زندگی نوشتنی زیاد داره

زندگی نوشتنی زیاد داره...
اما گاهی هیچی پیدا نمیکنی که بنویسی جز..
سکوت...
حکایت ما،
حکایت آن گنـدمـزاری ست
که سر بـر شانه آسیابان گذاشت؛
برای گفتن دردهایش ...
گاهی زندگی کردن بیشتر از تیر زدن به خود، دل و جرأت میخواهد...

کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را
از نگاهش می توان خواند
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست
دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید...
بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...
هیچ کس نمی فهمد...

بهشت و دوزخ ما در این جهان ،
در دستان خود ماست ...
نیکی پاسخ نیکی است ،
و بدی سزای بدی ...
نتیجه زندگی ما ،
حاصل اعمال ماست ...
« عزیزم تا در فکر آنی که چه بخورم که حلق را خوش آید و چه بگویم که خلق را خوش آید،به مقصود نخواهی رسید »
دیدگاه ها (۱۲۰)

ای فرزند آدممن همنشین کسی ام که به یاد من باشدمن از رگ گردن ...

دلنوشتم...اے ڪاش بے هیچ ڪلامے باهم همراه مےشدیم...اے ڪاش بجا...

خواهرم !می شکنم پایم را اگر برای واکس زدن کفشهایم،جلویت قد ع...

💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 💕 *حکایت زیبا.... حتما بخونید**خیلی جالبه*👇 👇 ...

وقتی پوست نارنگی زیر انگشتانتمیترکد عطری در هوا پخش میشودکه ...

#رویای #جوانی #پارت-۶خیلی عصابم خورد شد . یونگی اومد و گفت :...

افتخار ربوده شدننور ماه به آرامی به جای جای راهروی بزرگ می‌ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط