فیک عشق غمارباز
پارت۹
گلوریا: بعد دادی که سرم زد بیرون رفت و من بغضم ترکید و شروع به گریه کردم.............من این بچرو نمیخوام.....مگه زورههه
رز: از حموم اومدم بیرون یه لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و یه ارایش ملایم کردم و رفتم پایین دیدم تهیونگ رو مبل نشسته
الان بهترین موقع بود که بهش بگم دوسش دارم.
ته.تهیونگ
تهیونگ: بله
رز: من میخوام بهت چیزی بگم
تهیونگ: ببین اگه بخاطر صبحه که دیگه این واقعا عادیه لطفا ناز نکن
رز: نه موضوع صبح نیست....میخواستم بگم که...
یهو صدای در اومد
بلندشدمو در و باز کردم دیدم شوگا و جیمین اومدن.......عهه بچه ها شمایین!
شوگا و جیمین: رز..تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ: رفتم جلو در و گفتم از این به بعد رز دوست دختر منه
شوگل و جیمین: چی....اها خب باشه خیلی خب تهیونگ باید بریم یجایی
تهیونگ: اها باشه بریم بزار کتمو بردارم
رز شب حرف میزنیم
رز: باشه.....خدافظ
در و بستم.....اههه چقدر بد موقع میان.....اصلا بهتر الان میرم واسه شب اماده میشم و شام و همچیرو اماده میکنم
****************************
جونگ کچک: کارم تموم شد و رفتم خونه.....................خدمتمار گلوریا کجاس
_اقا نمیدونم از موقعی که رفتید ایشون تو اتاقشونن
جونگ کوک: نکنههه....سریع رفتم طبقه ی بالا و در و باز کردم دیدم خوابیده...فکز کردم خودکشی کرده
رفتم با داد گفتم گلوریا بلندشو
گلوریا: خوابیده بودم که با ترس از خواب پریدم.......جونگ کوک چیشده ؟؟؟
جونگ کوک: اوفففففف خداروکشر فکر کردم کاری کردی
گلوریا: جونگ کوک من خیلی فکر کردم و دیگه قبول کردم ابن بچرو
جونگ کوک: افرین........الان بگیر استراحت کن ببخشید بیدارت کردم
گلوریا: چیی؟؟؟تو الان چی گفتی؟؟
جونگ کوک: گفتم بخواب
گلوریا: نه قبلش...
جونگ کوک: گفتم..معذرت میخوام
گلوریا: وایبی باورم نمیشه تو از من...از مننن معذرت خواستی؟؟؟؟
جونگ کوک: خیلی خب دیگه من میرم تت بتونی استراحت کنی
گلوریا: بعد حرفش رفت بیرون.....وای اون گفت معذرت میخوام جرر وای باومرم نمیشه اقای بداخلاق اینو گفته........ولی باور نکن که من بچمو پذیرفتم اقای جئون جوری ازت انتقام بگیرم که ندونی از کجا خوردی😏
رز: دیگه همچی اماده بود خودمم حاضر شدم یه لباس باز پوشیدم و رفتم نشستم رو صندلی تا بیاد
بعد یه نیم ساعت بالاخره اومد
تهیونگ: رز من اومدم........
واوووووو چقدر قشنگ شده اینجا.............خودت تزئین کردی؟
رز: اره....
تهیونگ: به چه مناسبتی؟
رز: همینشکلی.....میخواستم باهات صحبت کنم گفتم اینکارو بکنم
تهبونگ: بیشتر از اینجا این لباسی که پوشیده توجه منو به خودش جلب کرده😈😈
رز: منم بختطر همین پوشیدم ولی قبلش حرف...
تهیونگ: اوکی.........خب حالا چی میخوای بگی؟؟؟؟؟
رز: خب.......
