فیک عشق غمارباز
پارت۱۰
گلوریا: وقتی جونگ کوک رفت هرکاری کردم خوابم نبرد دلم توت فرنگی خواست از رو تخت بلندشدم ظاهرمو نگاه کردم و رفتم بیرون ، رفتم تو اشپز خونه
_خانم....چیزی میخواستین؟؟
اره من راستش توت فرنکی میخوام
_خانم من معذرت میخوام ولی توت فرنگی دیروز تموم شد
هوففف باشه عیب نداره من میرم تو اتاقم
رفتم بالا ولی خیلی ناراحت واقعا دلم میخواست
یهو خوردم به یکی سرمو اروم اوردم بالا دیدم جونگ کوکه
_ چیزی شده چرا ناراحتی؟
نه من خوبم.......مبرماستراحت کنم
_بعد اینکه رفت سریع رفتم پیش خدمتکارا و ازشون پرسیدم چیشدع........اها پس گلوریا خانم و اون کتوله توت فرنگی خواستن........سریع زنگ زدم دوتا کارتون توت فرنگی بخرن.......یعنی چی شبه...شب که شبه اگه تا نیم ساعت ده توت فرنگی رو میز نباشه سرت از تنت جدا میشه فهمیدی
_بله اقا متوجه شدم
زبون نفهم...
گلوریا: رو تخت نشسته بودم تو فکر بودم که بخاطر جونگ کوک مجبورم به بچم صدمه بزنم اما من بچه ی این مرد و نمیخوام
یهو خدمتکار اومد تو که از جام پریدم
_ ای وای ببخشید خانم من نمیخواستم...
کارت چیه؟
_ خانم اقا کارتون دارن
اوففف باز حتما میخواد دعوا کنه............رفتم پایین دیدم ده تا کاسه بزرگ تو همشونم توت فرنگی بود..اخخخ جووووون.....سریع رفتم و شروع به خوردن کردم...... بعد دوتا خوردن برام سوال شد کی خریده....برگشتم دیپم جونگ کوک رو مبل دست به سینه نشسته داره خیلی مرموز نگاهم میکنه و بعد بهم خندید......چیه چرا میخندی؟؟؟
جونگ کوک: هبچی وقتی میبینم بچمم عین مادرش شیطونه خیلی خندم میگیره
گلوریا: تا دیروز منو فحش میدادی الان که واست بچه اوردم برات عزیز شدم هه
جونگ کوک: باز شروع نکن....
گلوریا: راست میگم تو منو به عنوان یه هرزه فرض مبکردی الان اون هرزه داره مادر بچت میشه ....پس اینم بچه ی یه هرزس
جونگ کوک: اعصابم تخمی شد بلند شدمو رفتم جلوش و بازوشو محکم گرفتم......بفهم داری چی میگی به خودت میخوای بگو هرزه اما اجازه نمیدم به بچم بی احترامی کنی......فهمیدی؟؟؟( با داد)
گلوریا: اه اصلا نخواستم توت فرنگیاتم بموره تو سرت
جونگ کوک: کسی مجبورت نکرده بخوری
گلوریا: سریع برگشتم رفتم تو اتاقم با عصبانیت لباسامو داشتم در میاوردم.....الان فقط با یه لباس زیر بودم که یهو درو باز کرد
جیغغغ...برو بیرون چرا بدون در زدن میای تو
جونگ کوک: خب اینجا اتاق منم هست تو میتونی بری تو اتاق پروف بعدم من همجاتو دیدم
گلوریا: اناق پروفت برا خودت.....اههه ایشششش خدایی دیگه خسته شدم.....به من رحم نمیکنی به بچت رحم کن......یهو زیر دلم درد گرفت........اخخخخ
جونگ کوک: چیشد....سریع رفتم جلو.......چیشد جاییت درد گرفت!!!؟؟؟
گلوریا: اخخ اره زیر دلم...
جونگ کوک: بیا....دیدم نمثتونه راه بره بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت........بازم درد میکنه؟؟؟
گلوربا: نه الان خوبه.....اون موقع بد تیر کشید
جونگ کوک: هوفففف ترسیدم
گلوریا: من باید لباشامو بپوشم
جونگ کوک: اوکی من تنت میکنم
گلوریا: نه نمیشه....
