زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_32
دیانا _بلند شدم وول وول خوردم
ارسلان چسبیده بود بهم
دستشو برداشتم و پتو روش کشیدم بلند شدم رفتم دسشویی اومدم بیرون تو آینه خودمو نگاه انداختم خداااروشکر کبود نشده اونجوری فقط پیش لبم زخم شده که مهم نیست
با رژ درست میشه نه اینکه من رو ارسلان از پاسگاه آورد لباسم همون نیم تنه بود و شلوار تنگ پوشیدم و روشن مانتو بیمارستان پوشیدم تا ارسلان بیدار شه بره برام لباس بیاره
ارسلان _ آخيش
عه دیانا بیدار شو تو که خوابی
دیانا _ من ک بیدارم خوابالو
ارسلان_عههه
دیانا _برو برام لباس بیار از خونه 😁
ارسلان _ نیازی نیست
دیانا _ یعنی همینجوری بیام
ارسلان _ نه
دیانا _ پس چی 😐 بمونم اینجا 😐
ارسلان _نچ مگه من مردم
بغلش کردم
دیانا _عه بزارم پایین
زشته بیرون
ارسلان _ اصلنم زشت نیست
داشت غر میزد مه حرکت کردم و از اتاق رفتم بیرون و رفتیم از بیمارستان بیرون
دیانا _زیر لبی گفتم ارسلان
نگاه کن خب
(ارسلان یجوری بغلم کرده بود تا زیاد لختیی بالاتنم تو چشم نباشه بدجور غیرتی بود ولی در راجب خودش همه چی تموم بود و اصلا تو ورزیدن عشق به من خجالتی نمیکشد)
همه دارن نگامون میکنن
ارسلان _مگه نگفتم میخوام همه دنیا بدونن تو مال قلبمی
دیانا _(اوخی قند تو دلم آب شد)
ارسلان _ هر کی نگاه میکرد چپ نگاش میکردم نگاشو برمیداشت تا رسیدیم خونه دیانا شون درو که باز کردم
و رفتیم داخل
دیانا _من برم حموم ارسلان دستات خسته نشدن
ارسلان _ نه جیگر
حیف نامزد نکردیم وگرنه خودم میبردم حموم یعنی باهم میرفتیم
دیانا _ 😐 دیگه چی چند
ارسلان _تو وایستا نامزد کنیم برنامه هاااا دارم
دیانا _ پروووو
ارسلان _😂😂😂😂😂😂
دیانا _رفتم حموم و تو حموم کلی کیف کردم حسابی شستم خودمو و به لبم ژل زدم تا درست شه جای زخمش ولی به این زودی که نمیشد
اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم یه آستین بلند و یه شلوار گشاد و موهامم باز رفتم پایین پیش ارسلان حموم تگ طبقه بالا بود
ارسلاااانننن
ارسلان _ جونمم باید اینقد بخورم تا تموم شی که اینجوری صدام نکنی 😎 دیوونم میکنی با رفتارت با طرز نگاه
دیانا _ ارسلان توجه کردم حرفای عاشقانت از اهنگن بعضی هاشون
😂😂😂 اون طرز نگات
اون چشات
با قافیم میخونی
ارسلان _تو وایسا سوپرایز ها دارم برات
دیانا _عهههه
خب بزا برم قهوه بیارم بخوریم
ارسلان _ اره عزیزم
دیانا _ قهوه آوردم گفتم ارسلان یچیز بگم
ارسلان_1000 چیز بگو
دیانا _بنظرت فردا بریم ایران 😇😇😇
ارسلان _ اره 🧐😃
دیانا _پس بریم بلیت بگیریم
ارسلان _دلم برای بابام تنگیده
دیانا _راستی از داداشت چه خبر
ارسلان _چه بدونم
اصلا خبری ندارم ازش با بابام مدام تماس دارم ولی با متین نه
دیانا _بعد از ظهر و ما رفتیم بیرون
آرایش نسبتن غلیظی کرده بودم بلیت رو که گرفتیم ارسلان منو برد خرید برای سوغاتی و چیزایی که خودم میخوام
خریدیم و رفتیم کافه بستنی خوردیم تو سرما و رفتیم خونه شب ارسلان تو حال خوابید و من تو اتاقم
ارسلان با کلی بوس ولم کرد که برم اتاقم
و قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر فردا بریم ایران به نامم و بابام و بابای و مامان ارسلان خبر دا دیم مامان گفت برات کلی تدارکات دیدم
