجاس
خدمتکار : تو پذیرایی هستن بزارین صداشون کنم
جین : نه نه نمیخواد خودم میرم پیشش
خدمتکار : هر جور راحتید آقا
رفتم تو پذیرایی روی مبلا نشسته بودو موبایلش دستش بود
پدر جین : کی بود بنفشه
جین : منم
تا اینو گفتم سرشو اورد بالا و به من نگاه کرد پاشد
پدر جین : خوش اومدی پسرم چرا خبر ندادی
جین : اومدم اینجا تا یه چیزی رو بفهمم
پدر جین : چیرو
جین : بشین
رفت نشست که منم کنارش نشستم
جین : میخوام واقعیتو بهم بگی
پدر جین : چی شده پسرم
جین : تو اون عکسا رو درست کردی
اینو که گفتم رنگش سفید شد
پدر جین : چی؟ کدوم عکسا
جین : همونایی که باعث شد ا/ت ازاینجا بره
پدر جین : چرا باید اینکارو بکنم
* یهو یاد اون روز افتادم *
*مامان جادوگر : پسرم 2 نفر توی اون خونه هستن که فکرای شومی درباره تو ، تو سَرشونه نباید گوش کن چی میگم نباید گولشونو بخوری اگر نه زندگیت بهم میخوره *
یقشو گرفتم
جین : راستشو بگو بهم دروغ نگو( با داد )
پدر جین : من من
جین : من من نکن راستشو بگو
پدر جین : من مجبور بودم پسرم مجبور بودم
پس همش نقشه بوده یقشو ول کردم
جین : چطور زود باش بگو چیکار کردی
پدر جین : من مجبور بودم
جین : گفتم بگو( با داد )
پدر جین : من اون شب همون شبی که سوفیا اومد و تورو بوسید عکس گرفتیم و روز بعدش...
جین : روز بعدش چی روز بعدش چی حرف بزن دیگه
پدر جین : اون روز برای ا/ت فرستادیم برای تو هم اون عکسارو... فتوشاپ کردیم و فرستادیم وقتی ا/ت خواست عکسا رو نشون بده ما اون عکسا رو پاک کردیم
پس همش بازی بابام بوده باید برم باهاش حرف بزنم اما کجاس اون جا همون جایی که تعقیبش کردم و رفت سریع پاشدم سمت ماشین رفتم روشنش کردم و گاز میدادم باید هر چه زود تر برسم بعد از نیم ساعت رسیدم رفتم سمت در و در زدم
جک : کیه
جین : منم درو باز کن
جک : تو ؟ نمیشناسمت
جین : جین من جینم نامزد ا/ت
درو باز کرد رفتم سمتش
جین : ا/ت کجاس بهش بگو بیاد
جک : چی؟
جین : به ا/ت بگو بیاد
جک : چی شد که اومدی اینجا کم بهش تهمت زدید بازم میخواید
نزاشتم حرفش کامل بشه و گفتم
جین : معذرت میخوام خوبه ؟ حالا بگو ا/ت بیاد
جک : متاسفم...دیر کردی
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
چون جای حساس قط کردم شرط میزارم 😂😂
لایکا برسه به 28 پارت بعدو میزارم 🌊💛
۱۵۳.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.