گناهکار part
( گناهکار ) ۱۱۹ part
وارد سالن شد اما را شروع صداهای که از داخل می اومد باعث درهم کشیدن ابرو های ات شد یعنی کیا تویه خونه بودن که انقدر سرو صدا میکردن انگار خونه چند پسر مجرد بود نه خانواده،
با اخمی کیف و پالتو اش را گذاشت و به سوی داخل رفت
با دیدن یون بیول و جیمین که جلوی تلویزیون با یه عالمه حله حوله نشسته بودن اخمی کرد و دست هاشو گذاشت روی کمرش اما آنها با ذوق و استرس به فوتبال توی تلویزیون خیره بودن با زدن گل هردو هورا کشیدن و خندیدن همو بغل کردن بلافاصله از هم جدا شدند و به تلویزیون نگاه میکردن لحظه ای به یاده اینکه مدت کمی زنده ست دست هایش از کمرش سرخوردن چشم هایش پر از اشک شدن
دیگه نمیتونست خنده های زیبایی پسرش و عشق اش رو ببینه
دیگه نمیتونست در شادی کناره اونا زندگی کنه
اشکی از گوشه چشم اش سرخورد پایین ولی خیلی سریع با پشته دستش پاکش کرد تا کسی متوجه اش نشه باید از وقتی که داشت به خوبی استفاده میکرد نبودن پیشه کسایی که دوستش داری درد آوره خیلی اما تا وقتی طعم دوری یا از دادنشون رو نچشی که نمیفهمی،
بغضش رو قورت داد و به سمته آنها رفت بلافاصله با لبخندی جلوی آنها ظاهر شد هر دو متعجب اما پر از انرژی بهش نگاه کردن یون بیول سریع تر گفت : مامان بیا بشین الان گول میزنه
ات خنده ای پر از درد و رهایی آنها زد و گفت : بیولم میرم براتون شام درست کنم
جیمین دقیق تر به چشم های خسته و پر از درد عشق اش نگاه کرد اما چیزی نگفت منتظر بود خودش بگه : خانمم زودتر شامو درست کن من خیلی گرسنمه
ات با لبخندی از پیشه آنها دور شد و به آشپزخانه هجوم برد دست هاشو روی اپن گذاشت اما صدای جیمین باعث نگاه کردنش به عقب شد جیمین : کجا بودی
ات درحالیکه مشغول درست کردن شام بود تند گفت : با لی هی رفته بودیم خرید
جیمین مرموز نزدیکش شد و کنارش ایستاد درحین نگاه کردن بهش گفت : پس چرا چیزی همرات نیست
وارد سالن شد اما را شروع صداهای که از داخل می اومد باعث درهم کشیدن ابرو های ات شد یعنی کیا تویه خونه بودن که انقدر سرو صدا میکردن انگار خونه چند پسر مجرد بود نه خانواده،
با اخمی کیف و پالتو اش را گذاشت و به سوی داخل رفت
با دیدن یون بیول و جیمین که جلوی تلویزیون با یه عالمه حله حوله نشسته بودن اخمی کرد و دست هاشو گذاشت روی کمرش اما آنها با ذوق و استرس به فوتبال توی تلویزیون خیره بودن با زدن گل هردو هورا کشیدن و خندیدن همو بغل کردن بلافاصله از هم جدا شدند و به تلویزیون نگاه میکردن لحظه ای به یاده اینکه مدت کمی زنده ست دست هایش از کمرش سرخوردن چشم هایش پر از اشک شدن
دیگه نمیتونست خنده های زیبایی پسرش و عشق اش رو ببینه
دیگه نمیتونست در شادی کناره اونا زندگی کنه
اشکی از گوشه چشم اش سرخورد پایین ولی خیلی سریع با پشته دستش پاکش کرد تا کسی متوجه اش نشه باید از وقتی که داشت به خوبی استفاده میکرد نبودن پیشه کسایی که دوستش داری درد آوره خیلی اما تا وقتی طعم دوری یا از دادنشون رو نچشی که نمیفهمی،
بغضش رو قورت داد و به سمته آنها رفت بلافاصله با لبخندی جلوی آنها ظاهر شد هر دو متعجب اما پر از انرژی بهش نگاه کردن یون بیول سریع تر گفت : مامان بیا بشین الان گول میزنه
ات خنده ای پر از درد و رهایی آنها زد و گفت : بیولم میرم براتون شام درست کنم
جیمین دقیق تر به چشم های خسته و پر از درد عشق اش نگاه کرد اما چیزی نگفت منتظر بود خودش بگه : خانمم زودتر شامو درست کن من خیلی گرسنمه
ات با لبخندی از پیشه آنها دور شد و به آشپزخانه هجوم برد دست هاشو روی اپن گذاشت اما صدای جیمین باعث نگاه کردنش به عقب شد جیمین : کجا بودی
ات درحالیکه مشغول درست کردن شام بود تند گفت : با لی هی رفته بودیم خرید
جیمین مرموز نزدیکش شد و کنارش ایستاد درحین نگاه کردن بهش گفت : پس چرا چیزی همرات نیست
- ۳.۰k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط