پارت32
#پارت32
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
بقی زدم زیر خنده و گفتم:
بشین تا تعریف کنم واست...
-هیی... این چه طرز برخورد با دوست پسرته اخه...
همینجوری که سعی در مخفی خنده هامو داشتم گفتم:
-منهنوز قبول نکردم دوست پسرم باشی ها!
کلافه سری تکون داد و خیلی یهویی دستشو از پشت دورم حلقه کرد و سرشو رو شونم گذاشت...
از حرکت ناگهانیش شوکه شدم و یکمی ازش فاصله گرفتم که دوباره سمته خودش کشیدم...
با تعجب بهش نگاه میکردم که گفت:
تو همچی زرنگ و خوبی.. غیر از فهمیدن حس و احساسات منه بدبخت!
با صدایی که از هسو بلند شد شوک شده از جام بلند شدم..
تهیونگ همینجوری که بلند میشد گفت:
هیچوقت عوض نمیشه! همیشه وقتای که نباید پیداش شه... میشه!
پشت سرمون ایستاده بودو ریز ریز میخندید!
-از..از کی اینجایی تو ها؟!
خندشو قورت داد و گفت:
از موقعی که فهمیدم داداش تهیونگ به یه خانمی یه حسی داره..
مثل خنگولا سرمو خاریدم و گفتم:
یانگ سو چیشد؟!
-به به زنداداشم چه تو پیچوندن خوبه
دندونامو رو هم فشردم و اول نگاهی به تهیونگ که کنارم ایستاده بود کردمو بعد روبه هسو گفتم:
انقد حرف نزن لطفا!
بعدم خیلی عادی دوباره پرسیدم؛
-نگفتی! یانگ سو خوابه؟
سرشو تکون داد که نفسی از سر آسودگی کشیدم...
دوباره سرمو بلند کردم و گفتم:
پروازت برای کِیه؟
-پشیمون شدم!
-چقد یهویی!
-می چا رفته... از کره....
-امیدوارم کسی که واقعا لایقشه رو پیدا کنه...
تهیونگ همینجوری که دستش تو جیبش بود تنه آرومی بهم زد و گفت:
-هی... ینی من لایقش نبودم؟؟
چپ چپ نگاش می کردم...
-اوهاوه وضعیت قرمزه! من صحنهرو ترک میکنم...
هنوز با عصبانیت نگاش میکردم که گفت:
وقتی حسودی میکنی قشنگ تر میشی...
ابرو بالا دادم و گفتم: هندونه زیر بغلم میزاری؟!
کلافه نفسی گرفت و گفت:
توکه منو هنوز به عنوان دوست پسر نمیدونی! غیرتی شدنت براچیه!
برگشت و داشت می رفت که با کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیمو گرفتم و صداش کردم...
-هوم؟
خب اینم پارت امروززز
عا راستی یه پارت دیگه ام امروز داریم... به دلیل اینکه فردا نیستم واس همین گفتم امروز بزارم براتون... (تا شب میزارم)
لایک و کامنتم یادتون نره موچیاممم🥲💜🍥
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
بقی زدم زیر خنده و گفتم:
بشین تا تعریف کنم واست...
-هیی... این چه طرز برخورد با دوست پسرته اخه...
همینجوری که سعی در مخفی خنده هامو داشتم گفتم:
-منهنوز قبول نکردم دوست پسرم باشی ها!
کلافه سری تکون داد و خیلی یهویی دستشو از پشت دورم حلقه کرد و سرشو رو شونم گذاشت...
از حرکت ناگهانیش شوکه شدم و یکمی ازش فاصله گرفتم که دوباره سمته خودش کشیدم...
با تعجب بهش نگاه میکردم که گفت:
تو همچی زرنگ و خوبی.. غیر از فهمیدن حس و احساسات منه بدبخت!
با صدایی که از هسو بلند شد شوک شده از جام بلند شدم..
تهیونگ همینجوری که بلند میشد گفت:
هیچوقت عوض نمیشه! همیشه وقتای که نباید پیداش شه... میشه!
پشت سرمون ایستاده بودو ریز ریز میخندید!
-از..از کی اینجایی تو ها؟!
خندشو قورت داد و گفت:
از موقعی که فهمیدم داداش تهیونگ به یه خانمی یه حسی داره..
مثل خنگولا سرمو خاریدم و گفتم:
یانگ سو چیشد؟!
-به به زنداداشم چه تو پیچوندن خوبه
دندونامو رو هم فشردم و اول نگاهی به تهیونگ که کنارم ایستاده بود کردمو بعد روبه هسو گفتم:
انقد حرف نزن لطفا!
بعدم خیلی عادی دوباره پرسیدم؛
-نگفتی! یانگ سو خوابه؟
سرشو تکون داد که نفسی از سر آسودگی کشیدم...
دوباره سرمو بلند کردم و گفتم:
پروازت برای کِیه؟
-پشیمون شدم!
-چقد یهویی!
-می چا رفته... از کره....
-امیدوارم کسی که واقعا لایقشه رو پیدا کنه...
تهیونگ همینجوری که دستش تو جیبش بود تنه آرومی بهم زد و گفت:
-هی... ینی من لایقش نبودم؟؟
چپ چپ نگاش می کردم...
-اوهاوه وضعیت قرمزه! من صحنهرو ترک میکنم...
هنوز با عصبانیت نگاش میکردم که گفت:
وقتی حسودی میکنی قشنگ تر میشی...
ابرو بالا دادم و گفتم: هندونه زیر بغلم میزاری؟!
کلافه نفسی گرفت و گفت:
توکه منو هنوز به عنوان دوست پسر نمیدونی! غیرتی شدنت براچیه!
برگشت و داشت می رفت که با کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیمو گرفتم و صداش کردم...
-هوم؟
خب اینم پارت امروززز
عا راستی یه پارت دیگه ام امروز داریم... به دلیل اینکه فردا نیستم واس همین گفتم امروز بزارم براتون... (تا شب میزارم)
لایک و کامنتم یادتون نره موچیاممم🥲💜🍥
۹.۵k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.