فیک : ددی مافیایی من
فیک : ددی مافیایی من
پارت : ۲۶
جیا ویو :
همون موقع هم اون سنایه عوضی از پله ها اومد پاایین
اهههه همینو کم داشتیم
و چشمش همینطور با تعجب رویه تهیونگ بود
یعنی اگه دسته خودم بود میرفتم موهاشو میگرفتم و از عمارت پرتش میکردم بیرون
داشتم داخله دلم بهش فحش میدادم که گوره خر خانم شروع به حرف زدن کرد
سنا : چـ. چی؟
سنا : ددی چه بلایی سرت اومده؟
اجوما : انگاری که داخله موچیش لوبیا ریخته بودن
سنا : خب بدینش به من تا ببرمش تا اتاقش
اجوما : نمیخواد
سنا : چرا خودم میبرمش
( موقعی که سنا میخواد تهیونگ رو بغل کنه نتونستم طاقت بیارم و رفتم روبه رویه سنا ایستادم و گفتم)
جیا : نمیخواد که شما زحمت بکشید سنا خانم خودم میبرمش
سنا : نمیـــ....
جیا : چرا اتفاقا خیلی هم میخواد
سنا : باشه ( حرصی)
( رفتم و تهیونگ رو بغل کردم
اههه چقدر سنگین بود
داشتم میبردمش بالا که یکی از بادیگاردا گفت)
بادیگارد : خانم اگه ارباب سنگینن بزارید که من ببرمشون
جیا : نه خودم میبرمش
( یکدفعه یاده تهیونگ افتادم و سریع مثله جت بردم و گراشتمش داخله اتاقش و رفتم به اجوما گفتم)
جیا : ا، هه اجوما هه قرصی چیزی برایه این هه هه الرژیش داره؟ هه هه ( مثلا داره نفس نفس میزنه 🗿)
اجوما : چـ چرا داره داخله اشپز خونست بزار برم و بیارمش
جیا : باشه اجوما ولی هرچه سریعتر بیای هاا
اجوما : باشه
( اجوما رفت و منم رفتم داخله اتاقه تهیونگ و نشستم رویه تخت کنارش و دیدم که عرق کرده
وایییی خدا نکرده بلایی سرش نیاد
نه بابا این چه حرفیه که میزنی؟
تهیونگ قویه
و رفتم یه دستمال اوردم و باهاش عرقایه صورتشو پاک کردم که دیدم لجوما با یه قرص و یه امپول و یه لیوان اب اومد داخل)
اجوما : این امپوله رو باید الان بهش بزنیم ولی کسی اینجا بلد نیست که امپول بزنه
جیا : من بلدم
اجوما : خب زود باش بزن بهش
جیا : باشه
( خواستم که امپول رو بهش بزنم که یادم اومد باید پیرهنشو در بیارم اهه الان اینجور چیزا مهم نیست تازه من قبلا کله بدنشو دیدم ( خاک تو سره منحرفت 🗿)
دکمه هایه لباسشو باز کردم و امپول رو به دسته سمته چپش زدم)
جیا : اخیشششششش
اجوما : اخیششششش
( که تهیونگ بی حال بیدار شد)
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پارت : ۲۶
جیا ویو :
همون موقع هم اون سنایه عوضی از پله ها اومد پاایین
اهههه همینو کم داشتیم
و چشمش همینطور با تعجب رویه تهیونگ بود
یعنی اگه دسته خودم بود میرفتم موهاشو میگرفتم و از عمارت پرتش میکردم بیرون
داشتم داخله دلم بهش فحش میدادم که گوره خر خانم شروع به حرف زدن کرد
سنا : چـ. چی؟
سنا : ددی چه بلایی سرت اومده؟
اجوما : انگاری که داخله موچیش لوبیا ریخته بودن
سنا : خب بدینش به من تا ببرمش تا اتاقش
اجوما : نمیخواد
سنا : چرا خودم میبرمش
( موقعی که سنا میخواد تهیونگ رو بغل کنه نتونستم طاقت بیارم و رفتم روبه رویه سنا ایستادم و گفتم)
جیا : نمیخواد که شما زحمت بکشید سنا خانم خودم میبرمش
سنا : نمیـــ....
جیا : چرا اتفاقا خیلی هم میخواد
سنا : باشه ( حرصی)
( رفتم و تهیونگ رو بغل کردم
اههه چقدر سنگین بود
داشتم میبردمش بالا که یکی از بادیگاردا گفت)
بادیگارد : خانم اگه ارباب سنگینن بزارید که من ببرمشون
جیا : نه خودم میبرمش
( یکدفعه یاده تهیونگ افتادم و سریع مثله جت بردم و گراشتمش داخله اتاقش و رفتم به اجوما گفتم)
جیا : ا، هه اجوما هه قرصی چیزی برایه این هه هه الرژیش داره؟ هه هه ( مثلا داره نفس نفس میزنه 🗿)
اجوما : چـ چرا داره داخله اشپز خونست بزار برم و بیارمش
جیا : باشه اجوما ولی هرچه سریعتر بیای هاا
اجوما : باشه
( اجوما رفت و منم رفتم داخله اتاقه تهیونگ و نشستم رویه تخت کنارش و دیدم که عرق کرده
وایییی خدا نکرده بلایی سرش نیاد
نه بابا این چه حرفیه که میزنی؟
تهیونگ قویه
و رفتم یه دستمال اوردم و باهاش عرقایه صورتشو پاک کردم که دیدم لجوما با یه قرص و یه امپول و یه لیوان اب اومد داخل)
اجوما : این امپوله رو باید الان بهش بزنیم ولی کسی اینجا بلد نیست که امپول بزنه
جیا : من بلدم
اجوما : خب زود باش بزن بهش
جیا : باشه
( خواستم که امپول رو بهش بزنم که یادم اومد باید پیرهنشو در بیارم اهه الان اینجور چیزا مهم نیست تازه من قبلا کله بدنشو دیدم ( خاک تو سره منحرفت 🗿)
دکمه هایه لباسشو باز کردم و امپول رو به دسته سمته چپش زدم)
جیا : اخیشششششش
اجوما : اخیششششش
( که تهیونگ بی حال بیدار شد)
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۹.۶k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.