پارت ۱۱
پارت ۱۱
جیمین سریع حرفم رو قطع کرد
= اون دختره که دیروز اومده بود اینجاست
٪ دختر خوناشامی ؟
× دندوناش واقعی نبودم ته
^ جیمین راست میگه اونه
همه نگاهی به اوم دختر کردیم ناریستال اسمش این بود چون دیروز همش داشتن صداش میزدن اما مطمعن بودم شبیه الیناست اگه یونگی ببینتش بد میشه ولی یه فرقی با الینا داشت.......حس خوبی نه به من به هممون میداد
........
روی مبل ولو شدم و به ساعت زل زدم
+ آه باورم نمیشه ساعت داره ۱۲ میشه و من هنوز به طبقه بالا نرفتم البته طبقه بالا تمیزه اینجارم فردا دیگه مطمعنا تموم میکنم
تا خواستم چشمام رو ببندم و یکم یکم استراحت کنم گوشیم زنگ خورد هول هولکی برش داشتم و جواب دادم
& سلامممم
+ کوفتتتت قلبم اومد تو دهنم
یونا خواهر دوقلو هانا و همکارش از اون ور گوشی داد زد
* هیییی با خواهر من درست حرف بزنم
+ نزنم چی میشه ؟
* گوشی رو بده من نشونش بدم
& عه نه یونا برو اون ور بابا چرا روحیه ی گاو اینو بیدار میکنی اخه نارا
+ کرمممم کرم دارم .
* بدهه من
& نه عه راستی کجایی همیشه صدا اون دو تا میومد ( دوقلو ها رو میگه) کجایی؟
+ ویلا
& جانم؟
+ ویلا
* چی زر میزنی قنگ بگو ببینم کجایی؟
+ بابا اون ویلاهه بود توش ام وی ظبط کردیم
& داریممم میایم
* جانم کجا ؟
& میریم پیشش تو اون کاخ تنها میمونه
* خب بمونه ...نهههه ولم کننننن ایییی پامممم
خنده ای کردم همیشه همین بود هانا اماده خطر و یونا .....هیچوقت پایه نبود گوشی رو قطع کردم و سمت آشپزخونه ای که الان تمیز شده بود رفتم تا قبل اومدن بچه ها یه چیزی درست کنم بخوریم البته........تو یخچال هیچی نبود پس کنسل شد و غذا سفارش دادم بیاد
چند دقیقه بعد*
&ما اومدیم
*غلط کردیم اومدیم تو اومدی منو چرا باید با خودت می آوردی ببین بدبختیه زندگیمونو
&انقدر غر نزن یونا حالا درسته ۷ ساعت تا اینجا راه بود از خونمون ولی این یه گردشه
صداشون کل خونه رو برداشته بود با خنده از آشپزخانه خارج شدم به اون دوتا که با ۳تا ساکو آمده بود نگاه کردم......
جیمین سریع حرفم رو قطع کرد
= اون دختره که دیروز اومده بود اینجاست
٪ دختر خوناشامی ؟
× دندوناش واقعی نبودم ته
^ جیمین راست میگه اونه
همه نگاهی به اوم دختر کردیم ناریستال اسمش این بود چون دیروز همش داشتن صداش میزدن اما مطمعن بودم شبیه الیناست اگه یونگی ببینتش بد میشه ولی یه فرقی با الینا داشت.......حس خوبی نه به من به هممون میداد
........
روی مبل ولو شدم و به ساعت زل زدم
+ آه باورم نمیشه ساعت داره ۱۲ میشه و من هنوز به طبقه بالا نرفتم البته طبقه بالا تمیزه اینجارم فردا دیگه مطمعنا تموم میکنم
تا خواستم چشمام رو ببندم و یکم یکم استراحت کنم گوشیم زنگ خورد هول هولکی برش داشتم و جواب دادم
& سلامممم
+ کوفتتتت قلبم اومد تو دهنم
یونا خواهر دوقلو هانا و همکارش از اون ور گوشی داد زد
* هیییی با خواهر من درست حرف بزنم
+ نزنم چی میشه ؟
* گوشی رو بده من نشونش بدم
& عه نه یونا برو اون ور بابا چرا روحیه ی گاو اینو بیدار میکنی اخه نارا
+ کرمممم کرم دارم .
* بدهه من
& نه عه راستی کجایی همیشه صدا اون دو تا میومد ( دوقلو ها رو میگه) کجایی؟
+ ویلا
& جانم؟
+ ویلا
* چی زر میزنی قنگ بگو ببینم کجایی؟
+ بابا اون ویلاهه بود توش ام وی ظبط کردیم
& داریممم میایم
* جانم کجا ؟
& میریم پیشش تو اون کاخ تنها میمونه
* خب بمونه ...نهههه ولم کننننن ایییی پامممم
خنده ای کردم همیشه همین بود هانا اماده خطر و یونا .....هیچوقت پایه نبود گوشی رو قطع کردم و سمت آشپزخونه ای که الان تمیز شده بود رفتم تا قبل اومدن بچه ها یه چیزی درست کنم بخوریم البته........تو یخچال هیچی نبود پس کنسل شد و غذا سفارش دادم بیاد
چند دقیقه بعد*
&ما اومدیم
*غلط کردیم اومدیم تو اومدی منو چرا باید با خودت می آوردی ببین بدبختیه زندگیمونو
&انقدر غر نزن یونا حالا درسته ۷ ساعت تا اینجا راه بود از خونمون ولی این یه گردشه
صداشون کل خونه رو برداشته بود با خنده از آشپزخانه خارج شدم به اون دوتا که با ۳تا ساکو آمده بود نگاه کردم......
۶.۸k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.