جونگ کوک: حرف نزن الان بخاطر لجبازی تو بچمون ناراحت شد دیگه حرف نزن مثل یه دختر خوب بشین تا کرامو بکنم
گلوریا:بعد حرفش دیگه هیچی نگفتم.....وقتی داشت لباسامو تنم میکرد دستش به تنم کشیده میشد و من مورمورم میشد
جونگ کوک: خیلی خب دیگه بگیر بخواب
گلوریا: اومد اون سمتم و گرفت خوابید منم گرفتم خوابیدم...پشتم بهش بود.....یهو دستشو در کمرم خیلی نرم حلقه کرد
اومدم بلندشم ولب انفدر محکم گرقته بودتم که نتونستم پس تلاشم نکردم گرفتم خوابیدم
رز: خب تهیونگ من خیلی وقته دوس دارم اینو بهت بگم اما خب نمیتونستم اما الان میخوام بگم
تهیونگ: خیلی خب منتظرم بگی...
رز: تهیونگ من...من...دوست دارم
تهیونگ: داشتم میوه میخوردم وقتی گفت دوست دارم همش پرید تو گلوم ......چی.....دوسم داری.....
رز: اره....اما خوبی تو؟؟
تهیونگ: نه ولی الان خوب میشم........ببین من....من بهن حسی ندارم فقط از رو دلسوزی گفتم اینجا بمونی چون سر بی عقلی من یه اتفاقی بیمون افتاد.....ببین من زمان بیشتر رو میخوام
رز: باشه هرچقدر میخوای فکز کن..........
تهیونگ: باشه......حالا بیا فیلم ببینم
رز: رفتم بغلش نشستم بلند شد فیلمو گذاشت بعد بغلم نشست فیلم ترسناک بود
.........تقریبا وسطای فیلم بود که خیلی ترسناک شد و من اروم جیغ زدم و رفتم تو بغل تهیونگ
بعد چند ثانیه به خودم اومدم و سریع از تهیونگ دور شدم همینجوری با نگاه مست داشت نگام میکرد اینجوری بیشتر دیوونه میشدم...اما به خودم اومدم و برگشتم فیلمو دیدم.........داشتم پاستیل میخوردم پاستیل رو هرچی کشیدم کنده نشد اخر..
تهیونگ: صبر کن.....
رز: یهو اومد جلو لبمو بوسید و پاستیل و کند..........
تهیونگ: اینجوری بهتر شد
رز: همینجوری مونده بودم
گلوریا: وقتی جونگ کوک رفت هرکاری کردم خوابم نبرد دلم توت فرنگی خواست از رو تخت بلندشدم ظاهرمو نگاه کردم و رفتم بیرون ، رفتم تو اشپز خونه
_خانم....چیزی میخواستین؟؟
اره من راستش توت فرنکی میخوام
_خانم من معذرت میخوام ولی توت فرنگی دیروز تموم شد
هوففف باشه عیب نداره من میرم تو اتاقم
رفتم بالا ولی خیلی ناراحت واقعا دلم میخواست
یهو خوردم به یکی سرمو اروم اوردم بالا دیدم جونگ کوکه
_ چیزی شده چرا ناراحتی؟
نه من خوبم.......مبرماستراحت کنم
_بعد اینکه رفت سریع رفتم پیش خدمتکارا و ازشون پرسیدم چیشدع........اها پس گلوریا خانم و اون کتوله توت فرنگی خواستن........سریع زنگ زدم دوتا کارتون توت فرنگی بخرن.......یعنی چی شبه...شب که شبه اگه تا نیم ساعت ده توت فرنگی رو میز نباشه سرت از تنت جدا میشه فهمیدی
_بله اقا متوجه شدم
زبون نفهم...
گلوریا: رو تخت نشسته بودم تو فکر بودم که بخاطر جونگ کوک مجبورم به بچم صدمه بزنم اما من بچه ی این مرد و نمیخوام
یهو خدمتکار اومد تو که از جام پریدم
_ ای وای ببخشید خانم من نمیخواستم...
کارت چیه؟
_ خانم اقا کارتون دارن
اوففف باز حتما میخواد دعوا کنه............رفتم پایین دیدم ده تا کاسه بزرگ تو همشونم توت فرنگی بود..اخخخ جووووون.....سریع رفتم و شروع به خوردن کردم...... بعد دوتا خوردن برام سوال شد کی خریده....برگشتم دیپم جونگ کوک رو مبل دست به سینه نشسته داره خیلی مرموز نگاهم میکنه و بعد بهم خندید......چیه چرا میخندی؟؟؟
جونگ کوک: هبچی وقتی میبینم بچمم عین مادرش شیطونه خیلی خندم میگیره
گلوریا: تا دیروز منو فحش میدادی الان که واست بچه اوردم برات عزیز شدم هه
جونگ کوک: باز شروع نکن....