#پارت_32
دیانا _بلند شدم وول وول خوردم
ارسلان چسبیده بود بهم
دستشو برداشتم و پتو روش کشیدم بلند شدم رفتم دسشویی اومدم بیرون تو آینه خودمو نگاه انداختم خداااروشکر کبود نشده اونجوری فقط پیش لبم زخم شده که مهم نیست
با رژ درست میشه نه اینکه من رو ارسلان از پاسگاه آورد لباسم همون نیم تنه بود و شلوار تنگ پوشیدم و روشن مانتو بیمارستان پوشیدم تا ارسلان بیدار شه بره برام لباس بیاره
ارسلان _ آخيش
عه دیانا بیدار شو تو که خوابی
دیانا _ من ک بیدارم خوابالو
ارسلان_عههه
دیانا _برو برام لباس بیار از خونه 😁
ارسلان _ نیازی نیست
دیانا _ یعنی همینجوری بیام
ارسلان _ نه
دیانا _ پس چی 😐 بمونم اینجا 😐
ارسلان _نچ مگه من مردم
بغلش کردم
دیانا _عه بزارم پایین
زشته بیرون
ارسلان _ اصلنم زشت نیست
داشت غر میزد مه حرکت کردم و از اتاق رفتم بیرون و رفتیم از بیمارستان بیرون
دیانا _زیر لبی گفتم ارسلان
نگاه کن خب
(ارسلان یجوری بغلم کرده بود تا زیاد لختیی بالاتنم تو چشم نباشه بدجور غیرتی بود ولی در راجب خودش همه چی تموم بود و اصلا تو ورزیدن عشق به من خجالتی نمیکشد)
همه دارن نگامون میکنن
ارسلان _مگه نگفتم میخوام همه دنیا بدونن تو مال قلبمی
دیانا _(اوخی قند تو دلم آب شد)
ارسلان _ هر کی نگاه میکرد چپ نگاش میکردم نگاشو برمیداشت تا رسیدیم خونه دیانا شون درو که باز کردم
و رفتیم داخل
دیانا _من برم حموم ارسلان دستات خسته نشدن
ارسلان _ نه جیگر
حیف نامزد نکردیم وگرنه خودم میبردم حموم یعنی باهم میرفتیم
دیانا _ 😐 دیگه چی چند
ارسلان _تو وایستا نامزد کنیم برنامه هاااا دارم
دیانا _ پروووو
ارسلان _😂😂😂😂😂😂
دیانا _رفتم حموم و تو حموم کلی کیف کردم حسابی شستم خودمو و به لبم ژل زدم تا درست شه جای زخمش ولی به این زودی که نمیشد
اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم یه آستین بلند و یه شلوار گشاد و موهامم باز رفتم پایین پیش ارسلان حموم تگ طبقه بالا بود
ارسلاااانننن
ارسلان _ جونمم باید اینقد بخورم تا تموم شی که اینجوری صدام نکنی 😎 دیوونم میکنی با رفتارت با طرز نگاه
دیانا _ ارسلان توجه کردم حرفای عاشقانت از اهنگن بعضی هاشون
😂😂😂 اون طرز نگات
اون چشات
با قافیم میخونی
ارسلان _تو وایسا سوپرایز ها دارم برات
دیانا _عهههه
خب بزا برم قهوه بیارم بخوریم
ارسلان _ اره عزیزم
دیانا _ قهوه آوردم گفتم ارسلان یچیز بگم
ارسلان_1000 چیز بگو
دیانا _بنظرت فردا بریم ایران 😇😇😇
ارسلان _ اره 🧐😃
دیانا _پس بریم بلیت بگیریم
ارسلان _دلم برای بابام تنگیده
دیانا _راستی از داداشت چه خبر
ارسلان _چه بدونم
اصلا خبری ندارم ازش با بابام مدام تماس دارم ولی با متین نه
دیانا _بعد از ظهر و ما رفتیم بیرون
آرایش نسبتن غلیظی کرده بودم بلیت رو که گرفتیم ارسلان منو برد خرید برای سوغاتی و چیزایی که خودم میخوام
خریدیم و رفتیم کافه بستنی خوردیم تو سرما و رفتیم خونه شب ارسلان تو حال خوابید و من تو اتاقم
ارسلان با کلی بوس ولم کرد که برم اتاقم
و قرار بود ساعت 6 بعد از ظهر فردا بریم ایران به نامم و بابام و بابای و مامان ارسلان خبر دا دیم مامان گفت برات کلی تدارکات دیدم
۱۵.۰k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.