بچه ها عکس لباس رز و تو اسلاید ها گذاشتم ورق بزنید و نظر بدید....ممنونم
گلوریا: بعد دادی که سرم زد بیرون رفت و من بغضم ترکید و شروع به گریه کردم.............من این بچرو نمیخوام.....مگه زورههه
رز: از حموم اومدم بیرون یه لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و یه ارایش ملایم کردم و رفتم پایین دیدم تهیونگ رو مبل نشسته
الان بهترین موقع بود که بهش بگم دوسش دارم.
ته.تهیونگ
تهیونگ: بله
رز: من میخوام بهت چیزی بگم
تهیونگ: ببین اگه بخاطر صبحه که دیگه این واقعا عادیه لطفا ناز نکن
رز: نه موضوع صبح نیست....میخواستم بگم که...
یهو صدای در اومد
بلندشدمو در و باز کردم دیدم شوگا و جیمین اومدن.......عهه بچه ها شمایین!
شوگا و جیمین: رز..تو اینجا چیکار میکنی
تهیونگ: رفتم جلو در و گفتم از این به بعد رز دوست دختر منه
شوگل و جیمین: چی....اها خب باشه خیلی خب تهیونگ باید بریم یجایی
تهیونگ: اها باشه بریم بزار کتمو بردارم
رز شب حرف میزنیم
رز: باشه.....خدافظ
در و بستم.....اههه چقدر بد موقع میان.....اصلا بهتر الان میرم واسه شب اماده میشم و شام و همچیرو اماده میکنم
****************************
جونگ کچک: کارم تموم شد و رفتم خونه.....................خدمتمار گلوریا کجاس
_اقا نمیدونم از موقعی که رفتید ایشون تو اتاقشونن
جونگ کوک: نکنههه....سریع رفتم طبقه ی بالا و در و باز کردم دیدم خوابیده...فکز کردم خودکشی کرده
رفتم با داد گفتم گلوریا بلندشو
گلوریا: خوابیده بودم که با ترس از خواب پریدم.......جونگ کوک چیشده ؟؟؟
جونگ کوک: اوفففففف خداروکشر فکر کردم کاری کردی
گلوریا: جونگ کوک من خیلی فکر کردم و دیگه قبول کردم ابن بچرو
جونگ کوک: افرین........الان بگیر استراحت کن ببخشید بیدارت کردم
گلوریا: چیی؟؟؟تو الان چی گفتی؟؟
جونگ کوک: گفتم بخواب
گلوریا: نه قبلش...
جونگ کوک: گفتم..معذرت میخوام
گلوریا: وایبی باورم نمیشه تو از من...از مننن معذرت خواستی؟؟؟؟
جونگ کوک: خیلی خب دیگه من میرم تت بتونی استراحت کنی
گلوریا: بعد حرفش رفت بیرون.....وای اون گفت معذرت میخوام جرر وای باومرم نمیشه اقای بداخلاق اینو گفته........ولی باور نکن که من بچمو پذیرفتم اقای جئون جوری ازت انتقام بگیرم که ندونی از کجا خوردی😏
رز: دیگه همچی اماده بود خودمم حاضر شدم یه لباس باز پوشیدم و رفتم نشستم رو صندلی تا بیاد
بعد یه نیم ساعت بالاخره اومد
تهیونگ: رز من اومدم........
واوووووو چقدر قشنگ شده اینجا.............خودت تزئین کردی؟
رز: اره....
تهیونگ: به چه مناسبتی؟
رز: همینشکلی.....میخواستم باهات صحبت کنم گفتم اینکارو بکنم
تهبونگ: بیشتر از اینجا این لباسی که پوشیده توجه منو به خودش جلب کرده😈😈
رز: منم بختطر همین پوشیدم ولی قبلش حرف...
تهیونگ: اوکی.........خب حالا چی میخوای بگی؟؟؟؟؟
رز: خب.......
بچه ها عکس لباس رز و تو اسلاید ها گذاشتم ورق بزنید و نظر بدید....ممنونم
۱۳۳.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.