گلوریا: راست میگم تو منو به عنوان یه هرزه فرض مبکردی الان اون هرزه داره مادر بچت میشه ....پس اینم بچه ی یه هرزس
جونگ کوک: اعصابم تخمی شد بلند شدمو رفتم جلوش و بازوشو محکم گرفتم......بفهم داری چی میگی به خودت میخوای بگو هرزه اما اجازه نمیدم به بچم بی احترامی کنی......فهمیدی؟؟؟( با داد)
گلوریا: اه اصلا نخواستم توت فرنگیاتم بموره تو سرت
جونگ کوک: کسی مجبورت نکرده بخوری
گلوریا: سریع برگشتم رفتم تو اتاقم با عصبانیت لباسامو داشتم در میاوردم.....الان فقط با یه لباس زیر بودم که یهو درو باز کرد
جیغغغ...برو بیرون چرا بدون در زدن میای تو
جونگ کوک: خب اینجا اتاق منم هست تو میتونی بری تو اتاق پروف بعدم من همجاتو دیدم
گلوریا: اناق پروفت برا خودت.....اههه ایشششش خدایی دیگه خسته شدم.....به من رحم نمیکنی به بچت رحم کن......یهو زیر دلم درد گرفت........اخخخخ
جونگ کوک: چیشد....سریع رفتم جلو.......چیشد جاییت درد گرفت!!!؟؟؟
گلوریا: اخخ اره زیر دلم...
جونگ کوک: بیا....دیدم نمثتونه راه بره بلندش کردم و خوابوندمش رو تخت........بازم درد میکنه؟؟؟
گلوربا: نه الان خوبه.....اون موقع بد تیر کشید
جونگ کوک: هوفففف ترسیدم
گلوریا: من باید لباشامو بپوشم
جونگ کوک: اوکی من تنت میکنم
گلوریا: نه نمیشه....
جونگ کوک: حرف نزن الان بخاطر لجبازی تو بچمون ناراحت شد دیگه حرف نزن مثل یه دختر خوب بشین تا کرامو بکنم
گلوریا:بعد حرفش دیگه هیچی نگفتم.....وقتی داشت لباسامو تنم میکرد دستش به تنم کشیده میشد و من مورمورم میشد
جونگ کوک: خیلی خب دیگه بگیر بخواب
گلوریا: اومد اون سمتم و گرفت خوابید منم گرفتم خوابیدم...پشتم بهش بود.....یهو دستشو در کمرم خیلی نرم حلقه کرد
اومدم بلندشم ولب انفدر محکم گرقته بودتم که نتونستم پس تلاشم نکردم گرفتم خوابیدم
رز: خب تهیونگ من خیلی وقته دوس دارم اینو بهت بگم اما خب نمیتونستم اما الان میخوام بگم
تهیونگ: خیلی خب منتظرم بگی...
رز: تهیونگ من...من...دوست دارم
تهیونگ: داشتم میوه میخوردم وقتی گفت دوست دارم همش پرید تو گلوم ......چی.....دوسم داری.....
رز: اره....اما خوبی تو؟؟
تهیونگ: نه ولی الان خوب میشم........ببین من....من بهن حسی ندارم فقط از رو دلسوزی گفتم اینجا بمونی چون سر بی عقلی من یه اتفاقی بیمون افتاد.....ببین من زمان بیشتر رو میخوام
رز: باشه هرچقدر میخوای فکز کن..........
تهیونگ: باشه......حالا بیا فیلم ببینم
رز: رفتم بغلش نشستم بلند شد فیلمو گذاشت بعد بغلم نشست فیلم ترسناک بود
.........تقریبا وسطای فیلم بود که خیلی ترسناک شد و من اروم جیغ زدم و رفتم تو بغل تهیونگ
بعد چند ثانیه به خودم اومدم و سریع از تهیونگ دور شدم همینجوری با نگاه مست داشت نگام میکرد اینجوری بیشتر دیوونه میشدم...اما به خودم اومدم و برگشتم فیلمو دیدم.........داشتم پاستیل میخوردم پاستیل رو هرچی کشیدم کنده نشد اخر..
تهیونگ: صبر کن.....
رز: یهو اومد جلو لبمو بوسید و پاستیل و کند..........
تهیونگ: اینجوری بهتر شد
رز: همینجوری مونده بودم
۱۱۵.۷k
۱۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.